پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

یادداشتی بر فیلم "انتهای خیابان هشتم" (علیرضا امینی – ۱۳۹۱)

جور کردن صد میلیون تومن پول ظرف کمتر از سه روز، خط کلی داستان فیلم "انتهای خیابان هشتم" رو تشکیل می ده: نیلوفر (ترانه علیدوستی) به همراه نامزد و چند نفر از دوستانشون به شکلی دیوانه وار دنبال هدفی واحد هستن: تهیه و پرداخت مبلغ دیۀ قتل عمد به خانوادۀ مقتول جهت جلوگیری از اعدام برادر نیلوفر.

در پس این داستان، در واقع فیلم روایتگر نحوۀ شکست روحی آدم ها و دلیل تصمیم گیری های نادرست (یا درست؟) تحت شرایط فشار شدید عصبیه. آدم هایی که حاضرن تا هر چیزی که دارن از دست بدن تا به هدفشون برسن. کسانی که حاضرن از همه چیزشون بگذرن تا اونچه رو که می خوان بدست بیارن...

فیلم از همون ابتدا با تنش زیاد شروع می شه و تماشاگر رو به وسط ماجرا پرت می کنه. به شکلی که تا نیم ساعت اول فیلم بیننده باید حوادث رو دیالوگ ها رو به دقت دنبال کنه تا موضوع دستش بیاد و متوجه بشه اینها چرا به پول احتیاج دارن؟ روابط افراد با هم به چه صورته و اصلاً داستان چیه؟

من یکبار هم قبلاً در پستی نوشته بودم که در سینما، تماشاگر معمولاً از فیلم هایی خوشش میاد که با کاراکترهای داستان پیش بره. یعنی همزمان با شخصیت های فیلم از ماجراها مطلع بشه. در فیلم هایی که کاراکترها یک قدم جلوتر از تماشاگر هستن، بیننده حس می کنه باید مدام دنبال اونها بدوه تا (از نظر اطلاعاتی) بهشون برسه. البته روش عقب نگه داشتن تماشاگر از کاراکترها در برخی فیلم ها "باید" انجام بشه اما به نظر من بکار بردن این شیوه در این فیلم کار نادرستی بود که باعث شد تماشاگر نتونه اون ارتباط اولیۀ لازم رو با کاراکترها برقرار کنه و تمام دویدن ها و عصبی شدن هایشان برایش بی مفهوم بود.

بکار بردن تکنیک دوربین روی دست در کل فیلم البته به انتقال حس شخصیت ها کمک زیادی کرده اما به نظر من فیلمبردار در این کار بیش از حد افراط کرده و در برخی پلان ها این حرکت بی وقفۀ دوربین بیننده رو اذیت می کنه.

تمام بازیگران بازی های بسیار بسیار خوبی ارائه دادن. ترانه علیدوستی که مثل همیشه عالیه، حامد بهداد شاید اینجا هم همون حامد بهداد همیشگی باشه، اما باز هم بازیش به دل می شینه، صابر ابر که از همه بهتره و حتی بازیگران نقش های فرعی هم تونستن بازی های قابل قبولی ارائه بدن.

فیلمنامه – برغم برخی اشکالات – به خوبی نوشته شده و تداوم خودش رو در ریتم وقوع حوادث حفظ می کنه. حوادثی که البته بعضی از اونها به شدت قابل پیش بینی هستن (مثل انصراف اون بنگاه نیکوکاری از ارائۀ وام) و بعضی دیگه غیرمنطقی (مثل اعتراف پریسا).

اما بزرگترین غافلگیری فیلم درست در لحظۀ پایان اتفاق میفته. وقتی تیتراژ پایانی شروع می شه، حس می کردم تمام تماشاگران داخل سالن با دهانی باز روی صندلی میخکوب هستن! البته این "میخکوب شدن" شاید از نوع خیلی خوبش نباشه...

باز گذاشتن پایان فیلم ها و حدس مابقی ماجرا به عهدۀ تماشاگر تا جایی قابل قبوله (مثل پایان "جدایی نادر از سیمین")، اما رها کردن تماشاگر درست وسط دو حادثۀ مهم، چیزی نیست که تماشاگر معمولی سینما بپسنده. چون فکر می کنه نویسنده و کارگردان چون نمی دونستن چطور باید فیلم رو "جمع کنن"، به ناچار این نوع پایان رو انتخاب کردن...

همونطور که گفتم، در این فیلم، شاید اصلاً پایان مهم نباشه. اینکه نیلوفر روی صحنه می ره یا نه؟ اینکه توی پمپ بنزین چه اتفاقی میفته؟ اینکه بالاخره برادر نیلوفر اعدام می شه یا نه؟... بلکه مهم نمایش روندی هست که طی شد تا نیلوفر با چنین وضعیتی اونجا نشسته باشه، روندی که طی شد تا موسی (حامد بهداد) دخترش رو از دست بده، روندی که طی شد تا بهرام (صابر ابر) سلامت عقلیش رو از دست بده... البته باید بگم که موج موفقیت فیلم های اصغر فرهادی در این فیلم هم به شدت تاثیر داشته و کارگردان علناً خواسته به همون شیوه، با داستانی نسبتاً مشابه کارهای اخیر فرهادی، فیلمش رو پیش ببره... که تا حد بسیار زیادی هم موفق بوده.

