پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

نشانه های خاص یک کارگردان

اگه به کارگردان خاصی علاقه مند باشین حتماً متوجه نشونه هایی شدین که در اغلب ساخته هاش تکرار شدن؛ مثل حضور چند لحظه ای آلفرد هیچکاک در فیلم هاش.

به این نشونه ها اصطلاحاً Trademark گفته می شه و بعضی از این Trademarkها انقدر خوشایند هستن که من موقع تماشای فیلم جدید کارگردان های موردعلاقه ام با ولع خاصی دنبالشون می گردم و از دیدنشون لذت می برم.

کسانی که منو می شناسن می دونن سه فیلمساز اول مورد علاقۀ من چه کسانی هستن: استیون اسپیلبرگ، وودی آلن و کوئنتین تارانتینو.

هر کدوم از این کارگردان ها نشونه های خاصی دارن که در فیلم هاشون بکار می برن و من به شدت بهشون علاقه دارم:

Jurassic Parkاستیون اسپیلبرگ

نماهای رو به بالا از آدم ها (انگار همه جا یه گودال می کنه دوربین رو می کاره توش!)

خیره شدن بازیگران به نقطه ای خارج از دید دوربین (و معمولاً نزدیک شدن دوربین به چهرۀ شگفت زدۀ آنها)

استفاده از چراغ قوۀ بسیار قوی در صحنه های تاریک

نمایی از ستارۀ دنباله دار در آسمان شب (اغلب در پس زمینه)

همکاری با جان ویلیامز بعنوان آهنگساز

وودی آلن

دیالوگ های طولانی طنزآمیز دربارۀ مسائل مختلف

Scoopتعریف کردن جوک های مختلف مرتبط با موضوع صحنه از زبان کاراکترهای فیلم

استفاده از نیویورک بعنوان لوکیشن اصلی حوادث فیلم

تیتراژ یک شکل در اغلب فیلم ها (نوشتۀ سفید روی زمینۀ سیاه، غیرمتحرک و به ترتیب حروف الفبا)

بازی خودش با تیپ ثابت (عینک پهن مشکی، پرحرف و شوخ) معمولاً در نقش نویسنده

کوئنتین تارانینو

Pulp Fiction & Reservoir Dogsبکار بردن شیوه های خاص در تعریف داستان های به شدت تکراری

کار گذاشتن دوربین داخل صندوق عقب ماشین و گرفتن نما از داخل آن

نشانه رفتن همزمان چند نفر با اسلحه به سمت هم (معمولاً با هر دو دست)

یک نمای طولانی بدون قطع (معمولاً دنبال کردن یک بازیگر در مسیری طولانی) در هر فیلم

گرفتن تصویر بازیگر در چارچوب در (مثل صحنۀ فرار دختر جوان در ابتدای فیلم Inglorious Bastards)

کارگردان های دیگه ای مثل تیم برتون، دیوید لینچ، مارتین اسکورسیزی و... هم نشونه های خاص خودشون رو دارن که شاید در پست دیگه ای درباره شون بنویسم.

تقلب از نوع جشنواره ای

بیست و ششمین جشنواره فیلم کوتاه تهران دیشب پایان یافت و برگزیدگانش مشخص شدن که البته به غیر از یکی دو مورد، هیچ کدوم از فیلم های برنده رو ندیدم.

موضوعی که می خوام راجع بهش بنویسم ترکیب هیات داوران و جنس داوری هاست که همیشه با حرف و حدیث هایی روبرو بوده. من نسبت به هیچ فیلم کوتاهی تعصب ندارم، اما معتقدم باید در هر بخش کسانی روی صندلی داوری بشینن که از حداقل شناخت لازم نسبت بهش برخوردار باشن.

چند سال پیش فیلم کوتاه انیمیشنی در جشنواره به نمایش دراومد که توجه داوران رو حسابی به خودش جلب کرد. یه انیمیشن ساده و جذاب که نهایتاً جایزۀ اول بخش انیمیشن رو هم دریافت کرد. داوران خوشحال از اینکه استعداد جوانی رو کشف کردن و تحویل جامعۀ سینما دادن و سایر شرکت کنندگان هم راضی از داورانی که حداقل یک جایزه رو به کسی دادن که واقعاً استحقاقش رو داشت.

متاسفانه چند هفته بعد معلوم شد اون انیمیشن، یکی از فیلم های انیماتور معروف ایتالیایی برونو بوزتو است که از اینترنت داونلود و تیتراژ اول و آخرش برداشته شده و بجاش اسم اون آقا قرار گرفته! هیات داوران که متوجه قضیه شد بیانیه داد و جایزه رو پس گرفت...

