پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

یادداشتی بر فیلم Lost Abrazos Rotos (پدرو آلمودووار – ۲۰۰۹)

نمی دونم چرا کلاً از فیلم های اسپانیایی خوشم میاد. بخاطر سبک روایت داستان یا ساختار فیلم. یا به دلیل مناظر زیبا و موسیقی خاصش.

شاید فیلم جدید آلمودوار رو هر کسی دوست نداشته باشه و "آغوش های شکسته" (Broken Embraces، ترجمۀ انگلیسی نام فیلم) رو در مقایسه با ساختۀ قبلی همین کارگردان – Volver – اثر ضعیفتری ببینه.

با ورود پسری جوان به خانۀ یک فیلمنامه نویس نابینا به اسم هری کین، خاطرات و ماجراهای ۱۴ سال پیش رو که منجر به کور شدنش شده برای پسرش تعریف می کنه. داستان عشقش به دختر بازیگری به نام Elena، روابطش با تهیه کنندۀ فیلم – که با النا زندگی می کرد – و ازدواج با همسر فعلیش...

در واقع شاهد سه داستان بصورت همزمان هستیم: زمان حال، گذشته و فیلمی که گروه در حال ساختنش هستن. این سه داستان به خوبی از هم تفکیک شدن تا نکتۀ مبهمی برای بیننده بجا نذارن.

به احتمال زیاد فیلمنامه، فیلمبرداری و موسیقی متن این فیلم برای اسکار ۲۰۱۰ کاندید می شن. فکر می کنم اسم پنه لوپه کروز رو هم بین کاندیداهای بهترین بازیگر زن امسال خواهیم دید؛ حالا یا برای این فیلم یا برای Nine. (همونطور که می دونین دو بازی خوب از یک بازیگر در یکسال شانسش رو بیشتر می کنه، اتفاقی که سال قبل برای کیت وینسلت افتاد)

امتیاز: ۷ از ۱۰

یادداشتی بر فیلم Jennifer’s Body (کارین کیوساما - ۲۰۰۹)

به سه دلیل می شه این فیلم رو تماشا کرد:

یک: Megan Fox، ستارۀ جدید هالیوود 


دو: Diablo Cody، فیلمنامه نویسی که یک شبه ره صد ساله رفت


سه: علاقه به فیلم های خون آشامی تین ایجری 

اگه به نیت تماشای خانوم مگان فاکس می خواین فیلم رو ببینین، انتظارتون کاملاً برآورده می شه و به اندازۀ کافی ایشون رو در پوشش مناسب (!) زیارت خواهید کرد!

اگه مثل من به دلیل شمارۀ دو می شینین پای فیلم، که ببینین خانوم Cody سه سال بعد از فیلمنامۀ خوب Juno چه سورپرایزی برامون داره، به اندازۀ کافی توی ذوقتون می خوره که یادی از اقوام درجۀ یک ایشون بکنین!

کسانی که بنا به دلیل شمارۀ سه فیلمو نگاه می کنن، ممکنه تا حدی از فیلم خوششون بیاد؛ اما نهایتاً داستان تکراری و به شدت قابل پیش بینی فیلم همه چیز رو خراب می کنه:

جنیفر دختر خون آشامیه که با همکلاسی های پسرش طرح دوستی می ریزه، اونها رو به یه جای خلوت می کشونه و می خوره!!!

همین! حالا این وسط یه دوستی هم هست که از کارهاش متعجب می شه و می خواد مانعش بشه. یه سری مولفه های ژانر وحشت و فیلم های ومپایری هم توش رعایت شده که خب باید می شد.

نه از دیالوگ های جالب خبری هست، نه از فضای خاصی که در Juno حاکم بود. نه از پایان غافلگیرکننده، نه از شخصیت پردازی.

در ضمن، برخلاف ظاهر تین ایجری، فیلم چندان خانوادگی هم نیست و یکی دو صحنۀ اونجوری (!) هم داره.

