پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

حرف های ۱۲ شب به بعد...

1- امشب ساعت 9 از یه جایی برمی گشتم خیر سرم می خواستم مثلا زود برسم خونه. آمپر بنزین ماشین از سه روز پیش روشن بود، گفتم اول برم این پمپ بنزین بغل خونه بنزین بزنم بعد برم. آقا رفتیم گیر افتادیم. ترافیکی بود که تا کیلومترها اینور و اونورم بسته بود. از همون مدل هایی که وقتی اره به یه جای بی ادبی آدم میره نه راه پس داری نه راه پیش! بالاخره بعد از یه ساعت راه باز شد، بی خیال بنزین شدم اومدم خونه. امیدوارم فردا ماشین تا پمپ بنزین برسه...!

 

2- هیچ می دونین افغانی ها به "اسباب کشی" می گن "جا کشی"؟! تازه، وقتی کسی سرشون کلاه می ذاره می گن "جر خوردم"!

 

3- به نظر شما ۷۰ سال زندگی با شراب و شیرینی و شکلات و قلیون و همبرگر و پلو و خورشت بهتره یا ۸۵ سال زندگی با ورزش و نرمش و سبزیجات و پرهیز و مراقبت؟

تقدیم به He Dan Hua

ای یار من ای یار من ای یار بی زنهار من

ای هجر تو دلسوز من ای لطف تو غمخوار من

خوش می روی در جان من چون می کنی درمان من

ای دین و ای ایمان من ای بحر گوهربار من

 

ای شبروان را مشعله دیوانگان را سلسله

ای منزل هر قافله ای قافله سالار من

هم رهزنی هم رهبری هم ماهی و هم مشتری

هم این سری هم آن سری هم گنج استظهار من

 

ای جان من ای جان من سلطان من سلطان من

دریای بی پایان من بالاتر از پندار من

ای خاک تو افلاک من ای زهر تو تریاک من

ذوق دل غمناک من شوق همه اسرار من

 

واله و شیدا دل من بی سر و بی پا دل من

وقت سحرها دل من رفته به هر جا دل من

بیخود و مجنون دل من شیشۀ پر خون دل من

طایف گردون دل من فوق ثریا دل من

 

خواجه و بنده دل من گریه و خنده دل من

مرده و زنده دل من خفته و پیدا دل من

 

داد می معرفتش با تو بگویم صفتش   

تلخ و گوارنده و خوش همچو وفای دل من

 

Mon amour, merci pour endurer dans tout de situation, merci pour rester avec moi, merci pour ton presence… je t’aime pour toujours.

یادداشتی بر فیلم Goya’s Ghosts (میلوش فورمن – ۲۰۰۶)

داستان فیلم مربوط به وقایع داخلی اسپانیا در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهمه. زمانی که دادگاه تفتیش عقاید کلیسا افراد رو تحت شکنجه قرار می داد و ازشون به زور اعتراف می گرفت.

 

فرانسیس گویا – از نقاشان معروف اسپانیایی – علاوه بر کشیدن پرترۀ خاندان سلطنتی، مخفیانه نقاشی هایی از وحشیگری کلیسا می کشید و اونها را بین مردم پخش می کرد.

 

Ines – دختر جوان یک تاجر ثروتمند و مدل گویا – به بهانۀ امتناع از خوردن گوشت خوک دستگیر و تحت شکنجه قرار می گیره و به جرم ارتداد به زندان محکوم می شه. پانزده سال بعد، با حملۀ ناپلئون به اسپانیا و باز شدن در زندان ها آزاد می شه و به کمک گویا دنبال فرزندی می گرده که همون سال اول در زندان به دنیا آورده...