در مجموع این فیلم چیزی نیست که هر کس با هر سلیقه ای بپسنده اما ارزش های بالایی داره که شاید "انتهای خیابان هشتم" رو به یکی از فیلم های خوب امسال تبدیل می کنه.

امتیاز: ۷ از ۱۰

بفرمایید شام ایرانی!

برنامۀ "بفرمایید شام" شبکۀ من و تو از همون ابتدا تماشاگران زیادی رو جذب خودش کرد و مشخص بود به زودی نسخۀ تولید داخلش هم ساخته می شه.

من شخصاً علاقۀ چندانی به دیدن این برنامه نداشتم، چون به نظرم برنامه ای بی نهایت تکراری، بدون خلاقیت بصری و تنها نمایش دهندۀ برخی خصوصیات اخلاقی منفی ایرانیان خارج از کشور بود.

نسخۀ تولید داخل رو بیژن بیرنگ کارگردانی کرده و چهار نفر شرکت کننده اش، چهار نفر از بازیگران شناخته شدۀ سینما و تلویزیون هستن: سروش صحت، رامبد جوان، مهدی پاکدل و اشکان خطیبی. هر شب در یک DVD مجزا، با سناریویی که از پیش طراحی شده، شوخی های جالب مهمانان، بداهه گویی ها و سیستم امتیازدهی متفاوت.

در مجموع به نظرم بفرمایید شام تولید داخل یک سر و گردن بالاتر از بفرمایید شام شبکۀ من و توئه. چون به هر حال یک کارگردان خبره پشت برنامه اس، هر چهار نفر از بهترین های سینمای طنز کشور هستن و شوخی هاشون هم جالب تره، خصوصاً سروش صحبت در شب دوم که واقعاً دیدنیه.

از نکات منفی این مجموعه، سناریوی از پیش طراحی شدۀ هر قسمت هست که بعضی جاها تو ذوق می زنه. برخی شوخی ها دیگه بیش از حد تکرار می شه (مثل گیر دادن به مهدی پاکدل در شب سوم) و البته قیمت بالای هر DVD. به نظر من باید هر چهار شب رو در یک DVD ارائه می دادن با قیمت مثلاً چهار هزار تومن. چون واقعاً ده هزار تومن برای چهار شب (هر شب حدود یک ساعت) زیاد به نظر می رسه... تولید اینجور برنامه ها که نسبت به فیلم سینمایی خرجی نداره.

نکتۀ دیگه، جنبۀ تبلیغاتی این سری (خصوصاً شب اول) برای رستوران اشکان خطیبی هست که حتی اگه هیچ پولی بابت بازی در این سری نگرفته باشه، از راه تبلیغی که برای رستورانش شده حسابی کاسبی کرده!

ظاهراً این مجموعه بعد از کلی کش و قوس با ارشاد تونست مجوز بگیره، امیدوارم بقیۀ قسمت ها (که چهار نفر از بازیگران زن سینمای ایران هستن) زودتر مجوز بگیره و این برنامه به سرنوشت قهوۀ تلخ دچار نشه... چون این مجموعه، از اون دسته کپی برداری هایی هست که بهتر ساخته شده.

موج فیلم های مشابه با "جدایی نادر از سیمین"

مورد توجه قرار گرفتن فیلم "جدایی نادر از سیمین" در داخل و خارج و دریافت جوایز مختلف از جشنواره های معتبر جهانی باعث افتخار هر ایرانیه که موفقیت در اسکار هم تکمیلش کرد.

اما این موفقیت ها، با تمام آثار مثبت، یک اثر منفی هم به همراه داشتن: رویکرد بسیاری از فیلمسازان به ساختارهای مشابه برای تکرار موفقیت. در واقع این فیلمسازان (که اغلب جوان هستن) فکر می کنن بکار بردن فرمول این فیلم و استفاده از داستانی مشابه می تونه زمینه های شهرت و موفقیت یک شبۀ اونها رو فراهم کنه.

اگر به مشخصه های "جدایی نادر از سیمین" نگاه کنیم می بینیم این فیلم با دستمایه قرار دادن یک داستان خطی و نسبتاً ساده موفق شده تماشاگر رو با کاراکترهای فیلم همراه کنه، باعث بشه بر اساس تصاویری که دیدیم و حرف هایی که شنیدیم دست به قضاوت بزنیم و بعد از مدتی متوجه بشیم اشتباه قضاوت کرده ایم، باز هم اطلاعات جدید و قضاوت های جدید... و در نهایت هم استفاده از پایانی باز. اغلب سکانس های فیلم در فضاهای بسته می گذره و تعداد بازیگران به چند نفر محدود شده.

حالا اگر به فیلم های ساخته شده در یکسال گذشته نگاه کنیم (و فیلم هایی که در جشنواره فجر امسال به نمایش دراومدن) متوجه می شیم کارگردان های بسیاری خواستن تا با استفاده این فرمول، فیلم خودشون رو بسازن... که این نشون از نوعی تنبلی بین اهالی سینما داره. تنبلی به خاطر استفاده از چند بازیگر محدود در دو سه لوکیشن داخلی و تکیه بر فیلمنامه ای که "می خواد" شبیه آثاری مثل "دربارۀ الی" یا "جدایی..." باشه. در صورتیکه نوشتن چنین فیلمنامه هایی به مدتها وقت، تحقیق و بازنویسی احتیاج داره، نه فیلمنامه هایی که ظرف دو هفته نوشته شده و با یکی دو بار بازنویسی رفته برای تولید. این فیلم ها تنها کپی برداری ضعیفی هستن از فیلم اصلی که نه در جذب تماشاگر عادی موفق می شن نه در جلب توجه منتقدان و جشنواره ها.

