پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

یک درجۀ لعنتی به مدرسه می رود!

قطعاً هدف هر گروهی که اثری رو خلق می کنن اینه که کارشون دیده بشه. اگر اثری تولید بشه و در حد یکی دو بار نمایش خصوصی باقی بمونه و بعد هم بایگانی بشه، انرژی، وقت و هزینۀ گروه به هدر رفته.

متاسفانه در ایران جایی برای نمایش فیلم های کوتاه وجود نداره و تمام امید سازندگان به نمایش داده شدن فیلمشون در یکی دو جشنواره ای هست که سالانه برگزار می شه... اونهم در بدترین شرایط ممکن.

از اونجا که مخاطبان اصلی فیلم کوتاهی که ما کار کردیم نوجوانان و خانواده های اونهاست، هدفم این بود که حداکثر تعداد ممکن بتونن فیلم رو ببینن و پیامش رو دریافت کنن... و چه جایی بهتر از نمایش در مدارس؟

نامه و فکس هایی ارسال شد به مدیران چند دبیرستان دخترانه در تهران دربارۀ نمایش فیلم برای دانش آموزان. صحبت هایی اولیه ای انجام شد و وقتی مدیران مدارس از موضوع فیلم مطلع شدن، علاقمند بودن به دیدن نسخه ای از فیلم.

اولین مدرسه، یک دبیرستان غیرانفاعی دخترانه بود در سعادت آباد که فیلم رو ابتدای این هفته در چندین نوبت و برای دانش آموزان مقاطع مختلف نمایش داد، البته در کنار صحبت های مشاور روانشناس مدرسه و معاونت پرورشی در خصوص موضوع فیلم.

"یک درجۀ لعنتی" پنجشنبۀ همین هفته هم در دبیرستان غیرانتفاعی دخترانۀ دیگری در گیشا به نمایش در خواهد اومد و هفتۀ بعد هم حداقل دو نمایش دیگه خواهیم داشت.

چون تنها هدف من از ساخت این فیلم دیده شدنش توسط مخاطبین بیشتریه، برای پخش فیلم در مدارس هیچ هزینه ای رو متصور نیستم. اما بعضی مدارس خواستار این هستن که در پایان جلسه نسخه هایی از فیلم رو بین دانش آموزان توزیع کنن که در این صورت هر تعداد که لازم داشته باشن رو با کمترین هزینۀ ممکن بهشون می دم.

همونطور که قبلاً هم گفتم، اگر این فیلم بتونه جلوی تکرار حتی یک حادثۀ مشابه رو بگیره به هدفم رسیده ام.

برج میلاد: ۴۵ ثانیه تا آسمان!

ما که تو تهرون زندگی می کنیم، هر روز برج میلاد رو می بینیم؛ برجی که کم کم داره به نماد شهرمون تبدیل می شه.

اینهمه سال برج رو از پایین تماشا کردم و از کنارش رد شدم... تا بالاخره دیشب که از بالای برج، از ارتفاع ۲۹۶ متری تهرون رو دیدم. تهرون از اون بالا آرومه و بی صدا، پر از نوره، پر از تحرک. وقتی اون بالا، توی بالکن رستوران VIP قدم می زنی، می تونی تمام شهر رو ببینی.  

نمای شمالی برج: ساختمان های شهرک غرب پایین سمت چپ دیده می شن و نور تابلوی قرمز رنگ مرکز خرید گلستان هم پایین کادر قابل مشاهده اس

بالای برج، انگار زمان معنای خودشو از دست می ده... همه چیز به هم وصل می شه، یکی می شه. اینجا شهریه که توش بزرگ شدم، دانشگاه رفتم، کار کردم و دارم زندگی می کنم... از اون بالا که به خیابون ها و کوچه ها نگاه می کنی، می دونی تمام کسانی که دوستشون داری و تمام کسانی که ازشون بدت میاد یه جایی توی همین شهر، توی همین خونه ها دارن زندگی می کنن.  

نمای غربی - بعد از غروب

خیابون هایی رو می بینی که با هر کدومشون خاطراتی داری، خوب یا بد. تمام خونه هایی که توش زندگی کردی، جاهایی که رفتی و کارهایی که توی این شهر انجام دادی جلوی چشماته. با یه حرکت سادۀ سر، می تونی از محلۀ دوران کودکیت برسی به محلۀ دوران نوجوانی... خونه ات رو ببینی و خیابون هایی رو که هر روز از توشون رد می شی.

