پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

اعترافنامه

حالا که دوستان ما همه در شرایط کاملاً عادلانه و آزادانه اعتراف کردن، من هم همینجا به بیان حقایق می پردازم و تقاضای عفو دارم:

من یکی از ایادی استکبار جهانی هستم، چون اصولاً استکبار مثل مجسمۀ شیوای هندی هزار تا دست داره و با هر دستش یه کار می کنه، من هم یکی از دستاش بودم که ماموریت داشتم در ایران کارهای بسیار مهمی انجام بدم.

تاریخ تولد من خودش بیانگر روح شیطانی منه: ۲۶/۰۶/۵۶، یعنی اگه سه تا یکان رو کنار هم بذارین می شه ۶۶۶ که خودش عدد شیطانه. فیلم طالع نحس رو که دیدین؟ اگه دیدین که می دونین چی می گم، اگه ندیدین بجاش Omen رو ببینین که محصول ۲۰۰۶ هست و به نظر من خیلی قشنگتر و ترسناکتر از نسخه های قدیمیشه. خوش ساخت تر هم هست.

دیگه اینکه من رفتم رشتۀ کامپیوتر خوندم به قصد خرابکاری. فکر می کنین برای چی توی برگۀ انتخاب رشتۀ دانشگاه فقط ۵ تا اسم نوشتم؟ چون حتماً می خواستم برم کامپیوتر بخونم و از طریق حملات دیجیتالی طراحی شده به مبارزات خرابکارانه بپردازم.

سال ۷۸ با ساخت اولین فیلم کوتاه (داستان عجیب...) اقدامات عملی خودم رو شروع کردم. من با ساختن اون فیلم قصد داشتم یک عده عنصر معلوم الحال مثل احسان و فرزاد و محمد و حمید نعمتی رو دور خودم جمع کنم و به شکلی کاملاً مخفیانه برای گروهکی که اسمش رو "جادوی پارس" گذاشتم یار جمع کنم.

هدف من از ساخت فیلم "احضار" تبلیغ افکار خرافی در رابطه با روح بود و اینکه می خواستم اصول اعتقادی مردم رو متزلزل کنم.

با همین نیت وارد صدا و سیما شدم تا به اعمال خرابکارانه دست بزنم. بعد از یه مدت متوجه شدم اونجا خودش خراب خدایی هست و چیزی برای خراب کردن وجود نداره. دوستان همسنگر ما در قالب پست های مختلف سازمانی به نحوی شایسته از عهده این کار براومده بودن قبلاً! برای همین دیگه نیازی به موندن من نبود و اومدم بیرون تا به مبارزات خودم ادامه بدم.

فیلم های کوتاه دیگه ای که ساختم همه به نوعی قصد فریب افکار عمومی رو داشتن، خصوصاً "هیپنوتیزم" که می خواستم به کمک اون و با یاری یار دبستانیم مهدی آروم، مردم رو تحت کنترل گروهک خودم دربیارم.

راه اندازی وبلاگ پلان های روزانه و نوشتن نقد فیلم هم فقط بهانه ای بود برای براندازی نرم، موضوع تمام پست ها مستقیماً از کاخ باکینگهام میومد، افکار بعد از نیمه شب هم مال خودم نبود، همه اش افکار این تونی بلر بدترکیب بود که میفرستاد برام... آزمایش ادرار (پست قبلی) هم خودم نرفته بودم، سارکوزی خانوم باز رفته بود... می خواست تست HIV بده سگ پدر.

اصولاً من هر جا بودم از توش یه آدم هایی دراومدن، دانشگاه علم و صنعت بودم ازش رئیس دولت دراومد، رفتم شرکت DPFE شهرام جزایری دراومد، رفتم صدا و سیما دکتر کردان دراومد، رفتم سایپا بذرپاش دراومد...

در جریان اعتشاشات بعد از انتخابات امسال هم حضور موثری داشتم، هر شب ساعت ۱۰ می رفتم روی پشت بوم ولی برای اینکه خدای نکرده همسایه ها رو بیدار نکنم با سکوت مطلق خودم مبارزه می کردم...

من چون کلاً قصد دارم اعتراف کنم، اگه سوال دیگه ای هست بپرسین تا توضیح بدم

این روزها...

