پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

یادداشتی بر فیلم "زندگی خصوصی آقا و خانم میم" (روح الله حجازی)

تنها انگیزۀ من از تماشای این فیلم حضور ابراهیم حاتمی کیا بعنوان بازیگر بود. روی آوردن بازیگران سینما به کارگردانی امری طبیعی محسوب میشه (مثل نیکی کریمی، رامبد جوان یا رضا عطاران)، اما اینکه یک کارگردان راضی بشه جلوی دوربین قرار بگیره موضوعیه که در سینمای ایران کمتر دیده شده.

فیلم دربارۀ زن و شوهری هست (حمید فرخ نژاد و مهتاب کرامتی) که برای شرکت در یک کنفرانس به تهران میان. آقای میم که از طرز لباس پوشیدن و آرایش همسرش چندان راضی نیست ازش می خواد که بیشتر به خودش برسه تا جلوی همکارانش خجالت نکشه... اما وقتی خانوم میم تغییر می کنه، مرد متوجه میشه که قادر به تحمل نگاه های سنگین مردان دیگه روی همسرش نیست... .

بیشتر داستان فیلم در یک هتل می گذره (اتاق، رستوران، آمفی تئاتر و...) و بازی دیدنی حمید فرخ نژاد مهمترین عامل جذابیت و پیشرفت فیلم به حساب میاد. فیلمنامه به خوبی پرداخت شده و دیالوگ ها با دقت نوشته شدن.

حضور ابراهیم حاتمی کیا در نقش دکتر گوهریان – یکی از شرکای تجاری و کسی که یک پیشنهاد کاری رو به خانوم میم میده – یکی از مرموزترین کاراکترهای فیلمه که دیالوگ ها و اهدافش باید کدگشایی بشه و جالب اینکه حاتمی کیا به خوبی از عهدۀ نقش برمیاد.

"زندگی خصوصی آقا و خانم میم" فیلمیه که تماشاگر رو از همه جهت راضی نگه می داره. فیلم آبرومندی که حرفش رو در پس یک داستان به ظاهر سادۀ روانشناسانه میزنه.

فکر می کردم این فیلم – به دلایل مختلف، از جمله حضور ابراهیم حاتمی کیا – یکی از پرفروش ترین فیلم های امسال میشه، اما ظاهراً مردم همچنان تماشای فیلم های کمدی یا پرحاشیه (مثل فیلم جدید فریدون جیرانی) رو به هر چیز دیگه ای ترجیح می دن.

جالب اینکه قسمت دوم این فیلم هم امسال ساخته شد و سال آینده به نمایش درمیاد.

امتیاز: ۷ از ۱۰

نوستالژی مجله فیلم

سال ۱۳۶۶، چهارم دبستان بودم که برای اولین بار با مجله فیلم آشنا شدم. یکی از فامیل ها که داشت از ایران می رفت یه سری از مجله هاشو داد به من. تعدادی زیادی مجلۀ دانشمند و ماشین... و یک شماره از فیلم.

خوندن همون یک شماره کافی بود تا از همون سال ها مشتری دائمی مجله فیلم بشم. مجله فیلم من رو با دنیایی آشنا کرد که باعث تغییر مسیر زندگیم شد. هر ماه مجله رو می خریدم و با ولع خاصی صفحاتش رو ورق می زدم و مطالبش رو می خوندم. اون سالها مجلۀ "گزارش فیلم" هم بود که البته عکس های بیشتری داشت و به ظاهر جذاب تر بود، اما مجلۀ فیلم چیز دیگه ای بود.

اوایل فقط اخبار سینمایی رو دنبال می کردم. بزرگتر که شدم، سوم راهنمایی یا اول دبیرستان شاید، شروع کردم به خوندن نقدها و تحلیل های تکنیکال. با اصطلاحات سینمایی آشنا شدم. گزارش پشت صحنۀ فیلم ها رو می خوندم و سعی می کردم تک تک لحظاتش رو تصور کنم... . اون زمان نه اینترنتی بود و نه سایت های سینمایی. همه چیز رو از طریق مجله فیلم می خوندیم و دنبال می کردیم. توی سالن سینما، وقتی فیلم عروس و پردۀ آخر و نرگس رو می دیدم می دونستم پشت صحنۀ هر کدوم چه اتفاقاتی افتاده... وقتی "با گرگ ها می رقصد" اکران شد، از تمام جزئیات ساختش خبر داشتم... مجلۀ فیلم دنیایی داشت برای خودش.