در هر حال موجی که بعد از موفقیت فیلم های اخیر فرهادی به راه افتاده به هیچ وجه به نفع سینمای ایران نیست. کارگردانان و تهیه کنندگان ایرانی هنوز باید فرم های جدید رو تجربه کنن. هنوز جای یه فیلم ترسناک درست و حسابی بین فیلم های ایرانی خالیه، یه فیلم تاریخی بی عیب و نقص، یا یه فیلم اکشن/ماجراجویانۀ قوی... مدتهاست تمام فیلم های ایرانی محدود شدن به درام های خانوادگی یا کمدی های سطح پایین. سالی دو یا سه فیلم قابل اعتنا هم ساخته می شه از برخی کارگردانان قدیمی یا جوان های بااستعداد هست که این آمار در مقایسه با تولید 70 – 80 فیلم در سال بسیار پایینه... البته این وسط با "فیلم عروسی"های سوپرمارکتی اصلاً کاری ندارم (منظورم از فیلم عروسی، کمدی های مبتذلیه که روی عکس جلدشون چند نفر دارن با دهن های کج و معوج می خندن و یه نفر هم لباس عروس پوشیده!).

چارۀ این مساله تنها در دست مسئولان سینمایی کشور هست تا با دقت بیشتری فیلمنامه ها رو مورد بررسی قرار بدن و برای هر فیلمنامه ای مجوز ساخت صادر نکنن؛ از ژانرهای مختلف حمایت کنن و بیشتر روی فیلم های متقاضی ساخت تمرکز کنن... اتفاقی که بعید می دونم حالا حالاها بیفته.

مروری بر چند فیلم اسکاری امسال – بخش دوم

در بخش اول مرور فیلم های مطرح اسکار امسال، چند خطی بر ۱۳ فیلم مهم نوشته بودم. در بخش دوم و پایانی هم خیلی کوتاه دربارۀ ۱۲ فیلم دیگه می نویسم (باید بگم که این متن قبل از مراسم اسکار نوشته شده):

Hugo (کاندید ۱۱ اسکار)
Hugo که به نوعی ادای دین مارتین اسکورسیزی به سینمای کلاسیک محسوب می شه "ترین"های زیادی رو یدک می کشه: بیشترین کاندیداتوری اسکار، اولین فیلم سه بعدی اسکورسیزی، اولین فیلم اسکورسیزی بعد از ۱۲ سال بدون حضور لئوناردو دیکاپریو و... . این فیلم جذاب و سرگرم کننده که داستان زندگی پسربچه ای رو تعریف می کنه که بطور غیرقانونی در متروی پاریس زندگی می کنه، از همه لحاظ "سینمای کامل" محسوب می شه. همه چیز سر جاشه. فیلمبرداری و نورپردازی خیره کننده اس، موسیقی عالیه و فیلمنامه با مهارت کامل داستان رو پیش می بره. برای کسانی که با تاریخ سینما آشنایی دارن، ممکنه داستان از یه جایی به بعد لو بره (همونطور که برای من اتفاق افتاد) اما این موضوع به هیچ وجه از جذابیت های فیلم کم نمی کنه و اسکورسیزی با علم به این موضوع داستانش رو پیش می بره. من دو ساعت تمام محو تصاویر بودم... جادوی سینما یعنی همین!

Artist (کاندید ۱۰ اسکار)
ایدۀ ساخت یه فیلم صامت سیاه و سفید به سبک آثار کلاسیک دهۀ ۲۰ و ۳۰ به خودی خود ایدۀ جالب و جسورانه ای محسوب می شه که ریسک زیادی رو می طلبه. اما به نظر می رسه کارگردان (که نویسندۀ فیلمنامه هم هست) از این ایده انقدر ذوق زده شده که دیگه زمانی رو برای پرداخت فیلمنامه صرف نکرده و سریعاً دست بکار ساخت فیلمش شده. داستان فیلم بسیار ساده و پیش پا افتاده اس: بازیگر مرد سینمای صامت که با ورود صدا به سینما از کار بیکار می شه و نهایتاً هم با کمک دوستش به دنیای بازیگری برمی گرده. همین. بدون هیچگونه خلاقیتی. در صورتیکه برای این فیلم می شد به روش های مختلف تماشاگر رو غافلگیر کرد و فیلم رو با جذابیت بیشتری پیش برد. تنها یک جا، اواخر فیلم، از یک BANG! بعنوان یک حرکت خلاقانه استفاده کرده که جالب هم هست. از دقایق 45 به بعد فیلم افت پیدا می کنه بطوریکه اگر اینهمه جایزه و کاندیداتوری نبود، شاید خیلی ها تماشای فیلم رو نیمه کاره رها می کردن. موسیقی هم با اینکه پیوسته در حال نواختنه در برخی صحنه ها انگار داره برای خودش می زنه و کاری با تصاویر نداره. در صورتیکه در فیلم War Horse (اسپیلبرگ) هم تقریباً در تمام طول فیلم موسیقی رو می شنویم، اما موسیقی جان ویلیامز در هماهنگی کامل با تصاویر نواخته می شه و هیچوقت "جلب توجه" نمی کنه.

