پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

یادداشتی بر کتاب "نماد گمشده" (دن براون – ۲۰۰۹)

سومین کتاب دن براون با شخصیت محوری رابرت لانگدون (استاد نمادشناسی دانشگاه) رو به تازگی تموم کردم و ازش خوشم اومد. دن براون در این کتاب هم سعی کرده با استفاده از یک سری نمادها، افسانه ها و اشارات تاریخی، پرده از رازی بزرگ برداره... رازی که می تونه بر سرنوشت کل انسان ها تاثیر بذاره.

البته به نظرم هنوز "رمز داوینچی" بهترین اثر این نویسنده اس، به این دلیل که نقاشی شام آخر داوینچی رو قبلاً همه دیده بودیم ولی به نکاتی که رابرت لانگدون (با بازی تام هنکس) درباره اش گفت دقت نکرده بودیم.

داستان "نماد گمشده" دربارۀ افسانه های فراماسونریه و آن "خرد گمشده"ای که "جایی" مخفی شده و کسانی که از وجودش خبر دارن به دنبالش هستن. خردی که در صورت آشکار شدن می تونه صاحبش رو تا مرتبۀ خدایی بالا ببره.

در این کتاب هم رابرت لانگدون ناخواسته درگیر ماجرا می شه و مجبوره به خاطر نجات جان دوست قدیمیش رمزهایی رو باز کنه. رمزهایی که در دل نقاشی ها، نمادها و استعارات قدیمی پنهان شدن.

یک نکتۀ جالب دربارۀ این کتاب اینه که تمام داستان ۷۰۰ صفحه ای "نماد گمشده" ظرف تنها چند ساعت اتفاق میفتن. چند مورد بسیار زیبای غافلگیری هم در کتاب هست که خیلی خیلی هوشمندانه طراحی شده. یعنی جاهایی هست که داستان به نظر از حالت منطقی خارج می شه و کارهایی که شخصیت ها انجام می دن به نظر بی معنی میاد... اما در پس این بی منطقی ها "نقشۀ" بسیار ماهرانه ای نهفته که به وقت آشکار شدن خواننده رو حسابی شوکه می کنه. به هر حال خود دن براون هم از نویسنده هایی با ضریب هوشی خیلی بالاس.

اگر کسی از دو کتاب (یا فیلم) قبلی خوشش اومده باشه یا به داستان های معمایی علاقمند باشه، قطعاً از خوندن این کتاب لذت می بره.

نظرات 7 + ارسال نظر
باران نوامبر جمعه 23 مهر 1389 ساعت 23:28

Digital Fortress
خب مگه این همون نیست که در مورد اون دانشمند سرن هست؟

درباره یه فرمول خیلی پیچیده و مهم برای رمزگذاری کردن متون که یه پسر ژاپنی نوشته و می خواسته بفروشه که کشته می شه... یه زن و شوهر هم هستن که زنه توی اون شرکت کار می کنه و مرده رو میفرستن اسپانیا که سرنخ قاتل ها رو پیدا کنه...

اولین کتاب دن براونه.

باران نوامبر جمعه 23 مهر 1389 ساعت 14:32

دن براون رو دوست دارم کلا نویسنده هایی که تو این تایپ کتاب مینویسن رو دوست دارم سیدنی شلدون هم خیلی خوبه
باید برم اصلا یادم نمیاد که این کتابو خوندم یا نه همونیه که دختره بابابزرگش تو این دسته های فراماسونری بود؟
یه کتابیشم بود که در مورد یکی از دانشمنداس سرن بود اونم خیلی دوسش داشتم کلی رمزی و اینا بود

آره دیگه نماد گمشده همونه که بابابزرگش عضو رده سی و سوم گروه فراماسونری هست و رابرت لانگدون رو می کشونن به واشنگتون تا رمز هرم قدیمی رو باز کنه.
همه کتاباشو خوندم تا بحال. یه کتابم داره که درواقع ebook هست یعنی به فرمت pdf به اسم Digital Fortress. اگه نخوندی بگو برات بفرستمش. البته انگلیسیه ولی خیلی قشنگه.

محسن یکشنبه 18 مهر 1389 ساعت 09:53 http://filmamoon.blogsky.com

خب از زبان سینمایی استفاده کردن!!