این روزها انگار هیچکس حوصله نوشتن نداره... انگار هیچکی حوصله چرخیدن توی نت و خوندن پست های بقیه رو نداره... یه سکوت بدی توی فضای سایبر ایرانی هست که نمی دونم بالاخره کی و چطوری می خواد شکسته بشه... 

من یه پست طنز آپ کرده بودم اما به توصیه مکرر دوستان و برای جلوگیری از انتقال به اماکن غیراستاندارد (!) فعلا بایگانیش کردم... شاید بعدها یه روزی دوباره آپش کنم.

مدرنیزه شدن آزمایشگاه ها

اصولاً آزمایشگاه رفتن و نمونه دادن جزو کارهای پر سوژه اس که می شه از هر لحظه اش چند تا مطلب درآورد برای پست های افکار بعد از نیمه شب. اما این دفعه از همه جالبتر مدرنیزه شدن روش نظارت بر نمونه گیری بود که می خوام درباره اش بنویسم.

دفعه اول (۶ سال پیش) که رفتیم نمونه (گلاب به روتون) ادرار بدیم (برای عدم اعتیاد)، ده تا ده تا صدامون می کردن توی یه اتاق. یه لیوان پلاستیکی (شبیه همین هایی که توش آب طالبی می خوریم) دادن دستمون گفتن اینو پر کنین! اتاقه یه اتاق معمولی بود با پنجره ای بزرگ و نمایی دلگشا به سمت پارک سازمان آب (خیابون فاطمی). دور تا دور اتاق آینه کار گذاشته بودن و یه آقایی با روپوش پزشکی وایساده بود اونجا تا ما رو در حین پر کردن لیوان ها چک کنه تا مطمئن بشه کار کار خودمونه و مثلا از توی جیبمون درنمیاریم بریزیم توی لیوان!

نمی دونم این آقا به بقیه می گه شغلم چیه، اما فکر می کنم صبح ها ساعت ۷ از خواب بیدار می شه، صبحانه می خوره، میاد سر کار و تا عصر وظیفه اش اینه که به فلان مردم زل بزنه و چک کنه که کسی (مثل انتخابات اخیر) توش تقلب نکنه.

این دفعه اما شیوه چک کردن مدرن شده بود:

لیوان که همون لیوان بود. صدام کردن توی یه اتاق. شبیه این توالت های سرپایی خارجی که توی فیلم ها هست! گفتن برو اونجا و لیوان رو پر کن. رفتم دیدم بالای کاسه توالت یه دوربین مداربسته کار گذاشتن با قابلیت زوم و چرخش ۳۶۰ درجه! تازه فهمیدم اون آقای محترمی که از صبح پشت کامپیوتر نشسته و به صفحه مانیتور زل زده بود داشته به چی نگاه می کرده!

حالا نمی دونم این آقا ناهارش رو هم پشت میز می خوره یا نه؟

پیش دوستاش که از خاطرات سر کارش حرف می زنه چی تعریف می کنه؟

اسم این شغل چیه؟

یه جوک خارجکی!

جوک های انگلیسی معمولاً بی نمک هستن اما این یکی توی این هاگیر واگیر اعتراض و سرکوب و بازداشت و سقوط و تصادف یه کمی حالمو جا آورد:

با نزدیک شدن به مقصد مسافری که روی صندلی عقب تاکسی نشسته بود دستش رو به شونۀ راننده می زنه تا کرایه رو بده بهش.

به محض تماس دست مسافر، راننده شروع می کنه به فریاد کشیدن، به سرعت گاز می ده، به چندین ماشین می کوبه، دو تا موتورسوار رو پرت می کنه و همچنان که با وحشت فریاد می کشه به شدت به یه تیر چراغ برق برخورد می کنه و ماشین می ایسته.

همه جمع می شن دورشون، راننده و مسافر رو بیرون می کشن و روی زمین می خوابونن تا آمبولانس بیاد...

مسافر (نفس زنان) به راننده می گه: من که کاری نکردم، فقط زدم به شونه ات که کرایه رو بدم... تو چرا انقدر ترسیدی؟

راننده: آخه امروز اولین روزیه که دارم تاکسی می رونم، قبل از این ده سال راننده ماشین نعش کش بودم!