The Descendants (کاندید ۵ اسکار)
در وحلۀ اول داستان به شدت تکراری به نظر می رسه، اما هنر کارگردان در اینه که تونسته یه داستان ساده رو به شکل قابل قبولی پیش ببره. فیلم ماجرای مردی رو روایت می کنه که متوجه می شه زنش (که در کما به سر می بره و امیدی برای زنده موندنش نیست) با مرد دیگه ای رابطه داشته. بازی ها خوبن، بخصوص بازی شایلین وودلی در نقش دختر جورج کلونی. خود جورج کلونی هم که برای این فیلم کاندید شده بازی خوبی ارائه می ده که البته به نظر من همون بازی خوب همیشگیشه و چیز اضافه تری نداره. در مجموع به نظرم این فیلم یه فیلم متوسط رو به بالا محسوب می شه که بخاطر بیش از حد مورد توجه آکادمی قرار گرفته.

Extremely Loud and Incredibly Close (کاندید ۲ اسکار)
درام معمایی با محوریت حادثۀ یازده سپتامبر که از دید یک پسربچه روایت می شه. بازی خوب تام هنکس، ساندرا بولاک و پسری که نقش فرزندشون رو بازی می کنه از نقاط قوت فیلمه. به نظرم فیلم می تونست پایان بهتری داشته باشه. در مجموع یکی از فیلم های خوش ساخت امسال محسوب می شه.

Albert Nobbs (کاندید ۳ اسکار)
فیلم جدید پسر گابریل گارسیا مارکز در ادامۀ همون فیلم های قبلیش قرار داره (Passengers و Mother and Child). آلبرت نابز، زنی که برای مدتی طولانی در پوشش یک مرد زندگی کرد و رازش تا پایان زندگی مخفی موند. فیلم فضاسازی خوبی داره، طراحی گریم و لباس عالیه... اما خود فیلمنامه در قسمت هایی افت پیدا می کنه و از جذابیت داستان کم می شه. بازی شرلی مک تیر هم در این فیلم واقعاً دیدنیه. به نظر من پایان فیلم برخلاف نظر خیلی ها اصلا ناامیدکننده نیست، فقط همینقدر بگم که بهترین راه انتقال پول های آلبرت به تنها دوستان زندگیش دقیقاً همین بود که اتفاق افتاد...!

Real Steel (کاندید بهترین جلوه های ویژه)
جنگ روبات ها. داستانی کاملاً قابل پیش بینی، بدون هیچ پیچش روایی و کلاً بدون هیچگونه ارزش هنری... اما از طرف دیگه طراحی و ترکیب صداهای عالی، جلوه های ویژه فوق العاده و دارای ارزش های بالای فنی. سرگرم کننده و تجاری. اگر به سری فیلم های
Transformers علاقه داشته باشین مطمئناً از این فیلم هم خوشتون میاد.

The Iron Lady (کاندید ۲ اسکار)
زندگینامۀ مارگارت تاچر، نخست وزیر انگلستان با بازی عالی مریل استریپ. شاید این فیلم برای کسانی که علاقه ای به فیلم های درام/سیاسی یا زندگینامۀ شخصی مثل تاچر نداشته باشن هیچ جذابیتی نداشته باشه. اضافه کردن تصویر خیالی همسر تاچر در طول فیلم تا حدی از یکنواختی اثر کم کرده. بازی مریل استریپ در نقش مارگارت تاچر واقعاً فوق العاده اس، مثل همیشه.

Rango (کاندید بهترین فیلم انیمیشن)
فکر نمی کنم داستان و لحن این انیمیشن (از گور وربینسکی، کارگردان سری "دزدان دریایی کارائیب") زیاد مورد پسند بچه ها قرار بگیره، اما از همه نظر انیمیشن کاملیه. دقتی که روی جزئیات این فیلم صورت گرفته رو در هیچکدوم از انیمیش های امسال ندیدم. شنیدم قسمت دومش رو هم دارن می سازن.

Kung Fu Panda 2 (کاندید بهترین فیلم انیمیشن)
معمولاً قسمت های دوم و سوم فیلم ها شانس گرفتن اسکارشون کمتر از قسمت های اوله، البته استثنائاتی هم وجود داشته. مثل "ارباب حلقه ها"ی 3 و
Toy Story 3. کونگ فو پاندای 2 فیلم خوبیه که بچه ها رو میخکوب می کنه، اما به نظر من مشکلات اساسی در فیلمنامه داره.

Puss in Boots (کاندید بهترین فیلم انیمیشن)انیمیشن جالبی از کمپانی و گروه سازندۀ Sherekها با داستانی که بیشتر برای کودکان طراحی شده با بزرگسالان. بعضی جزئیات این انیمیشن واقعاً خلاقانه طراحی شده. خنده دار و جذابه، صدای آنتونیو باندراس و سلما هایک به خوبی روی گربه ها نشسته و شخصیتشون رو باورپذیر کرده. قسمت دوم این انیمیشن هم قراره ساخته بشه.

