پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

Vicky Cristina Barcelona (وودی آلن / ۲۰۰۸)

"یه روز یه مردی می ره پیش روانپزشک می گه آقای دکتر کمکم کن، برادرم خل شده فکر می کنه مرغه! دور خونه راه می ره قدقد می کنه! دکتر می گه اشکالی نداره عزیزم بیارینش پیش من در چند جلسه درمانش می کنم. یارو می گه آخه نمی شه. دکتر می پرسه چرا؟ می گه چون به تخم مرغ هاش احتیاج داریم!... به نظر من ازدواج هم درست همینه. همه مون می دونیم اینکار دیوانگی محضه، اما به تخم مرغ هاش احتیاج داریم!!!"

نمی دونم چرا هر وقت فیلمی از وودی آلن می بینم یاد این جملۀ آخر از فیلم آنی هال (۱۹۷۷) می افتم! مضمونی که در اغلب فیلم هاش به اشکال مختلف تکرار می شه.

داستان این فیلم درباره دو دختر دانشجو به نام های ویکی (ربکا هال) و کریستینا (اسکارلت جوهانسون) هست که قصد دارن تابستون رو در بارسلون بگذرونن. اونها در یک نمایشگاه با خوآن (یک هنرمند نقاش با بازی خاویر باردم) آشنا می شن که ازشون دعوت می کنه آخر هفته رو مهمونش باشن و با هم عشقبازی کنن! ویکی – که نامزد داره – به شدت عصبانی می شه و مخالفت می کنه اما کریستینا خیلی هم بدش نمیاد! به تدریج روابطی شکل می گیره که اصلاً فکرش رو هم نمی کردن...

این فیلم از اغلب فیلم های اخیر وودی آلن خوش ساخت تره و فیلمنامۀ بسیار بهتری داره. ترکیب این درام عاشقانه با طنز خاص کارهای آلن جذابیتی به فیلم بخشیده که من رو یاد شاهکارهای قبلی آلن انداخت.

استفاده از موسیقی اسپانیایی و لوکیشین بارسلون و دهکده های اطراف (با فیلمبرداری عالی خاویر آگیروساروبه، معروفترین فیلمبردار اسپانیا) فضایی کاملاً متفاوت به فیلم بخشیده که بیننده از دیدنش سیر نمی شه!

به نظر من پنه لوپه کروز (در نقش همسر عصبی، الکلی و جیغ جیغوی خوآن) بهترین بازی فیلم رو ارائه داده و در ردۀ بعدی خاویر باردم و اسکارلت جوهانسون.

اگه از فیلم های آخر آلن زیاد خوشتون نیومده بود، توصیه می کنم این یکی رو ببینین تا مثل من دوباره به هنر وودی آلن اعتقاد پیدا کنین!

امتیاز: ۸ از ۱۰

Slumdog Millionaire (دنی بویل / ۲۰۰۸)

بالاخره بعد از مدتها فیلمی دیدم که به معنای واقعی کلمه ازش لذت بردم. "میلیونر زاغه نشین" نه تنها یکی از بهترین فیلم های سال ۲۰۰۸ که به نظر من جزو بهترین فیلم هاییه که تابحال دیدم.

داستان فیلم تماماً در هند می گذره و به غیر از کارگردان، اغلب عوامل فیلم هم هندی هستن:

"جمال پسر جوان و فقیریه که تصادفاً در مسابقه ای تلویزیونی شرکت کرده و به همۀ سوال ها درست جواب داده. در صورتیکه به سوال آخر هم جواب درست بده، چندین میلیون روپیه برنده می شه... اما گردانندگان مسابقه مشکوک می شن که تقلب کرده و اون رو تحویل پلیس می دن. هنگام بازجویی مشخص می شه تک تک سوالات مطرح شده در مسابقه و پاسخ اونها با خاطره ای از گذشتۀ جمال پیوند خورده و دلیلی منطقی (و اغلب تلخ) برای دونستن جواب اونها وجود داره..."

