پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

یادداشتی بر فیلم "گذشته" (Le Passe) (اصغر فرهادی – 2013)

بعد از مدتها، دیشب هیجان و اشتیاق تماشای یک فیلم در سینما رو تجربه کردم. سئانس 12 شب، سینما آزادی در سالنی که کاملاً پر شده بود، فیلم جدید اصغر فرهادی رو تماشا کردم.

فیلمسازی در خارج از کشور شرایط خاص خودش رو داره و به دلیل تفاوت سیستم، بسیاری از کارگردانان موفق ایرانی، در خارج از کشور موفق نیستند. اما به نظرم فرهادی ثابت کرد که توانایی فیلمسازی در سیستم پیچیدۀ غربی رو داره.

داستان "گذشته" دربارۀ احمد (علی مصفا) است که برای انجام آخرین مراحل امور مربوط به طلاق از همسر فرانسوی اش (برنیس بژو) به پاریس میره. طی چند روز اقامت، متوجه میشه همسرش قصد ازدواج با مردی فرانسوی رو داره و...

طبق معمول فیلمنامه های فرهادی، با پیشرفت داستان گره های جدیدی ایجاد میشه، رازهای جدیدی برملا میشه و کاراکترها در موقعیت های سخت تصمیم گیری (برای بیان حقیقت یا پنهان کردنش) قرار می گیرن.

"گذشته" با آثار سینمای ایران که اصلاً قابل مقایسه نیست ؛ اگر بخوام فیلم رو با آثار معمول سینمای جهان مقایسه کنم، می تونم بگم "گذشته" یکی از بهترین فیلم هاییه که ظرف 2 سال اخیر دیده ام. اما اگه بخوام فیلم رو با آثار قبلی خود فرهادی (در ایران) مقایسه کنم، باید بگم به نظرم این فیلم به قوت دو فیلم آخرش نیست.

ساختار، کارگردانی، بازی ها و دکوپاژ همه چیز عالیه، تنها مشکل به نظر من در فیلمنامه اس، که علاوه بر "کمی" طولانی بودن، به نظرم می تونست بهتر از این باشه. این رو با توجه به شناختی که از فرهادی دارم می گم. در "گذشته" از دیالوگ های به یادماندنی خبری نیست، ترتیب سکانس ها قابل تغییره و لوکیشن ها محدود. ضربه ها و چرخش های داستانی تا حدی قابل پیش بینی اما با اینحال به جا هستن.

در مجموع به نظرم فرهادی در اولین فیلم بین المللیش بسیار موفق عمل کرده و یکی از بهترین های 2013 رو ارائه داده. فیلمنامه، فیلمبرداری و بازی برنیس بژو می تونه کاندید جوایز زیادی بشه و امیدوارم فرهادی بتونه به همین شکل به کار خوبش ادامه بده و برای ساختن عجله نداشته باشه. اشکالی نداره اگه 2 سال بین آثارش وقفه بیفته، اما این زمان لازمه تا به فیلمنامه هایی قوی تر از این برگرده.

امتیاز: 8 از 10

پ.ن: سئانس 12 شب سینما آزادی فوق العاده بود. به این دلیل که تمام کسانی که این سئانس رو انتخاب کردن کسانین که به خاطر خود فیلم اومدن. از بچه و صدای قرچ قرچ چیپس خبری نبود. مردم یا خواب بودن، یا داشتن با دقت فیلم رو تماشا می کردن! 

... و ایران آزاد شد.


یک هفته قبل از انتخابات: نتیجه از قبل تعیین شده اس، قراره اسم جلیلی دربیاد. واسه چی میرین رای میدین آخه؟


یک روز قبل از انتخابات: روحانی و قالیباف قراره برن دور بعد، بعد تو دور دوم هم قالیباف رو برنده اعلام کنن.

روز انتخابات: خائن ها! بازم گول خوردین؟ چطور خون ندا رو فراموش کردین؟

بعد از اعلام نتیجه: از اول هم معلوم بود که قراره روحانی رو بکنن رئیس جمهور! شمام دلتون خوشه ها، فکر می کنین رای تون خونده شده واقعاً؟

فردای انتخابات: اینا گذاشتن این سری روحانی بیاد که چهار سال دیگه تو انتخابات بعدی تقلب کنن!

نتیجه گیری غیر منطقی 1: 72% از مردم ایران که رفتن رای دادن کلاً گوسفندن!
نتیجه گیری غیر منطقی 2: هیچوقت هیچ کس هیچ کاری نمی تونه بکنه و هیچ چیز درست نمیشه.

نتیجه گیری منطقی: به کسی که خودش رو بعنوان یک عنصر جریان ساز و تاثیرگذار قبول نداشته باشه هیچ امیدی نیست. اما خوشبختانه تعداد این گروه در مقایسه با گروهی که ناامیدانه کنج خونه به انتظار یک منجی از غیب ننشستن خیلی خیلی کمتره.

احساسات 1: خوشحالم بخاطر خوشحالی مردم.

احساسات 2: دیشب همراه با عزیزترین دوست بین جمعیتی بودیم که بخاطر رویش "سبز" خون "ندا"ها، یکصدا جیغ "بنفش" می کشیدیم و این یکی از خاطره انگیزترین شب های زندگیم بود

انتخابات 1392

حتی اگه داور نامرد بخواد دوباره به نفع حریف سوت بزنه، باز هم بهتره به جای حاضر نشدن تو زمین مسابقه (که نتیجه اش برد 3 بر صفر به نفع طرف مقابله)، انقدر هماهنگ و قوی بازی کنیم که حتی از داور هم کاری ساخته نباشه.

ناامیدی مطلق، سکوت و کنار کشیدن کار من نبوده و نخواهد بود.

ابراز "موفقیت" برای جلب "تحسین" دیگران

فکر می کنم میل به "دیده شدن" یا مورد "تحسین" دیگران قرار گرفتن به نوعی در تمام آدمها وجود داره. البته این حس به خودی خود چیز بدی نیست و می تونه باعث موفقیت و پیشرفت بشه.


کسانی که مثل اون "درخت پربار" توی مثل ها هستن، هیچوقت دنبال جلب تحسین بقیه نمیرن. به کارشون میرسن و خواه ناخواه از طرق مختلف دیده میشن.


اما دستۀ دیگه ای از آدمها هستن که به خودی خود چیزی برای ارائه ندارن، اما این حس درونشون به شدت فعاله. خصوصاً وقتی کنار افراد موفق قرار میگیرن. اونوقته که برای اثبات میزان موفقیت خودشون و شنیدن تحسین بقیه شروع می کنن به بیان یک سری حرفهایی که شاید خودشون هم بعداً از شنیدنش خنده شون بگیره. اینکه هفتۀ پیش تو فلان رستوران چی خوردن، چقدر پول دادن، چقدر به فلان خیریه که دوستشون راه انداخته بود کمک کردن و... حتی اینکه سوپری سر کوجه شون چه مثلاً ماست یا پنیر خوشمزه ای داره که هیچ جای تهرون پیدا نمیشه!


وقتی دقت می کنم می بینم بیشتر این حرفها به "مقدار پول خرج کردن" برمیگرده. کسانی که حاضرن از بعضی از ساده ترین خرج های معمول زندگی (مثل لباس به خشکشویی دادن!) بگذرن، اما iPhone دست بگیرن و توی نایب و اردک آبی غذا بخورن!


به نظر من بدترین و مبتذل ترین طریقۀ ابراز موفقیت و جلب توجه بقیه، همینه... که متاسفانه شرایط اجتماعی مملکت ما باعث شده اینجور آدم ها دور و برمون کم نباشن.