امتیاز: ۵ از ۱۰

یادداشتی بر انیمیشن 9 (شین اکر – ۲۰۰۹)

مخاطبین یک فیلم بلند انیمیشن چه کسانی هستن؟

شاید تا همین چند سال پیش جواب دادن به این سوال خیلی ساده بود: کودکان. اما از وقتی کمپانی هایی مثل دریم ورکس وارد صنعت انیمیشن شدن، پاسخ این سوال کمی پیچیده شد. انیمیشن هایی مثل Sherek یا Prince of Egypt نه فقط برای کودکان که با هدف جذب تماشاگران بزرگسال به سالن های سینما ساخته شدن.

در حالیکه می شه انیمیشن های والت دیسنی و پیکسار رو با خیال راحت و بدون نگرانی برای بچه ها نمایش داد. انیمیشن هایی مثل Corpse Bride، Coraline یا اخیراً انیمیشن 9 رو باید با دقت بیشتری برای تماشای بچه ها انتخاب کرد.

مخاطبین 9 چه کسانی هستن؟ دختر بچه ها؟ به هیچ وجه! پسر بچه ها؟ شاید. بزرگترها؟ احتمالا.

داستان 9 در آینده ای می گذره که انگار چندان هم دور نیست. زمانی که ماشین ها و سلاح های کشتار جمعی اختراع شده توسط انسان ها علیه سازندگانشون قیام و اون ها رو نابود کردن. حالا تنها امید انسان ها به تعدادی روبات کوچک (به نام های ۱ تا ۹) هست که قراره ماشین ها رو نابود کنن و صلح رو به زمین برگردونن...

موقع تماشای این فیلم بی اختیار یاد WALL-E افتادم. وقتی شاهکاری مثل اون وجود داره، آیا دیگه نیازی به ساختن فیلمی با چنین داستانی هست؟ WALL-E همه چیز داشت. لطافت، جزئیات هوشمندانه و انتخاب ژانر مناسب برای روایت داستان. اما اینجا چی؟

در انیمیشن 9 چیزی به جز سکانس های اکشن، تریلر و بعضاً ترسناک نمی بینیم. هیجان انگیزترین قسمت های فیلم صحنه های مربوط به جنگ بین روبات هاست که با وجود انیمیشن فوق العاده و افکت صوتی عالی، برای من زیاد جذاب نبود. فکر نمی کنم حتی پسربچه هایی که به بازی های ویدئویی با کیفیت بالای انیمیشن عادت دارن از چنین فیلمی خوششون بیاد.

تا قبل از دیدن این فیلم فکر می کردم 9 یکی از کاندیداهای قطعی اسکار ۲۰۱۰ هست. اگر امسال ۳ فیلم بعنوان نامزد بهترین انیمیشن معرفی بشن، بعید می دونم 9 جایی بینشون داشته باشه. اما اگه ۵ فیلم معرفی بشن، شاید.

امتیاز: ۶ از ۱۰

Harry Potter & the Half-Blood Prince (دیوید یتس/۲۰۰۹)

بعد از چندین ماه انتظار بالاخره نسخۀ باکیفیت هری پاتر رسید دستم و دیدم.

قسمت ششم، که یکی از سیاهترین و تلخترین کتابهای هری پاتر هست، به خوبی فضای وحشت حاکم بر هاگوارتز و دانش آموزان رو به تصویر می کشه و در مجموع یکی از تاریکترین قسمت های مجموعه رو تشکیل می ده.

برای من که کتاب اصلی رو خونده بودم، فیلم – نسبت به کتاب – کاستی اطلاعاتی زیادی داشت. قسمت های حذف شده از کتاب بدون دقت انجام شده و بیشتر بر جنبۀ عاطفی روابط بین شخصیت ها تاکید شده تا معرفی کاراکتر تام ریدل (که مهمترین نکتۀ کتاب ششم رو تشکیل می ده).