Anonymous (کاندید بهترین طراحی لباس)
این فیلم بر اساس شایعه ای رایج در انگلستان ساخته شده. اینکه ویلیام شیکسپیر نویسندۀ داستان ها و نمایشنامه هاش نبود و شخصی از پشت پرده نوشته ها رو بهش می رسوند و اون فقط یک مجری بود. با اینکه به نظر من پایه و اساس چنین داستان زیاد قابل اعتماد نیست، تصویری که از شخصیت شیکسپیر و حتی ملکه الیزابت ارائه شده هم خیلی غیرمحترمانه اس! جدای از منطق روایی داستان، طراحی تولید این فیلم فوق العاده اس. طراحی صحنه، فیلمبرداری و طراحی لباس عالیه. نماهای هوایی از شهر لندن قرن شانزدهم واقعاً خیره کننده اس.

Tinker Tailor Soldier Spy (کاندید ۳ اسکار)
تریلر سیاسی سنگین دربارۀ جنگ سرد بین انگلستان و شوروی که اگر به دقت دنبال نشه و روابط و اسامی از دست بره، رشتۀ فیلم هم از دست خارج می شه. گری اولدمن بعد از سالها بازیگری برای اولین بار بخاطر این فیلم کاندید اسکار شده. موسیقی فیلم خوبه، طراحی تولید و طراحی صحنه هم خیلی خوبه، اما فیلمی نیست که هر کسی رو جذب کنه، اما ارزش های هنری زیادی داره.

مروری بر چند فیلم اسکاری امسال – بخش اول

یکی دو ماه پایانی هر سال میلادی، زمان اکران فیلم های به اصطلاح "اسکاری" هست و اغلب کمپانی ها سعی می کنن فیلم های خوبشون رو در این مدت نمایش بدن. در این پست فیلم های مطرح و کاندیدای اسکاری رو که تابحال دیدم به طور خیلی خلاصه مرور می کنم و دربارۀ هر کدوم چند خطی می نویسم:

Moneyball (کاندید ۶ اسکار)
با اینکه به فیلم های با موضوع ورزشی خیلی علاقه ندارم، اما از این فیلم خوشم اومد. با اینکه سوژۀ فیلم تکراریه، اما فیلمنامه ای عالی داره و ساختار فیلم هم به گونه ای هست که اصلاً متوجه زمان طولانیش نشدم. تدوین فوق العاده اس و بازی هایی کاملاً یکدست داره.

War Horse (کاندید ۶ اسکار)
یه فیلم کاملاً اسپیلبرگی، با تمام مشخصات و مولفه های مخصوصش که سرنوشت یک اسب رو در خلال جنگ جهانی اول دنبال می کنه... فیلمبرداری این فیلم (که کار همراه همیشگی اسپیلبرگ، یانوش کامینسکی هست) از بهترین های امساله که واقعاً براش زحمت کشیده شده. در طول فیلم شما یک نمای ثابت نمی بینین، انتخاب قاب ها، حرکت دوربین و میزانسن صحنه بی نظیره. نمی دونم گروه سازندۀ این فیلم چقدر وقت گذاشتن تا تونستن همچین بازی هایی از اسب و غاز بگیرن! سکانس "آزاد کردن اسب از سیم های خاردار" توسط سربازان انگلیسی و آلمانی از بهترین سکانس های سینماییه که تابحال دیده ام، یعنی شاهکاره!

The Girl with the Dragon Tattoo (کاندید ۵ اسکار)
همین دو سال پیش بود که فیلم سوئدی "دختری با خالکوبی اژدها" رو دیدم و درباره اش نوشتم. وافعاً نمی دونم چرا وقتی فیلم خیلی خوب ساخته شده، کارگردانی مثل دیوید فینچر تصمیم می گیره همون رو، به همون شکل، با همون سبک، با همون اسامی و حتی در همون لوکیشن ها (!) دوباره بازسازی کنه. درسته که بازیگران این فیلم معروف تر هستن و امکانات و تجهیزات بیشتری هم در اختیار گروه بوده، اما در نهایت و در بهترین حالت همون فیلم اصلی داره تکرار می شه... فیلمبرداری این فیلم خیلی خوبه و بازی رونی مارا در نقش لیزبت سالاندر هم فوق العاده اس، اما بازسازی یک فیلم اونم بعد از دو سال واقعاً به نظرم بی معنیه.

Ides of March (کاندید اسکار بهترین فیلمنامۀ اقتباسی)
تریلر سیاسی به کارگردانی جورج کلونی که به خوبی ذات سیاست و سیاسیون رو به بیننده منتقل می کنه و پا به پای شخصیت اصلی فیلم (رایان گوسلینگ) بازیچۀ سیاستمداران فیلم قرار می گیریم. از سوژه و بازی های این فیلم خیلی خوشم اومد.

Midnight in Paris (کاندید ۴ اسکار)
فیلمی به سبک همیشگی وودی آلن... وودی آلن دوست داشتنی! شاید سوژه تکراری باشه اما همیشه چیزی که بیشتر از سوژه اهمیت داره نحوۀ پرداخت فیلمنامه هست که واقعاً عالیه. بازی ها، ساختار و پایان فیلم دقیقاً همونیه که از یک فیلم "وودی آلنی" انتظار داریم... قبلاً دربارۀ این فیلم اینجا نوشته بودم.