دبیرستان تموم شد و وارد دانشگاه شدم... وقتی خبر ساخته شدن اولین فیلم کوتاهم توی مجلۀ "گزارش فیلم" چاپ شد خیلی خوشحال شدم، اما فکر می کردم ای کاش زمانی برسه که اخبار فیلم هام رو توی مجلۀ اصلی، مجله فیلم، بخونم.

خوندن مجله فیلم دیگه به یه عادت تبدیل شد... انگار سر هر ماه با کسی قرار داشتم و حتماً باید بهش سر می زدم. چیزی شبیه یه جور حس وفاداری... در هر حال، یکی از عواملی که باعث ورود من به دنیای فیلمسازی شد همین مجله بود.

به تدریج متوجه شدم زمانی که هر ماه برای خوندن مجله صرف می کنم کم و کمتر میشه. مجله ای که اوایل یک ماه باهاش سرگرم بودم، دیگه جذابیت قبل رو نداشت و بعد از یکی دو بار ورق زدن و خوندن بعضی صفحات، می رفت توی جا روزنامه ای گوشۀ اتاق.

دسترسی به اینترنت و با خبر شدن از آخرین اخبار روزانه از طریق سایت های مختلف باعث شد دیگه اخبار مجله فیلم برام تازگی نداشته باشه. چه بسا، خبری که یک ماه قبل روی خروجی وب سایت ها قرار گرفته تازه توی مجله چاپ شده بود. صفحات مربوط به اخبار تولید سینمای ایران و جهان دیگه برام تازگی نداشتن. در صفحات مربوط به مرور فیلم های سینمایی هم چیز جدیدی وجود نداشت. اغلب مطالب از روی سایت هایی ترجمه شده بودن که قبلاً خونده بودمشون... حتی به نظرم میومد از ظرافت و کیفیت عکس ها – خصوصاً عکس روی جلد – هم کاسته شده.

این شد که خرید مجله به دو ماه یکبار و سه ماه یکبار تبدیل شد... و در نهایت هم متوقف.

الان نزدیک به هفت ماه از آخرین باری که مجله فیلم خریدم می گذره. تمام اخبار و نقدها رو بطور روزانه از طریق وب سایت ها پیگیری می کنم، اما دلم برای مجلۀ محبوبم تنگ شده! مجله ای که سالهای سال همراه من بود و با انتشار هر شماره، من رو در رسیدن به هدفم – فیلمساز شدن – مصمم تر می کرد.

مجلۀ فیلم من رو به هدفم رسوند ولی خودش ازم دور شد... درست مثل فیلم ها!

بهترین کشور برای زندگی...

چند روز پیش فهرستی منتشر شد از "بهترین کشورهای دنیا برای به دنیا آمدن". این فهرست هر سال توسط روزنامه  Economist منتشر میشه و پارامترهایی از جمله شرایط اجتماعی، امکان تحصیل، چشم انداز آینده، اقتصاد، فرهنگ، شرایط اشتغال، امکانات رفاهی، خدمات اجتماعی و شهروندی و...  مورد توجه قرار میگیره.

جای تعجب نیست که صدر فهرست رو اغلب کشورهای اروپایی، آمریکا، استرالیا، سنگاپور و... اشغال کردن و کشورهای آفریقایی، آسیایی و آمریکای لاتین در انتهای جدول قرار دارن. در این جدول، از بین 80 کشور، ایران رتبۀ 58 رو داره.

جدول کامل رو اینجا ببینید.

همون روز روی یه وب سایت دیگه فهرست دیگه ای رو دیدم از "شادترین مردم جهان" که توسط سازمان Happy Planet منتشر شده. در تنظیم این فهرست تنها "خوش بودن" مردم هر کشور در نظر گرفته شده، جدای از شرایط اقتصادی، سیاسی،... .

جالب اینکه در صدر این فهرست خبری از کشورهای اروپایی و یا مدرن نیست و کشورهای فقیر آمریکای جنوبی، آسیا و آفریقا بیشتر دیده میشن.

در این فهرست ایران رتبۀ 77 رو داره و بالاتر از کشورهایی مثل کروواسی، مالزی، سنگاپور، پرتقال، هنگ کنگ، آمریکا، بلژیک، دانمارک و روسیه قرار گرفته!

از همه جالبتر کشور دانمارکه: پنجمین کشور خوب دنیا برای به دنیا آمدن و صد و دهمین کشور دنیا از لحاظ شاد بودن مردم!

مقایسۀ این دو جدول نشون میده که "شاد بودن" هیچ ربطی به شرایط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی یک کشور نداره و زندگی در یک کشور مدرن دلیل بر رضایت و شاد بودن مردمش نیست.

به عبارت دیگه: آدم باید دلش خوش باشه!