یکی از جذابترین قسمت های کتاب، فصل های مربوط به فرو رفتن هری در جام خاطرات هست که می شه به کمکش به گذشته و خاطرۀ افراد سفر کرد. در فیلم تنها سه بار از این جام استفاده شده در صورتیکه خیلی از اطلاعات مهم دربارۀ تام ریدل می بایست از همین طریق به مخاطب منتقل بشه.

به غیر از ضعف برگرداندن کتاب به فیلمنامه، بقیۀ چیزها سر جای خودشون هستن. بازیگرها از 8 سال پیش تابحال انقدر در نقش فرو رفتن که تصور هر کس دیگه ای بغیر از اونها برام محاله. جلوه های ویژه و موسیقی و فیلمبرداری هم به روال قسمت های قبلی هری پاتر چیزی کم ندارن.

قراره آخرین کتاب در قالب دو فیلم سینمایی در سالهای ۲۰۱۱ و ۲۰۱۲ به نمایش دربیاد. امیدوارم دو قسمت آخر قوی ترین قسمت های مجموعه باشن تا علاقمندان هری پاتر با خاطره ای خوش با این سری فیلم ها خداحافظی کنن.

امتیاز: ۷ از ۱۰

Google Analytics: گزارش آماری وبلاگ

کسانی که وبلاگ و وبسایت دارن حتماً با این ابزار گوگل آشنا هستن. فقط برای اونهایی که ممکنه هنوز باهاش کار نکرده باشن یه توضیح کوچیک می دم.

Google Analytics یکی از ابزارهای گوگل هست که امکان گرفتن گزارش های کامل آماری از وبلاگ یا وبسایت رو فراهم می کنه. برای استفاده، کافیه یه اکانت توی گوگل داشته باشین و بعد از login کردن، کد مخصوص رو در قالب وبلاگتون قرار بدین تا بعد از چند ساعت انواع گزارش های مختلف رو دریافت کنین.

من چند ماه پیش استفاده از این ابزار رو شروع کردم و تقریباً هر روز به صفحۀ گزارش های مربوط به وبلاگم سر می زنم. گزارش های مختلفی مثل متوسط صفحات بازدید شده توسط هر نفر، متوسط زمان ماندن در سایت، مکان فیزیکی بازدیدکنندگان، نحوۀ ورود به صفحه (از طریق لینک ثابت، موتورهای جستجو،...)، مشخصات فنی کامپیوتر افراد بازدیدکننده، میزان وفاداری بازدیدکنندگان (یعنی اینکه چند درصدشون بعد از چند روز دوباره وارد وبلاگ شدن) و انواع و اقسام گزارش های دیگه که مرور کردنشون حس کنجکاوی آدم در مورد کسانی که نوشته هاشو می خونن تا حد زیادی ارضاء می کنه.

یکی از نکات جالبی که توسط Google Analytics می شه بهش پی برد، کلماتیه که افراد توی گوگل search می کنن و بعنوان نتیجه می رسن به وبلاگ من و بازش می کنن.

بعضی از کلمات کاملاً با محتوای وبلاگ متناسبه و خب طبعاً وقتی کسی با زدن این کلمات به پلان های روزانه می رسه، چند صفحه رو مرور می کنه و می خونه، کلماتی مثل:

نقد فیلم Amelie، یادداشت فیلم District 9، حسام دهقانی (یعنی کلاً دنبال من می گشته!)، فیلم های متیو فاکس، فیلم هایی با بازی اما واتسون، نقاشی های فرانسیس گویا، فیلمنامه کوتاه، نقد فیلم Closer، کارگردان فیلم،... و انواع و اقسام اسامی فیلم ها، کارگردان ها و بازیگران بعلاوۀ کلماتی مثل نقد، یادداشت، توضیح و غیره.