---------------------------------------------

درست زیر برج!بازدید از برج میلاد (چهارمین برج بلند دنیا) به این شکله که باید یه روز عصر، ساعت پنج و نیم رفت اونجا، بلیت خرید (نفری ۷۲۰۰ تومن) و رفت تو. لیدرهایی هستن که بازدیدکننده ها رو در گروه های ۲۰ نفره بالای برج می برن و توضیحاتی می دن.

به نظر من بهتره همون اول وقت برین که قبل از غروب اونجا باشین تا هم تهرون رو روز ببینین و هم منظرۀ غروب آفتاب رو.

اون بالا باد خیلی شدیدی هست که بهتره ژاکتی چیزی همراهتون داشته باشین.

دوربین عکاسی و اگه تلسکوپ یا دوربین شکاری دارین هم حتماً با خودتون ببرین. من یه تلسکوپ دارم که حالا خیلی هم قوی نیست اما تونستیم باهاش به راحتی خونه هایی که می خواستیم رو پیدا کنیم. (اون بالا فقط ما تلسکوپ داشتیم و همه چپ چپ نگامون می کردن!)

بهتره قبل از رفتن به شماره تلفن ۸۵۸۵ زنگ بزنین و هماهنگ یا رزرو کنین، خصوصاً پنجشنبه جمعه ها که شلوغتره.

افکار بعد از نیمه شب...

۱- هفتۀ پیش آقایون تصمیم گرفتن پرواز هفتگی برقرار کنن بین تهران و قاهره. اونم هفته ای ۲۸ تا پرواز! اگه یه روزی چنین اتفاقی بیفته (که بعید می دونم) و راه باز بشه و ویزا بدن، یکی از بزرگترین آرزوهام برآورده می شه... یعنی دیدن موزۀ قاهره، توت آنخ آمون، هرم خئوپس، رود نیل، درۀ پادشاهان، رامسس دوم،...

آخرین روزهایی که اردن کار می کردم تصمیم گرفتم از اونجا برم مصر (چون چسبیده بود به اردن) و بعدش برگردم ایران. توی آژانس رفتم، تور گرفتم، ۱۱ روزه ۸۹۵ دلار، پول هم درآوردم...اما نمی دونم چی شد لحظۀ آخر پشیمون شدم. از اون مواردی که اگه داری با چکش میخ می کوبی یادش بیفتی یکی هم محکم می کوبی تو سر خودت! 

۲- ۶ تا طرح داده بودم شبکه ۵ که ۲ تاش تصویب اولیه رو گرفته. دیروز بهم گفتن تا کارهای اون 2 تا رو نهایی کنیم بیا ۲ تا طرح آماده رو بردار برو بساز. یه طرح دربارۀ الجزایره و اون یکی هند. اردن رو با هزار آیه الکرسی و حمد و قل هوالله رفتم... آخه الجزایر... کجا هست اصلا؟! 

۳- یه مدته این کانال 20 ماهواره داره کارتون "حنا: دختری در مزرعه" رو نشون می ده. یه وقت هایی یه قسمت هاییش رو تماشا می کنم... یادمه اولین باری که حنا رو دیدم، به نظرم یه دختر بزرگ و خانوم بود. دفعه بعد شده بودیم همسن. بار سوم که تلویزیون پخش کرد ازش یه کم بزرگتر بودم... حالا که نگاه می کنم می بینم چقدر کوچولوئه این حنا!

می دونین کارتون محبوب دوران کودکی من چی بود؟ رامکال!

خرید نسخه DVD فیلم کوتاه یک درجه لعنتی

یک درجۀ لعنتی 

 

نویسنده و کارگردان: حسام دهقانی 

 

بازیگران: مهدی آروم، ترانه مهدی بهشت، الناز امیری، وحید سبیلی،... 

 

ژانر: تریلر/درام 

 

خلاصه داستان: وقتی کیانا (دانش آموز ۱۵ ساله) متوجه هویت واقعی دوست صمیمی اش سارا می شود، چاره ای نمی بیند جز تن دادن به خواستۀ او... چیزی که حتی در تلخ ترین کابوس هایش هم نمی دید. 

 

محتویات DVD: تیزر، فیلم (نسخۀ بدون سانسور)، پشت صحنه، عکس های صحنه و تست دوربین بازیگران فیلم 

  

تیزر فیلم 

 

قیمت: ۲۵۰۰ تومان 

 

نحوۀ خرید: لطفاً مبلغ فوق را (از طریق دستگاه های خودپرداز، اینترنت، کارت به کارت، یا داخل شعب بانک) به کارت نقدی شمارۀ 3443-0159-0610-6221 بانک پارسیان به نام حسام دهقانی واریز و سپس آدرس دقیق پستی خود را به همراه تاریخ واریز به hesgan@yahoo.com ایمیل کنید تا نسخۀ DVD فیلم سه روز بعد از طریق پست در آدرس مورد نظر تحویل شما شود.