Tree of Life (کاندید ۳ اسکار)
من نتونستم با این فیلم ارتباط برقرار کنم. به نظرم وجود صحنه های مستند از پیدایش و تکامل زمین لابلای فیلمی واقعگرا به شدت آزاردهنده اس. دیالوگ های طولانی، نماهای ثابت چهل پنجاه ثانیه ای و در نهایت پیامی یک خطی که قراره بعد از دو ساعت و نیم به بیننده منتقل بشه، ارزش این همه زحمت و وقت تلف کردن رو نداره... البته این فیلم در بسیاری از جشنواره ها تقدیر شده و جایزه گرفته، اما با ذائقۀ سینمایی من جور در نمیاد.

Beginners (کاندید اسکار بهترین بازیگر نقش دوم مرد)
پیرمردی هفتاد ساله (کریستوفر پلامر) و رو به موت که ناگهان به پسرش (ایوان مک گرگور) اعلام می کنه در تمام عمرش گی بوده و قصد داره روزهای پایانی عمرش رو با دوست پسر جدیدش زندگی کنه! فضای فیلم با فرهنگ ما ایرانی ها زیاد جور نیست، اما به هر حال فیلمنامه به خوبی نوشته و پرداخت شده. بازی کریستوفر پلامر در نقش این پیرمرد هم از اون نقش هاییه که بسیار مورد توجه آکادمی قرار می گیره و به احتمال زیاد اسکار خواهد گرفت.

Bridesmaids (کاندید ۲ اسکار)
این فیلم یکی از بهترین کمدی های سال گذشته بود که با وجود درجۀ
R فروش بالایی هم داشت. پرداخت موقعیت های کمدی در فیلمنامه به خوبی پرداخت شده بود بود و یک سکانس فوق العاده خنده دار هم در انتها داشت که نظیرش رو در هیچ فیلمی ندیده بودم.

Harry Potter 7 – Part 2 (کاندید ۳ اسکار)
آخرین و بهترین قسمت از سری فیلم های هری پاتر که از لحاظ تکنیکی به واقع بی عیب و نقصه. جلوه های ویژۀ صوتی و تصویری، گریم و ترکیب صداها فوق العاده اس و به نظر من این فیلم باید تمام جوایز فنی امسال رو بگیره.

Jane Eyre (کاندید اسکار بهترین طراحی لباس)اقتباسی از داستان معروف جین ایر که به خوبی ساخته شده. بازی ها، موسیقی و طراحی صحنه و لباس فیلم به خوبی انجام شده که برای همین آخری هم کاندید اسکار هست که البته با وجود رقیبی مثل Hugo بعید می دونم بگیره.

Drive (کاندید اسکار بهترین تدوین صدا)
حقش بود این فیلم بیشتر مورد توجه آکادمی قرار می گرفت، چون به نظر من فیلمنامه، موسیقی، بازی، فیلمبرداری و تدوین بی عیب و نقصی داشت. البته یک قانون قدیمی و نانوشته در اسکار هست که نمی ذاره یک فیلم اکشن در تعداد زیادی رشته کاندید بشه. تا این حد که جایزه ای که تامی لی جونز سال 1994 بخاطر بازی در فیلم "فراری" گرفت واقعاً همه رو شگفت زده کرد. به هر حال
Drive جزو بهترین فیلم های امسال بود.

Transformers 3 (کاندید ۳ اسکار)
گروه جلوه های ویژه این فیلم قبلاً دو بار همین کارها رو انجام داده بودن: تبدیل ماشین هایی که در حال حرکت به آدم آهنی های غول آسا تبدیل می شن. جلوه های ویژه صوتی و تصویری این فیلم خوبه، اما اگر من حق رای داشتم بهش رای نمی دادم، چون کار جدیدی انجام ندادن.

Planet of the Apes (کاندید اسکار بهترین جلوه های ویژۀ تصویری)
طراحی، مدل سازی و انیمه کردن میمون های این فیلم با مهارت زیادی انجام شده و در اغلب صحنه ها انیمیشنی بودن آنها قابل تشخیص نیست. اما به هر حال صحنه هایی هم وجود داره که اضافه شدن این موجودات به صحنه لو می ره... در صورتیکه مثلاً در فیلم پارک ژوراسیک که 19 سال پیش ساخته شد، دایناسورها کاملاً باورپذیر هستن.

دربارۀ بقیۀ فیلم های اسکاری امسال هم در این پست نوشته ام.

مروری بر سینمای ۲۰۱۱

امسال یکی از معمولی ترین سالهای سینمایی اخیر بود. نه فیلم شاهکاری رو (تا امروز) دیدم و نه اتفاق خارق العاده افتاد. اغلب دنباله سازی بود و بازسازی. اکران قسمت های چندم سوژه های امتحان پس داده و بازسازی مجدد بعضی فیلم های موفق قدیمی نشون می ده که تهیه کننده ها بیشتر تمایل دارن روی پروژه های مطمئن سرمایه گذاری کنن.

سال 2011 قسمت سوم Paranormal Activity، قسمت سوم Transformers، قسمت دوم انیمیشن Cars، قسمت چهارم X-Men، قسمت چهارم Scream، قسمت پنجم Final Destination، قسمت چهارم Pirates of the Caribbean، قسمت دوم Hangover و... به نمایش دراومدن که البته باید به این فهرست قسمت دوم Sherlock Holmes و قسمت چهارم Mission Impossible رو هم اضافه کرد که در روزهای پایانی سال اکران شدن.