در طول فیلم، به کمک فلاش بک های فراوان با داستان زندگی جمال و برادر بزرگترش (سلیم) آشنا می شیم. بچه هایی که در کودکی والدینشون رو از دست دادن و از طریق گدایی، دزدی و کارهای خلاف زندگیشون رو می گذرونن...

کاراکترهای فیلم انقدر واقعی هستن که با تمام وجود احساسشون می کنیم. طوری که انگار مدتهاست اونها رو می شناسیم. در طول فیلم همراهشون می خندیم، براشون نگران می شیم و پابه پاشون غصه می خوریم...

حوادث فیلم طوری پیش می ره که انگار تمام اتفاقات بدی که در طول زندگی جمال رخ داده، تنها به این دلیل بوده که اون رو به اینجا – صندلی مسابقۀ "آیا می خواهید یک میلیونر شوید" – بکشونه... انگار برنده شدن جمال در این مسابقه از قبل توسط "تقدیر" یا "سرنوشت" تعیین شده بود.

فیلمنامۀ قوی اولین مشخصۀ مثبت این فیلمه: پرداخت دقیق شخصیت ها، توالی درست سکانس ها، حفظ ریتم و گنجاندن گره های منطقی داستانی. در بعضی سکانس ها با واقعیت هایی روبرو می شیم که حقیقتاً شوکه کننده اس... مثل مرد به ظاهر مهربونی که مثل فاگین پیر (در داستان الیور تویست) بچه های فقیر رو توی خونه ای جمع کرده و در قبال کارهایی که براش انجام می دن بهشون جای خواب و غذا می ده. در یکی از سکانس ها از بچه ها تست آواز می گیره تا توی خیابون های بمبئی بخونن و گدایی کنن، در صورتیکه بچه ای نتونه انتظارش رو برآورده کنه دستور می ده چشم هاش رو از حدقه در بیارن تا بعنوان یک کور دوره گرد براش گدایی کنه...

در کنار این سکانس های تلخ، سکانس های طنزی هم وجود داره که از تلخی فیلم کم می کنه. یکی از جالبترین سکانس ها جاییه که بچه ها راه پولدار شدن رو یاد می گیرن: یکی کفش توریست های خارجی رو جلوی تاج محل می دزده و اون یکی در غالب یک فروشندۀ دوره گرد بهشون دمپایی می فروشه که پابرهنه تا هتل نرن!

تمام اجزای فیلم به بهترین شکل ممکن اجرا شدن: فیلمبرداری خیره کننده، تدوین عالی و بازی های فوق العاده. اما بزرگترین ویژگی فیلم کارگردانی استادانۀ دنی بویل هست که رنگ و بوی خاصی به اثر داده که مشابهش رو قبلاً در هیچ فیلمی ندیدیم.

دنی بویل از همون ابتدا سبک خاص روایی سینماییش رو بهمون نشون می ده و ما رو آماده می کنه تا با فیلمی پر از تضاد روبرو بشیم. تضاد آزاردهنده ای که هر روز اطرافمون می بینیم اما بی توجه از کنارش رد می شیم.

مورد دیگه ای که حتماً باید بهش اشاره کرد موسیقی متن بی نظیریه که یک آهنگساز هندی برای فیلم ساخته و واقعاً تاثیرگذاره.

از تیتراژ آخر فیلم هم حسابی خوشم اومد، چون از نبود "یه چیزی" توی فیلم متعجب بودم و در طول فیلم جای خالیش رو حس می کردم... که اونهم در تیتراژ جبران شد!

امتیاز: ۹ از ۱۰

حالا یه کاریش بکن!

مواقعی پیش میاد که آدم ناخواسته تبدیل می شه به تنها امید یک نفر! حالا اگه بتونی براش کاری انجام بدی حرفی نیست، اما گاهی مطمئنی که هیچ رقمه نمی شه کارش رو راه انداخت! اونوقت نمی دونی با چه زبونی بهش بفهمونی که آقا جان از من کاری برنمیاد برو یه فکر دیگه کن!

یه جملۀ قشنگی دربارۀ امید خوندم، یادم نیست از کی، که می گه: "هیچوقت امید کسی رو ازش نگیر، شاید این تنها سرمایه ای باشه که براش باقی مونده". اما بعضی وقت ها واقعاً نمی شه...