اتفاقات مشابه در سال های بعد تکرار شد، اما تنها قوانین رو برای شرکت کنندگان سخت تر کردن. مثلاً اگر کسی فیلمی به دبیرخانۀ جشنواره می داد همون موقع در دیتابیس ناقصی که ایجاد کرده بودن برای وجود نام های مشابه جستجو می شد و اگر اسم تکراری بود قبولش نمی کردن! در صورتیکه ممکنه چند فیلم با اسم مشابه وجود داشته باشن. از طرف دیگه کسی که انیمیشن می دزده انقدر باهوش هست که  اسمش رو هم تغییر بده!

انیمیشن کوتاهی که خودم ساخته بودم (اسکلتی با لباس سیاه و داس دسته چوبی)، بارها و بارها تغییر تیتراژ داد و در دانشکده های مختلف بعنوان پروژه پایان نامۀ دانشجویان رشتۀ انیمیشن ارائه شد و نمره گرفت! هیچکس هم متوجه نشد!

آیا نباید در انتخاب داوران انقدر دقت داشته باشیم که حداقل اطلاعات لازم دربارۀ صنعت انیمیشن داشته باشن؟ کسانی که فرق انیمیشن با live action رو بدونن و به سختی هاش آشنا باشن. کسانی که فرق فیلم "تبدیل شده به انیمیشن" با "انیمیشن خالص" رو درک کنن. کسانی که دست کم انیمیشن های معروف دنیا رو دیده باشن تا بتونن آثار اوریژینال رو از آثار تقلبی تشخیص بدن...

امیدوارم برندگان امسال کسانی باشن که واقعاً استحقاق دریافت جایزه رو داشته باشن.

کشف جدید: سریال Flash Forward

اگه طرفدار تماشای سریال های تلویزیونی هستین و از نزدیک شدن به پایان سریال Lost در سال ۲۰۱۰ ناراضی، پیشنهاد می کنم سریال جدیدی که چند هفته اس پنجشنبه ها از همون شبکه (ABC) پخش می شه رو دنبال کنین.

چند ماهی می شد که خبر آماده شدن سریال جدیدی به اسم Flash Forward رو در سایت های مختلف می خوندم، سریالی که چند اپیزود اولش ثابت کرده چیزی از Lost کمتر نداره... با شروعی کوبنده و داستانی مهیج:

تمام انسان های روی کرۀ زمین در زمان خاصی به مدت دو دقیقه بیهوش می شن. در این دو دقیقه تصاویری مثل رویا از جلوی چشم هاشون رد می شه که به نظر می رسه نماهایی از آینده شون باشه... تصاویری از دقیقاً ۶ ماه بعد... .

اپیزود اول این سریال نوید شروع یک سریال علمی/تخیلی جذاب دیگه رو می ده و مشخصه که طراحان تولید وقت زیادی صرف فیلمنامه و شخصیت پردازیش کردن تا بتونن تماشاگران بیشتری رو جذب کنن. ما که در طول تماشای اپیزود اول کاملاً میخکوب شده بودیم!

در این سریال هم مثل Lost شخصیت های مختلفی وجود دارن که قطعاً در اپیزودهای آتی باهاشون بیشتر آشنا می شیم.

جوزف فینس (شکسپیر عاشق) و بازیگر نقش پنی (همسر دزموند در Lost) از هنرپیشه های اصلی سریال هستن و کارگردانی هر چند اپیزود هم بر عهدۀ یک نفره.

مطمئناً چند سال دیگه این سریال هم مثل Lost معروف می شه و دست به دست می چرخه، چه بهتر که زودتر شروع کنین به دیدنش.

Julie & Julia (نورا افرون - 2009): جولیا چایلد و رزا منتظمی

چند شب پیش فیلم Julie & Julie رو دیدیم و حسابی کیف کردیم. داستان فیلم بطور موازی بین دو شخصیت واقعی پیش می ره: Julia Child آشپز معروف آمریکایی که کتاب آشپزی و برنامه های تلویزیونیش رو تمام آمریکایی ها می شناسن و Julie Powel وبلاگ نویس جوانی که تصمیم گرفت تمام دستورات آشپزی جولیا رو ظرف یکسال امتحان کنه.