قسمت آخر Harry Potter و قسمت چهارم Twilight هم به نمایش دراومدن که البته جرو دنباله سازی ها محسوب نمی شن، چون از ابتدا قرار بر ساخته شدن تمام قسمت ها بر اساس کتاب بوده.

یکی از فیلم های مهم امسال Tree of Life بود که به نظرم بیشتر از اینکه یک فیلم داستانی باشه، یک مستند طولانی و خسته کننده بود که یک مفهوم متوسط رو با فیلمبرداری عالی و جلوه های ویژۀ خنده دار منتقل می کرد. چه بسا که این فیلم جایزه های زیادی بگیره...

فیلم جدید وودی آلن Midnight in Paris یکی از فیلم های خیلی خوب امسال بود. همون فضای آشنای آثار وودی آلن که شیرین و دوست داشتنیه. از اون فیلم هایی که از اول تا آخر با یه لبخند گوشۀ لب تماشا می کردم.

Drive هم فیلم خوبی بود، فضایی داشت شبیه به آثار دیوید لینچ. فیلمبرداری، تدوین و موسیقیش عالی بود و البته بازی رایان گوسلینگ. کارگردان موفق شده بود یه سوژه تکراری رو به بهترین شکل ممکن به تصویر بکشه.

از فیلم های اکشن امسال Unknown و Source Code فیلم های نسبتاً خوبی بودن با مشکلاتی در فیلمنامه.

فیلم های تخیلی امسال هم کم نبود. از این بین، Thor فیلم خوبی بود که قسمت دومش هم در حال ساخته شدنه. Green Lantern و Captain America شاید بیشتر با روحیات خود آمریکایی ها همخونی داشته باشه و X-Men و Transformers هم که علاقمندان خاص خودش رو داره. Sucker Punch فیلم عجیبی بود که می تونست خیلی بهتر از این باشه. البته جلوه های ویژۀ خوبی داشت، همینطور Planet of the Apes.

خیلی منتظر فیلم Super 8 بودم. اثر جدید جی. جی. آبرامز (خالق سریال Lost) که استیون اسپیلبرگ هم تهیه کننده اش بود. تنها 40 دقیقۀ اول فیلم خوب پیش رفت، که البته اون هم کاملاً طبق قواعد سینمای تخیلی به سبک اسپیلبرگ بود. اونهم اسپیلبرگ دهۀ 80 و 90 میلادی. پایان فیلم به شدت توی ذوق می زد.

انیمیشن های امسال نسبت به سال قبل پیشرفت چندانی نداشتن. Cars 2 (انیمیشن جدید پیکسار) مثل همیشه خیلی خوب بود... Rango شاید بهترین انیمیشن امسال بود، حداقل اینکه تمام قواعد رو رعایت کرده بود و (برخلاف انیمیشن پیکسار) دنباله سازی هم نبود، اما فیلمنامه مشکلاتی داشت که باعث شد نتونه به یک شاهکار تبدیل بشه. برای بچه ها، Rio و Kung Fu Panda 2 بهترین گزینه ها بودن، انیمیشن هایی شاد، رنگی و کمدی.

امسال فیلم ترسناک خوب هم اصلاً نداشتیم. فقط فیلم اسپانیایی Los Ojos de Julia فیلم نسبتاً خوبی بود، فیلم جدید کارگردان Saw اثری بود کاملاً قابل پیش بینی. Scream 4 برای علاقمندان به این سری از فیلم ها بد نبود، حداقل پایانش رو نمی شد حدس زد؛ قسمت پنجم Final Destination هم با وجود تکراری بودن سوژه، فیلم خوبی بود و جلوه های ویژۀ فوق العاده ای داشت.Red Riding Hood روایت جدیدی بود از داستان شنل قرمزی از کارگردان قسمت اول Twilight، فیلمی که می خواد همه کار رو با هم انجام بده و در هیچکدوم هم موفق نیست... قسمت سوم Paranormal Activity رو هنوز ندیدم.

در عوض امسال چیزی که زیاد بود فیلم کمدی... که اکثراً هم کمدی های متوسط یا سطح پایینی بودن. حتی فیلم های بازیگران معروف این ژانر هم چندان چنگی به دل نزدن. قسمت دوم Hangover که به معنای واقعی کلمه افتضاح بود و خیلی از فیلم ها هم پر بودن از شوخی های جن. سی. که به لطف زیرنویس های عجیب و غریب فارسی، پر بودن از کلمات رکیک. نمی دونم به چه دلیل کسانی که برای این فیلم ها زیرنویس تهیه می کنن حتی ساده ترین کلمات و اصلاحاتی که در زبان آمریکایی حرف هایی معمولی تلقی می شه رو به رکیک ترین شکل ممکن زیرنویس می زنن. در یکی از فیلم ها جملۀ Don't Talk Shit (که یعنی "چرند نگو") رو با استفاده از کلمات بسیار رکیک ترجمه کردن بودن. شاید به نظرشون اینجوری جالب تره... از بین کمدی های امسال Horrible Bosses باز از بقیه بهتر بود.

قسمت آخر هری پاتر بهترین قسمت این مجموعه بود که از همه نظر واقعاً عالی بود، مخصوصاً فیلمبرداری و جلوه های ویژه اش. کاش این مجموعه باز هم ادامه داشت و تموم نمی شد!