خیلی ها هم – که احتمالاً بیشترشون دانشجوهای رشتۀ معماری هستن – دنبال پلان (نقشه) جاهای مختلف می گشتن که از شانس بد رسیدن به پلان های روزانه! بعضی از کلماتی که توی گوگل زده بودن ایناس:

پلان دانشکده، پلان موزۀ لوور، پلان اهرام مصر، پلان ورودی دانشگاه، پلان های خوب بیمارستان ها، پلان های شاهکار، پلان دستشویی (!) و ...

اما بعضی ها عبارت های باحالی search کردن که نمی دونم چه جوری رسیدن به این وبلاگ! حالا یا ایراد از وبلاگ منه یا از گوگل با این ایندکس کردنش!!! حالا کلمات رو ببین حال کن:

انتخاب اسم مغازه
خاندان سلطنتی اسپانیا
داونلود آهنگ های رقص جوادی
شلغم و شوربا
مومیایی کلئوپاترا
پریسا پورقاسمی
پیدا کردن عمر درخت

و با حالترینشون اینه که باید بخاطر تایپ این جمله و رسیدن به وبلاگ من بهش اسکار افتخاری داد:

پیست اسکی کی باز می شه؟

مباحث تئوریک: پایان غیرمنتظره

در یک تعریف ساده، پایان غیرمنتظره (Twisted Ending) به معنی غافلگیر کردن تماشاگر در پایان فیلم و ارائۀ حقایقی است که در طول فیلم مخاطب متوجه آن نشده باشد.

خلق چنین پایانی بارها در آثار ادبی نویسندگان دیده شده که "مکبث" یکی از معروفترین و قدیمی ترین اونهاست. در سینما "شاهدی برای دادستان" (بیلی وایلدر، ۱۹۵۷ – بر اساس داستانی از آگاتا کریستی) و "سرگیجه" (هیچکاک، ۱۹۵۸) از اولین فیلم هایی بودن که پایانی به واقع غیرمنتظره داشتن. در پایان "شاهدی برای دادستان" و تا آخرین ثانیه های آن، بارها ورق برمی گرده و هر بار حقایقی جدید افشاء می شه.

وجود پایان غیرمنتظره در یک فیلمنامه به خودی خود مزیت محسوب نمی شه و اگر این موضوع با ساختار مناسب فیلم همراه باشه می شه به موفقیت اثر امیدوار بود. فیلم های زیادی به تقلید از شاهکارهای سینما با پایانی غیرمنتظره ساخته شدن که به علت ضعیف بودن کل اثر، هیچوقت مورد توجه قرار نگرفتن.

وقتی حرف از پایان غیرمنتظره زده می شه، شاید همه در وحلۀ اول به یاد "حس ششم" (شیامالان، ۱۹۹۹) بیفتیم و حسی که در سکانس یکی مونده به آخر بهمون دست داد. اما فیلم های خوب دیگه ای هم بودن که ساختاری به مراتب قوی تر از حس ششم داشتن با پایانی به شدت غافلگیرکننده. مثل Memento، مظنونین همیشگی (۱۹۹۵)، بازی (۱۹۹۷) و دیگران (۲۰۰۱).

اگر پایان غیرمنتظرۀ فیلم حس ششم رو ازش بگیریم هیچ چیز دیگه ای براش باقی نمی مونه و با یک اثر سرد و بی روح مواجه می شیم، که این به نظر من نقطه ضعف بزرگ این فیلمه. اما فیلمی مثل Memento حتی بدون اون پایان غیر قابل حدسش هم فیلم به شدت خوش ساختیه... همونطور که دیدیم هیچ کدوم از آثار بعدی شیامالان نتونست موفقیت حس ششم رو تکرار کنه و فیلم به فیلم آثار ضعیف تری ارائه داد.

از پایان غافلگیرکننده در ژانرهای مختلف می شه استفاده کرد. به نظر من در ژانر ترسناک بهترین نمونه فیلم Saw هست. در سکانس آخر، وقتی مردی که از ابتدا فکر می کردیم کشته شده بلند می شه می ایسته، دیالوگ نهایی رو می گه و از اتاق بیرون می ره... فکر کردن به انعکاس صدای بسته شدن در، تاریک شدن فضا و شروع اون موسیقی کوبه ای وحشتناک هنوز بدنم رو یخ می کنه!