 

برای شهرستان ها مبلغ ۱۰۰۰ تومان بابت هزینۀ پست پیشتاز به مبلغ فوق افزوده می شود. 

 

در صورتیکه مایل به نمایش این فیلم در مدرسه، موسسه یا آموزشگاه خود هستید قبل از واریز وجه موضوع را اطلاع دهید تا در صورت امکان نسخۀ رایگان در اختیارتان قرار گیرد. 

 

 

 

 

 

یادداشتی بر کتاب "نماد گمشده" (دن براون – ۲۰۰۹)

سومین کتاب دن براون با شخصیت محوری رابرت لانگدون (استاد نمادشناسی دانشگاه) رو به تازگی تموم کردم و ازش خوشم اومد. دن براون در این کتاب هم سعی کرده با استفاده از یک سری نمادها، افسانه ها و اشارات تاریخی، پرده از رازی بزرگ برداره... رازی که می تونه بر سرنوشت کل انسان ها تاثیر بذاره.

البته به نظرم هنوز "رمز داوینچی" بهترین اثر این نویسنده اس، به این دلیل که نقاشی شام آخر داوینچی رو قبلاً همه دیده بودیم ولی به نکاتی که رابرت لانگدون (با بازی تام هنکس) درباره اش گفت دقت نکرده بودیم.

داستان "نماد گمشده" دربارۀ افسانه های فراماسونریه و آن "خرد گمشده"ای که "جایی" مخفی شده و کسانی که از وجودش خبر دارن به دنبالش هستن. خردی که در صورت آشکار شدن می تونه صاحبش رو تا مرتبۀ خدایی بالا ببره.

در این کتاب هم رابرت لانگدون ناخواسته درگیر ماجرا می شه و مجبوره به خاطر نجات جان دوست قدیمیش رمزهایی رو باز کنه. رمزهایی که در دل نقاشی ها، نمادها و استعارات قدیمی پنهان شدن.

یک نکتۀ جالب دربارۀ این کتاب اینه که تمام داستان ۷۰۰ صفحه ای "نماد گمشده" ظرف تنها چند ساعت اتفاق میفتن. چند مورد بسیار زیبای غافلگیری هم در کتاب هست که خیلی خیلی هوشمندانه طراحی شده. یعنی جاهایی هست که داستان به نظر از حالت منطقی خارج می شه و کارهایی که شخصیت ها انجام می دن به نظر بی معنی میاد... اما در پس این بی منطقی ها "نقشۀ" بسیار ماهرانه ای نهفته که به وقت آشکار شدن خواننده رو حسابی شوکه می کنه. به هر حال خود دن براون هم از نویسنده هایی با ضریب هوشی خیلی بالاس.

اگر کسی از دو کتاب (یا فیلم) قبلی خوشش اومده باشه یا به داستان های معمایی علاقمند باشه، قطعاً از خوندن این کتاب لذت می بره.

عدم انتخاب"یک درجۀ لعنتی" در بخش مسابقۀ فیلم کوتاه تهران

فهرست آثار راه یافته به بخش مسابقۀ بیست و هفتمین جشنوارۀ فیلم کوتاه تهران، که توسط انجمن سینمای جوان برگزار می شود امروز نهایی شد و همانطور که حدس می زدم، "یک درجۀ لعنتی" جزو این فهرست نیست.

وقتی نام آقای سجادپور – رئیس ادارۀ کل نظارت و ارزشیابی – را در کنار دو اسم دیگر بعنوان اعضای هیات انتخاب آثار کوتاه داستانی دیدم، تقریباً از نتیجۀ نهایی مطمئن شدم و همان موقع دانستم قرار است چه نوع فیلم هایی انتخاب شوند.

کارنامۀ چند سال اخیر ایشان و همفکرانشان چیزی نیست جز به ابتذال کشیدن سینمای اکران، حمایت از فیلم های نازل، جنگ و مرافعۀ دائم با خانۀ سینما، برخوردهای سیاسی/احساسی با اهالی سینما و هدایت فیلمسازان کوتاه به سوی سوژه های دلخواه خودشان (دفاع مقدس، مقابله با دشمن، تاکید بر دستاوردهای علمی کشور).