فصل اول سریال The Killing از شبکۀ AMC پخش شد که سریال پلیسی/معمایی خیلی خوبی بود. به شدت منتظر فصل دومش هستم.

امیدوارم سال 2012 فیلم های بهتری به نمایش دربیاد و بهتر از 2011 باشه.

پ.ن.: برای فیلم های مهم و اسکاری سال 2011 رو در دو پست زیر چند خطی نوشته ام:

مروری بر فیلم های اسکاری سال 2011 - بخش اولمروری بر فیلم های اسکاری سال 2011 - بخش دوم

دربارۀ نامۀ حاتمی کیا به میرکریمی...

یادداشتی که ابراهیم حاتمی کیا برای رضا میرکریمی نوشته بیشتر از اینکه به نامۀ محبت آمیز شبیه باشد، نقدی است که مستقیماً کارگردان خاصی را هدف قرار داده است: اصغر فرهادی.

اصغر فرهادی طی سال های اخیر موفق شد بطور همزمان توجه منتقدان و تماشاگران سینما را به خود جلب کند. فیلم های او یک به یک بیشتر مورد توجه مخاطبان قرار گرفت و آخرین اثر وی، جدایی نادر از سیمین، به پرفروش ترین (پرفروش ترین به معنی واقعی کلمه و نه به زور حمایت های دولتی) و مطرح ترین فیلم سال تبدیل شد؛ اصغر فرهادی بهترین کارگردان دهۀ هشتاد لقب گرفت و دو سال پی در پی فیلم هایش نمایندۀ سینمای ایران شد در مراسم اسکار (پارسال دربارۀ الی و امسال هم جدایی نادر از سیمین).

البته در این بین نقدهای منفی بسیاری نیز بر "جدایی نادر..." نوشته شد، اتهام کپی برداری به فیلم های فرهادی زده شده و افراد زیادی هم هستند که همچنان معتقدند جدایی نادر از سیمین "هیچی نداره"! اما با وجود تمام این نظرات، فیلم های فرهادی موفق بوده اند و توانسته اند علاوه بر دریافت جایزه های بسیار داخلی و خارجی، تماشاگران بسیاری را به سینماها بکشانند.

مخالفان فرهادی معتقدند جشنوارۀ برلین سیاسی عمل کرده و در دادن جایزه به او برخی مسائل روز را در نظر گرفته، حتی اگر این موضوع را صحیح فرض کنیم، تکلیف جشنواره های دیگر چه می شود؟ آیا تمام آنها هم دنباله روی سیاست جشنوارۀ برلین هستند؟ آیا منتقدان فرانسوی، آلمانی، آمریکایی و انگلیسی هم همین سیاست را دنبال می کنند؟ مردم چه؟ خارجی هایی که روی سایت های مختلف سینمایی نظرات مثبتشان را دربارۀ این فیلم بیان کرده اند را چکار کنیم؟

در اینکه فرهادی کارگردان موفقی بوده شکی نیست. در اینکه ذائقۀ مردم را می شناسد و می داند از چه طریق آنها را راضی نگه دارد هم شکی نیست... در اینکه چنین کارگردانی دشمنان و حسودان بسیاری نیز دارد هم شکی نیست. اما آیا نامۀ آقای حاتمی کیا خطاب به میرکریمی – با اشاره هایی که مستقیماً به فرهادی داشت – هم ناشی از همین حس حسادت است؟

شاید خیلی ها اینطور تصور کنند، همانطور که در شبکه های اجتماعی و حتی برخی سایت های سینمایی او را اینچنین خواندند. اما کسانی که آقای حاتمی کیا را از نزدیک می شناسند متوجه می شوند که منظور ایشان از نوشتن چنین نامه ای چه بوده... که دغدغه های ایشان چیست و چرا نسبت به خروج فرهادی از ایران و تصمیم وی به ساخت فیلم در چند کشور اروپایی واکنش نشان داده اند.

آقای حاتمی کیا برای این مملکت کار کرده، فیلم ساخته، در سخت ترین شرایط مانده و با تمام توان رسالت خویش را پیش برده... با اینکه شرایط کافی برای مهاجرت از ایران و ادامۀ کار در یک کشور اروپایی از سالها پیش برایش فراهم بوده، هیچوقت به نیت جشنواره های رنگارنگ خارجی فیلم نساخته و به قول خودشان از آنها "دلبری" نکرده! فیلم هایش – خوب یا بد – برای مردم بوده و در راستای اهدافش. بنابراین طبیعی است که وقتی می بینند کارگردانی مانند فرهادی، که می تواند بماند و برای مردم فیلم بسازد، اروپاییان را به مردم خودش ترجیح می دهد و می رود، تا این اندازه برآشفته شود. آنهم مردمی که مخصوصاً در ماجرای فروش "جدایی نادر..." به آن شکل از ایشان حمایت کردند.

هفتۀ گذشته در اختتامیۀ جشنوارۀ سینما حقیقت ایشان را دیدم. با فاصلۀ نه چندان زیاد از جایی که نشسته بودند. همان چهرۀ آرام و دلنشین همیشگی... می خواستم سلامی بکنم که مانند برنامه های شعبده بازی در یک فیداین/فین اوت نور سالن ایشان غیب شدند!