این بیوگرافی خوش تصویر به سبک کمدی/درام پیش می ره و در تمام لحظات بیننده رو با خودش همراه می کنه. گذشته از موسیقی و تدوین زیبا، بازی مریل استریپ در نقش جولیا و امی آدامز در نقش جولی واقعاً دیدنیه و مستحق کاندیداتوری اسکار.

بعد از تماشای فیلم دو حس کاملاً متضاد بهم دست داد:

احساس بسیار خوب از اینکه هیچ کاری غیرعملی نیست و هر کس هر ایده ای در ذهنش داره رو می تونه با پشتکار و جدیت به نتیجه برسونه،

احساس بسیار بد از اینکه چرا ما در سینمای ایران هیچوقت به زندگینامۀ افراد مهمی که داریم نمی پردازیم و حاضر نیستیم از سوژه های تکراری دست برداریم. این همه شاعر، نویسنده، منجم، دانشمند... . چرا هیچکس نمی ره سراغ زندگی فارابی؟ فروع؟ دکتر حسابی؟... در تک مواردی که زندگینامۀ افراد رو به تصویر کشیدن آنچنان بی رمق اینکارو انجام دادن، و آنچنان دیالوگ های مسخره ه ای در فیلم گنجوندن که آدم حالش بد می شه.

همین چند روز پیش بود که خبر درگذشت رزا منتظمی (که کتاب آشپزیش در اکثر خونه ها پیدا می شه) رو خوندم. کسی که برای ما ایرانی ها حکم جولیا رو داره، اما آیا هنرمندان ما هیچوقت سراغ بیوگرافی همچین کسی خواهند رفت؟ به قول محسن الله اعلم!

امکان جدید IMDB

از دو روز پیش امکان جدیدی به سایت IMDB – بهترین دایره المعارف سینمایی آنلاین – اضافه شده که می تونه خیلی جاها بکار بیاد.

در صفحۀ فیلم شناسی (فیلموگرافی) هر شخص، مثلاً اسپیلبرگ، می شه فهرست فیلم هایی که ساخته رو بر حسب سال تولید، امتیاز کاربران و میزان فروش جهانی مرتب کرد. این امکان کوچیک کمک می کنه که فیلم های خوب هر بازیگر یا کارگردان رو راحت تر شناسایی کنیم.

IMDB که از ۲۰ سال پیش کارش رو شروع کرده، حاوی بزرگترین دیتابیس سینماییه و بیشتر از ۵۷ میلیون بازدیدکننده در هر ماه داره.

پیشنهاد می کنم حتما در سایت register کنین و به فیلم هایی که می بینین امتیاز بدین تا هم دیتابیسی برای خودتون ساخته باشین و هم تعداد آرای هر فیلم بالاتر بره.

Whatever Works: وودی آلن و دیدگاهش نسبت به زندگی

بعضی فیلم ها فقط آدم رو "سرگرم" می کنن، بعضی دیگه حوصلۀ آدم رو سر می برن و بعضی فیلم ها هم هستن که علاوه بر سرگرم کردن، آدم رو به فکر وادار می دارن. فیلم های وودی آلن همیشه از دستۀ سوم هستن.

وودی آلن از اون دسته کارگردان هاییه که فیلمنامۀ اغلب فیلم هاش رو خودش می نویسه و این استعداد رو داره که با سرعتی اعجاب آور فیلمنامه ای جدید خلق کنه. به گفتۀ خودش این توانایی از گذشتۀ کاریش در برنامه های طنز تلویزیونی سرچشمه گرفته؛ جایی که باید هر روز با یک سوژه جدید برای برنامه وارد استودیو می شد و متنی رو آماده می کرد. وودی آلن این توانایی رو داره که بره توی اتاق و دو ساعت بعد با یک ایدۀ جدید بیاد بیرون! چه کارگردان دیگه ای رو می شناسین که بتونه بطور پیوسته هر سال یک فیلم بسازه؟

Whatever Works – چهلمین اثر وودی آلن – بیشتر از اینکه یک فیلم باشه، بیان دیدگاه های آلن نسبت به زندگیه. به نظر من وودی آلن یکی از کسانیه که بر اثر مطالعه و تجربۀ فراوان به جهان بینی خاص و جالبی دست پیدا کرده که می شه از خلال حرفهاش (دیالوگ های آثارش) باهاش آشنا شد و ازشون چیزهای زیادی یاد گرفت.