صرف حضور یک فیلم کوتاه در جشنواره ای داخلی هیچ امتیازی برای گروه سازنده اش به همراه ندارد؛ یک بار نمایش در سالنی کوچک، شلوغ و بی کیفیت برای کسانی که به مدت چند روز، هر روز از صبح یکسره فیلم کوتاه تماشا کرده اند.

هیات انتخاب، که معمولاً از سه نفر تشکیل می شود فیلم ها را می بینند؛ بعضی ها را کامل، بعضی را روی دور تند و بعضی فیلم ها هم هرگز دیده نمی شوند. هر داور سهمی طلب می کند از فهرست پایانی... بعضی فیلم ها و فیلمسازان سفارش شده هستند، بعضی فیلم ها را باید به دلیل اینکه از مراکز خاصی (مثل مرکز گسترش یا حوزه هنری) فرستاده شده اند پذیرفت و بعضی ها را هم برای تنوع بخشیدن به استان های شرکت کننده در جشن...

نمی خواهم این نوشته شبیه غرغرهای کارگردانی باشد که فیلمش به بخش مسابقه راه پیدا نکرده، چون ده سال پیش در همین جشنوارۀ انجمن سینمای جوان فیلم من شاهد اتفاقات و حوادثی شد که از هر چه جشنواره بود ناامید شدم و دل کندم... از آن پس هر چه نوشتم و هر چه ساختم برای دل خودم بود. نه با رویای جایزه فیلمی ساختم و نه برای خوشایند هیات های انتخاب و داوری کلمه ای را به دیالوگ هایم اضافه کردم.

نوشته هایم دغدغه های ذهنی ام بود و فیلم هایم حرف هایی که می خواستم بزنم. به قول آقای ابراهیم حاتمی کیا اگر تابحال سوژه فیلم هایم فارغ از هر وابستگی بود و آزاد، در این آخری (یک درجۀ لعنتی) نوعی تعهد دیده می شود. تعهدی برای هشدار دادن به مخاطبین از خطری که ممکن است نادانسته همه مان را تهدید کند.

از زمانی که آن اتفاق برایم افتاد، جشنواره ها ارزش خود را از دست دادند و جوایز بی مقدار شدند. آن چند جایزه و لوح و تقدیرنامه هایی که دارم را نیز داخل کارتونی کوچک در زیرزمین خانه پنهان کرده ام...

قصد نداشتم در این باره چیزی بنویسم، اما وقتی حقی پایمال می شود نمی توان ساکت بود. حق من که نه، اما فکر می کنم حق کاوه بود که تصویربرداری اش دیده شود، حق سعید بود که موسیقی زیبایش شنیده شود و حق الناز که بازی تاثیرگذارش را ببینند.

شاید اگر همین سوژه در ژانر کمدی و با ساختاری خطی و ساده ساخته می شد بیشتر مورد توجه آقایان قرار می گرفت، اما با شناختی که از سابقه، سلیقه و جنس فیلم های مورد پسندشان دارم، بعید می دانم اصلاً از موضوع سردرآورده باشند!

فیلم سفارشی

چند سال پیش نشسته بودیم توی کانون فیلم دانشگاه و بحث می کردیم سر اینکه آیا ساختن فیلم های سفارشی کار درستیه یا نه؟

کسانی که طرفدار قضیه بودن می گفتن وقتی سازمانی یا شخصی  نیاز به فیلم خاصی داره و حاضره بابتش پول خوبی هم بده، چرا کار نکنیم؟ مثلاً مگه "نان، عشق و موتور هزار" فیلم بدیه؟ یا "فرش باد"؟

نظر مخالفان سفارشی سازی، که سردسته شون هم خودم بودم، این بود که اگر کسی واقعاً هنرمنده نباید هیچ محدوده یا چارچوبی برای افکارش در نظر بگیره و خودشو مقید کنه به اینکه اهداف تبلیغی سازمان دیگه ای رو اجرا کنه...

حرف های اون روز ما درحد بحث های دانشجویی باقی موند و فراموش شد...

چند روز پیش که نشسته بودم داشتم به یه فیلم داستانی تبلیغاتی فکر می کردم برای شرکت برق یاد اون روز افتادم...

بعد یاد فیلم سفارشی که برای جهاد خودکفایی صدا و سیما ساختم... بعد یاد کلیپی که برای جشنوارۀ تئاتر فجر آماده کردم... بعد کار سفارشی کانون پرورش... بعد...

خب، مگه نمی گن تنها احمق هان که هیچوقت نظرشون عوض نمی شه؟!