چند سال پیش جلوی سفارت کانادا صحنه ای دیدم که دقیقاً همین بود. اون زمان بخاطر یه سری مسائل سیاسی روابط تیره و تار بود و سفیر و کارمنداش از ایران رفته بودن. یعنی هیچکی توی سفارت نبود. فقط یه سرباز مافنگی وایساده بود جلوی در نگهبانی می داد. یه پیرزنی اومد گفت "می خوام برم کانادا پسرم رو ببینم". سربازه گفت "مادر جان، سفیر رفته، سفارت تعطیله، ویزا نمی دن". پیرزنه اصرار می کرد که "آخه نوه ام دنیا اومده می خوام برم ببینمش!". سرباز بدبخت هی قسم می خورد که "اینجا کسی نیست کارت رو راه بندازه، برو چند ماه دیگه بیا..."، اما پیرزنه التماس می کرد که "حالا تو ببین برام چیکار می تونی بکنی!!!".

بعضی وقتا واقعاً کاری از دستت برنمیاد اما می بینی طرف وایساده داره با امید تمام تماشات می کنه! اینجور مواقع همیشه این جملۀ رضا کیانیان توی فیلم "خانه ای روی آب" (فرمان آرا) از ذهنم می گذره که "تو دیگه چقدر بدبختی که تنها امیدت منم"!

*** دلیل نوشتن این پست بماند!

برنامه ریزی

یکی از خصوصیات بارز ما ایرانی ها اینه که هیچوقت برای کارهامون برنامه ریزی نداریم. مثلاً نمی دونیم امشب قراره چیکار کنیم، یا پنجشنبه شب رو با کی و کجا بگذرونیم... هفتۀ بعد و عید و پنج سال و ده سال دیگه که هیچ! اصلاً انگار تمام برنامه های ما فی البداهه بوجود میان:

مسافرت: فردا صبح داریم می ریم چالوس، پایه ای؟!

مهمونی: امشب چیکاره ای؟ پاشو بیا اینجا!

کار: می تونی امروز اضافه کاری تا ۱۰ شب وایسی؟!

پامنقلی: آقا بیا با هم یه بیزینس جدید راه بندازیم!

تفریحی: سوار ماشین بشیم بریم بیرون یه جایی! (یه جایی= رستوران، پارک، سینما، یا خود خیابون!)

اینکه چرا برای زندگیمون برنامه ریزی نداریم برمی گرده به سیستم حکومتی مملکت از چند صد سال پیش به اینور و ثابت نبودن شرایط اجتماعی و فرهنگی... که من الان باهاش کاری ندارم! (ولی بعداً درباره اش می نویسم)

حرف من اینه که فرض کن توی این شرایط  می خوای برای خودت برنامه بچینی که مثلاً طی یکسال آینده فلان کارها رو انجام بدی و دو سال دیگه به فلان جا برسی. تازه اینجاس که خیلی ها شروع می کنن به مسخره کردن و حرف مفت زدن! آدم چیزهایی می شنوه که نمی دونه از کجای طرف خارج شده... از روی حسادت بوده یا از هردمبیل بودن زندگی خودش!

در چنین شرایطی تنها چاره اینه که بی خیال تمسخر و ریشخندها بشی و به هیچیت نباشه که چی می گن. اگه واقعاً می خوای به هدفت برسی، کارتو بکن، ککت هم نگزه!

به قول جناب سروان دوران خدمت مقدس سربازیم (که خیر سرم خریدمش و فقط سه هفته رفتم... از اون ۲۱ روز هم ۶ روزش تعطیل شد!) بهترین کار اینه که صبح به صبح یه قرص "به تخمم" بندازیم بالا و بعد بزنیم بیرون! هر کی هر چی می خواد بگه بگه، تو کاری رو انجام بده که بهش اعتقاد داری.

کلاً می گم...

افکار بعد از نیمه شب...