آلن در فیلم اخیر درباره اتفاقی بودن و بی معنی بودن زندگی حرف های زیادی می زنه و اینکه اگر زندگی رو زیادی جدی بگیریم تمام عمر رو باختیم. به نظر آلن، زندگی موقعیتیه که بطور کاملاً تصادفی برای هر یک از ما بوجود اومده تا مدت زمان محدودی روی کرۀ زمین باشیم. اینکه در این مدت چیکار کنیم و اونو چطور بگذرونیم به خودمون بستگی داره. می تونیم در این مدت با کار زیاد و خواسته های غیرمنطقی به خودمون سختی بدیم، یا اینکه سعی کنیم نهایت لذت رو از تک تک لحظه های زندگی ببریم. در واقع از هر چیزی که کارگر بیفته (ترجمۀ عنوان فیلم) استفاده کنیم تا در زندگی به خودمون خوش بگذرونیم. 

من هم یه جورایی همین عقیده رو دارم... باید تمام سعیمون رو بکنیم که از زندگی نهایت استفاده رو ببریم... طوری که هیچوقت حسرت روزهای گذشته رو نخوریم و کارهایی که دلمون خواسته رو انجام داده باشیم. آیا شما هم همینطور فکر می کنید؟

مباحث تئوریک: طراحی لباس

طراحی لباس برای بازیگران از کارهای به ظاهر ساده ایه که اگر به درستی صورت بگیره می تونه تاثیر تصاویر رو چندین برابر کنه.

به سلامتی در سینمای ایران اصلاً از طراحی لباس خبری نیست و خودم بارها سر صحنه شاهد بودم که طراح لباس به بازیگر می گه "برای فردا اگه بلوز قرمز و شلوار مشکی داری با خودت بیار"! برای فیلم و سریال های قدیمی هم یه انبار لباس هست توی صدا و سیما که تمام تهیه کننده ها یه راست میرن سراغش.

در هالیوود، یکی از کسانی که کارش رو تقریباً همزمان با کارگردان شروع می کنه طراح لباسه که باید با توجه به فیلمنامه و روح غالب در هر سکانس، متناسب با کاراکتر، فضا و رنگ صحنه لباس ها رو طراحی کنه. برای اینکار جلسات متعددی با طراح صحنه و فیلمبردار برگزار می شه تا با همفکری (که باز هم در ایران ازش خبری نیست!) به بهترین نتیجه برسن.

در سال های قبل آکادمی اسکار ثابت کرده علاقۀ خاصی به طراحی لباس های دوران گذشته داره و برندگان چند دورۀ اخیر اسکار اغلب فیلم هایی بودن که داستانشون بین قرن ۱۶ تا اواسط قرن بیستم می گذره.

Eyes Wide Shutدر این بین بعضی لباس ها واقعاً به یادماندنی هستن و هر وقت یاد فیلم می افتیم لباس بازیگران رو به وضوح کامل به یاد میاریم. مگه می شه آدم فیلم Eyes Wide Shut رو ببینه و لباسی که برای اون مراسم خاص طراحی شده بود به خاطر نسپاره؟ یا لباس های فیلم Crouching Tiger, Hidden Dragon؟ یا Star Wars؟

همونطور که کفاش ها معتقدن از روی کفش هر کس می شه به شخصیتش پی برد، طراحان لباس هم اعتقاد دارن از روی لباسی که هر فرد به تن می کنه می تونیم با نکات کلیدی شخصیتش آشنا بشیم. با مطالعۀ دقیق لباس و شخصیت هزاران نفر، دیتابیس کاملی از اطلاعات رابطۀ بین شخصیت و لباس بدست میاد و کاری که طراحان لباس فیلم انجام می دن مهندسی معکوس همین قضیه اس. یعنی با تلاش در شناخت شخصیت کاراکتر موجود در فیلم، سعی می کنن به سلیقه و نحوۀ لباس پوشیدنش نزدیک بشن.

برای مثال به لباس های سوئینی تاد دقت کنیم که با چه ظاهری وارد لندن می شه و با چه لباس هایی کار می کنه. یا لباس هایی که "می" و "الن" در فیلم "عصر معصومیت" به تن می کنن.

در جامعۀ ایران – که طراحی لباس مفهوم چندانی نداره و رنگ غالب مردم خیابون های ما مشکی، خاکستری و قهوه ای هست – نیاز چندانی به طراحی لباس برای فیلم ها هم احساس نمی شه، اما امیدوارم به هر حال این رویه تغییر کنه و شاهد طراحی لباس های حرفه ای برای فیلم ها باشیم.