ظرف چند سال چندین بار قدرت در اسپانیا دست بدست می شه، اما وضع مردم هیچ تغییری نمی کنه. هر کسی که روی کار میاد حاکمان قبلی رو محاکمه و اعدام می کنه. کسی که در دولت وقت حکم صادر می کرد، در دولت بعدی همون حکم (با همون جملات) در موردش اجرا می شه. با ورود ناپلئون افکار متحجرانۀ کلیسا شکل دیگه ای می گیره، اما این دوره هم زیاد دوام نمیاره و با حملۀ انگلیسی ها همان کشیشان به کار برمی گردن.

 

ناتالی پورتمن در نمایی از فیلماز نکات جالب فیلم بازی ناتالی پورتمن در دو نقشه: مادر و دختر! وقتی Ines بعد از پونزده سال از زندان بیرون میاد، چهره اش در سرداب های مخوف و تاریک کلیسا چنان تغییر کرده که قابل شناسایی نیست، در همین حال نقش دختر پونزده سالۀ خودش رو هم بازی می کنه، دختر زیبایی که در مادرید خودفروشی می کنه. ناتالی پورتمن این دو نقش رو چنان خوب بازی می کنه که کاملا باورپذیره.

 

بازی خاویر باردم در نقش پدر لورنزو مثل همیشه فوق العاده اس، همونجور که در The Sea Inside و Collateral بود، اما عدم تسلط باردم به زبان انگلیسی باعث شده از کیفیت بازی کلامیش کاسته بشه.

موسیقی و فیلمبرداری واقعا تاثیرگذاره و قاب بندی ها به شکلیه که هر نما می تونه به تنهایی یه تابلوی نقاشی باشه.

 

یکی از مشکلات فیلم عدم پرداخت عمیق به شخصیت هاست. هیچکدوم از کاراکترها بطور جدی پرداخت نشدن، خصوصاً خود "گویا".

 

فیلم در اسپانیا ساخته شده و اغلب عوامل هم اسپانیایی هستن، اما همه انگلیسی حرف می زنن! وقتی از میلوش فورمن علتش رو پرسیدن جواب داد: "برای اینکه من اسپانیایی بلد نیستم!"

 

* هر کی این فیلمو می خواد بیاد اینجا!

میدان آزادی = صلیب؟؟؟

از خیلی وقت پیش شنیده بودم که می گفتن اون مهندس معمار انگلیسی (؟) که میدان آزادی رو ساخته اونو به شکل صلیب درآورده. اما هروقت از کنار میدون آزادی که رد می شدم نگاش می کردم می گفتم آخه این کجاش شبیه صلیبه؟!

چند وقت پیش یکی از دوستان این عکس رو که از سایت Google Earth گرفته برام فرستاد. تازه فهمیدم منظور از صلیب چی بوده.

می گن وقتی شاه متوجه این موضوع شده، دستور داده اون مهندس رو توی همین میدون دار بزنن! دیگه راست و دروغش رو من نمی دونم اما این عکس – اگه واقعی باشه – حداقل صلیبی شکل بودن طرح رو ثابت می کنه.

مگه نه؟!

هنری به نام "پیچوندن"!

اصولا ما ایرانی ها در بعضی کارها تبحر خاصی داریم. مثلا فضولی، زیرآب زنی، خالی بستن و پیچوندن! همچین می پیچونیم که خودمون کلی حال می کنیم!

اصولا پیچوندن بر دو نوع است: پیچوندن کار و پیچوندن شخص! پیچوندن کاری که کسی ازمون خواسته خیلی کیف می ده، ولی از اون باحالتر پیچوندن آدماس! مثلا امروز با یکی از دوستامون قرار داریم، یکی دیگه زنگ می زنه یه برنامۀ باحالتر پیشنهاد می ده... اولین چیزی که به ذهنمون می رسه اینه که اولی رو بپیچونیم و با دومی بریم. ماشالله وارد هم هستیم، هزار و یک دلیل منطقی به ذهنمون می رسه که طرف رو بپیچونیم.