1-      یه وقتایی همه چیز دست به دست هم می دن تا یه برنامه ای به بهترین شکل ممکن اجرا بشه، اما لحظۀ آخر با یه حادثۀ کوچیک همه چیز می ریزه به هم... اونوقته که آدم تا عمق فیها خالدونش می سوزه!

2-      برف نمیاد. بازم تابستون کمبود آب داریم... اصلاً ما همیشۀ خدا یه چیزیمون کمه: تابستونا آب و برق، زمستونا گاز... بنزین و جای پارک و هوای سالم و اعصاب راحت و غیره که بماند!

3-      من از بچگی اخبار تلویزیون رو با نوار غزه و کرانۀ باختری رود اردن و فلسطین می شناختم... این روزا اون طرفها و این طرفها اتفاقاتی داره می افته که معلوم نیست آخرش به کجا ختم بشه، اما امیدوارم اینبار برای همیشه قال قضیه رو بکنن... (عجب شرایطی رو دارن تحویل اوباما می دن... خوب بلدن چطور در مواقع ضروری جنگ راه بندازن)

4-      دارم کتاب کافه پیانو رو می خونم، یکی از معدود کتابهای ایرانی که ازش واقعاً خوشم اومده. بخونینش!

5-      جشن شروع سال نو میلادی رو می دیدم در کشورهای مختلف... از ژاپن تا نیویورک. بی پدرها عجب جشنی می گیرن! لحظۀ سال تحویل خودمون که می شه یه مجری چفت و چغور میارن می شونن جلوی دوربین که با گردن کج و لحن غصه دار بگه: در این لحظات روحانی (!) یادی بکنیم از مریض هایی که روی تخت های بیمارستان خوابیدن و نمی تونن کنار خانواده شون باشن، همینطور خانوادۀ معظم شهدا و جانبازان،...

6-      تعداد بازدیدکنندگان وبلاگ داره به صدهزار می رسه، دارم فکر می کنم یه برنامه ای برای بازدید کنندۀ صدهزارم پیاده کنم، اما هنوز نمی دونم چی!

پلان های روزانه ۲ ساله شد!

دختر قرمز به مناسبت تولد این وبلاگ کارتی درست کرده که به بهترین شکل ممکن چیزهایی رو که بهشون علامند هستم نشون می ده! 

 

چیزی از قلم نیفتاده؟!

مرکز کامپیوتر، بفرمایید...

سلام، کامپیوترم خیلی کند شده... برنامه ها سخت اجرا می شن...
Restart کنین درست می شه.

آقا سلام، من شبکه رو نمی بینم... یه بار restart کنین.
کرده ام! 
بازم restart کنین درست می شه!

پرینتر من داره صفحات عجق وجق پرینت می گیره! یه بار پرینتر رو خاموش روشن کنین.
اینکارو کرده ام! پس پرینتر رو خاموش کنین، دستگاهتون رو
restart کنین، دوباره پرینتر رو روشن کنین درست می شه!

من چطوری می تونم به ویندوز login کنم؟ Ctrl و Alt و Delete رو همزمان بگیرین...
(بعد از چند ثانیه سکوت)... نمی شه که! چرا؟
من چطوری با ماوس هر سه تا رو بگیرم؟ با ماوس نه، از روی کیبورد!

سلام، من به آرشیو دسترسی ندارم... شبکه رو می بینین؟
از اینجا نه، توی اتاق بغلیه!

سلام. مامان خانوم کریمیان اومده روی کامپیوترم، چیکار کنم بره؟! الان وصل می شم به کامپیوترتون wallpaper رو عوض می کنم!

دیکشنری من کار نمی کنه. (بعد از مدتی جستجو روی کامپیوتر) شما که دیکشنری ندارین، کدوم دیکشنری؟
کار نمی کنه که نشونتون بدم! اصلاً هیچوقت نصب شده؟
نه دیگه، کار نمی کنه که نصب شده باشه!!!

نتیجۀ ۱: restart بر هر درد بی درمان دواست!
نتیجۀ ۲: ببین ما روزا با چه نابغه هایی سر و کار داریم!
نتیجۀ ۳: از یه همچین پستی چه توقعاتی داری ها، همین دو تا نتیجه بس نبود؟