در ژانر Romance اخیراً فیلم Notebook خیلی مطرح شد که به نظر من اونهم مثل حس ششم مشکل ساختاری داشت و تمام هنر فیلمساز در غافلگیر کردن تماشاگر در انتهای اثر بود.

انگار بعضی مواقع سازندگان فیلم انقدر از پایان جالبی که به ذهنشون رسیده هیجانزده می شن که به بی سلیقه ترین شکل ممکن فیلم رو می سازن! در صورتیکه "پایان" تنها یکی از مولفه های تشکیل دهندۀ یک فیلم محسوب می شه و لازمه همونقدر که به پایان کار فکر می کنیم روی جزئیات دیگه اش هم وقت و انرژی بذاریم.

به نظر من یک "غیرمنتظرۀ" خوب فیلمیه که در طول فیلم به هیچ چیزی شک نکنی و فکر کنی با یک داستان سرراست طرف هستی ولی در پایان آنچنان ضربۀ محکمی بهت وارد بشه که دلت بخواد به محض تموم شدن فیلم، یکبار دیگه از اول نگاهش کنی تا به نکات ریزی که وجود داشته اما بهشون توجه نکرده بودی پی ببری.

از طرف دیگه فیلمی که بصورت معماگونه پیش بره و مخاطب رو به حدس زدن های پیاپی ترغیب کنه اثر چندان خوبی نیست، چون از یکطرف ذهن بیننده مدام درگیر گمانه زنی های مختلفه و از طرف دیگه احتمال لو رفتن پایان فیلم بسیار محتمل. 

برای شما لذتبخش ترین غافلگیری در پایان چه فیلمی رخ داده؟

رومن پولانسکی: جنایات و مکافات

هفتۀ گذشته  رومن پولانسکی – کارگردان معروف سینمای جهان و برندۀ اسکار – در سوئیس دستگیر شد. (منبع خبر)

سامانتا گیمر در سال 1977این کارگردان از سال ۱۹۷۷ به جرم تجاوز به یه دختر ۱۳ ساله تحت تعقیب پلیس آمریکا بود و در سال ۲۰۰۲ حتی نتونست برای گرفتن جایزه اسکار بهترین کارگردانی (برای فیلم پیانیست) وارد خاک این کشور بشه.

اگه پلیس سوئیس رومن پولانسکی رو تحویل آمریکا بده احتمال زیاد به چندین سال حبس محکوم می شه و با توجه به اینکه بالای ۷۰ سال سن داره، شاید دیگه هیچوقت نتونه فیلم بسازه.

از طرف دیگه در چند روز گذشته تعداد زیادی از اهالی سینمای جهان به این اقدام  اعتراض کردن و خواستار آزادی رومن پولانسکی شدن. (منبع خبر)

چیزی که بهش فکر می کنم اینه که آیا مشهور بودن (حتی رومن پولانسکی بودن) باعث می شه که از مجازات عملی که انجام دادیم (چه اینکه ۳۲ سال پیش) مصون باشیم؟ من از شیفتگان سینمای پولانسکی هستم و قبلاً هم دربارۀ یکی از فیلم هاش (Frantic) اینجا نوشته بودم، اما آیا قانون نباید دربارۀ این کارگردان بزرگ اجرا بشه؟

به چهرۀ سامانتا در ۱۳ سالگی دقت کنین. همه می تونیم حدس بزنیم اون اتفاق چه تاثیری در زندگی و روحیۀ این دختر گذاشته... کابوس های شبانه، وحشت از آدم ها، عدم اعتماد به دیگران...

اما چون یک فرد معروف به اسم رومن پولانسکی این کار رو انجام داده باید تبرئه بشه؟