من خودم آخرین باری که یکی رو پیچوندم، رئیس شرکت فیلیپس بود! ازم یه کاری رو خواست که به کلاس من نمی خورد (باباااا کلاس!)، من هم آنچنان متبحرانه پیچوندمش که تا همین امروز که یه ماه می گذره دارم توی دلم بهش می خندم!

کسی می دونه این اصطلاح "پیچوندن" از کجا اومده؟

خودت آخرین بار چه کاری یا چه کسی رو پیچوندی؟

یادداشتی بر فیلم He Loves Me, He Loves Me Not

در این فیلم یک داستان از دو زاویه روایت می شود:

 

"آنجلیکو دختر جوانی است عاشق لوئیک، یک پزشک متخصص قلب. از دید او همه چیز به خوبی پیش می رود و تنها یک مشکل وجود دارد: همسر لوئیک! آنجلیکو در انتظار جدا شدن مرد از همسرش است تا با هم زندگی جدیدی را در فلورانس آغاز کنند... اما لوئیک در آخرین لحظه پشیمان می شود و به فرودگاه نمی رود. آنجلیکو دچار افسردگی شدید می شود و با روشن گذاشتن گاز خودکشی می کند..."

 

در این لحظه (که 45 دقیقه از فیلم گذشته) تصویر می ایستد و با سرعت – تا ابتدای فیلم – به عقب برمی گردد. این بار همین داستان از دید لوئیک و همسرش روایت می شود.

 

نویسنده و کارگردان فیلم خانم Colombani است و توانسته با هنرمندی تمام هر دو داستان را – که می توان گفت دو داستان کاملا مجزا از هم هستند – به خوبی بنویسد. لحظات بسیاری در بخش اول فیلم وجود دارند که آنها را در بخش دوم از زاویه ای دیگر می بینیم و تازه پی به اصل ماجرا می بریم. این غافلگیری های متعدد و چرخش های داستانی تا انتهای فیلم هم وجود دارد و با دیدن این زوایای تازه، متوجه می شویم واقعیتی که در بخش اول دیده بودیم تنها بخشی از حقیقت بود.

 

با دیدن این فیلم یاد این جملۀ معروف از تئاتر "مانیشکا" افتادم که:

"و حقیقت آینه ای بود در دست خداوند که روزی افتاد و شکست. هر کس تکه ای از آنرا برداشت و پنداشت که تمام حقیقت را یافته است..."

 

با جنایی شدن داستان از دقایق انتهایی بخش اول بر جذابیت فیلم افزوده می شود و تدوین هم ضرباهنگ سریعتری پیدا می کنند.

 

بازی آدری تاتو در نقش آنجلیکو بسیار تماشایی است، او این فیلم را بلافاصله بعد از Amelie بازی کرده.

 

تصاویر این فیلم بسیار جذاب و دیدنی هستند؛ حیف که بار اول به ناچار باید یک چشممان به زیرنویس انگلیسی باشد چون فیلم به زبان فرانسوی است. موسیقی زیبای این فیلم را هم می توان بارها و بارها شنید.

 

نام اصلی فیلم À la folie... pas du tout  است، محصول 2002 فرانسه.

جلسۀ فوق سری مدیران سه وبلاگ پرطرفدار!

عکس از جلسۀ بسیار محرمانۀ مدیران سه وبلاگ "فیلمامون"، "شب مهتابی" و "پلان های روزانه":

                 

         عکس مربوط به بعد از جلسه می باشد

 

از راست: محسن  (http://filmamoon.blogsky.com

ترانه (http://taranehmb.blogsky.com)

و حسام (http://hessamm.blogsky.com).

هنوز جزئیات این جلسه که پنجشنبۀ گذشته برگزار شده و توافقات صورت گرفته در آن  فاش نشده است.

طبق شواهد در این جلسه قلیان دو میوه مورد استفاده قرار گرفته و قهوه نیز صرف شده است!

 

منبع: IWNA