محسن یکشنبه 18 مهر 1389 ساعت 08:25 http://filmamoon.blogsky.com

من از ابله چیزی یادم نیست چون بزرگ شده بودم. از ابله فقط این یادمه که نماهای دوباره فیلمبرداری شده رو پیدا کنم. چرا که فیلم با زنایی ساخته شده بود که کمی از سینه هاشون معلوم بود و این کار طبق معمول کارش انداختن اسلام در خطر بود که با یک زاویه نزدیکتری از فیلم دوباره فیلم گرفته بودن. مثلن گاهی تمام تصویر کله یک زن بود. با این کار اسلام از خطر رهایی یافت و تا به امروز علی الحساب زنده است.
ببینم تو در باره ابله چیزی نوشته بودی؟ آها یادم افتاد دن بروان بود.

حالا باز دوباره فیلمبرداری کردن بهتر از اینه که وسط دیالوگ یه نفر که سینه هاش معلومه بیان تصویر کوه دماوند اینسرت کنن! از اینام داشتیم آخه...!

محسن شنبه 17 مهر 1389 ساعت 22:54 http://filmamoon.blogsky.com

اون وختا فقط میشد فیلم ایرانی دید. میدونستی این آرتیستا همو ماچ نکردن و بی حجاب همو ندیدن و مشروب نخوردنو خلاصه همون چیزی که ساخته شده همونه و بی سانسور. بگذریم که بعد ها اینام سانسوری شدن. تازه فیلم محمدرسول الله رو اون موقعا سه ساعته فکر کنم دیدیم. الان اون شده 50 دقیقه. شاید الان ابله شده باشه فیلم کوتاه.
تو چطور ابله رو یادته؟ اون وختا شاید به زور ده سالت میشده. ولی خب منم فیلمای دهسالگیم یادمه. پس هیچچی. کامنتو پاک کن!

فکر کنم هشت نه سالم بود که توی سینما ابله رو دیدیم. سینما‌ عصر جدید هم بود. اون سکانسی که یکی پول ها رو میندازه توی شومینه و اون یکی دستت می کنه از تو آتیش درمیاردشون رو قشنگ نما به نما یادمه...

اولین فیلمی که یادمه رابینسون کروزوئه بود که توی ۵ سالگی دیدم. ساری، با پدربزرگم.

محسن شنبه 17 مهر 1389 ساعت 17:44 http://after23.blogsky.com

نمیدونم. اگرم باشه قدیمیه. نه مال رژیم گذشته که مال دورانی که ویدئو هم نداشتیم. انقلابم شده بود. کارمون شده بود بریم سینما فیلم مثلن ابله داستایوفسکی که سه ساعته بود رو توی ۵۰ دقیقه ببینیم.

من گشتم چیزی پدا نکردم. البته ارابه های آتش هست، اما ارابه خدایان نه.

ابله داستایوفسکی رو هم قشنگ یادمه که مام رفتیم توی سینما دیدیم. اون موقع ها که ما کوچیکتر بودیم هر هفته می رفتیم سینما. یه هفته فیلم بچه ها یه هفته فیلم بزرگ ها...

یعنی اون موقع انقدر فیلم بچه ها زیاد بود؟! الان که هیچی نیست... همه اش شده احمد پورمخبر!

محسن شنبه 17 مهر 1389 ساعت 16:44 http://ketabamoon.blogsky.com

من فکر کنم اول و آخر کار دن براون همون خنجری است که در شام آخر بود. من تا قبل از این افشاگری او داستان را نمی دانستم. هر چند دارم دنبال تابلوی شام آخر خیلی قدیمی می گردم یا عسک واقعنی شام آخر. چون فکر کنم از وختی این فیلم درآمد خیلی از عسکاش اومدن توی گوگل و در صدر عسکای دیگه قرار گرفتن. منم که شونصد صفحه جلو نمی رم که. باور می کنم که این خنجر هست. واقعنی هست؟
آخه می دونی یک کتابی هست به اسم ارابه خدایان از اریک فون دانیکن. چاپ شونصدمشم اومد. بعدن معلوم شد همه تابلوها نقاشی های توی غار و ..... اینا همه اش الکی و حقه های تبلیغاتی برای فروش این کتاب یا نمی دونم القای یک تفکر در آدمیان کره زمین بود.

عکس تابلوی اصلی شام آخر رو از توی سایت موزه لوور پاریس می شه دید. همون شکلیه که توی فیلم هم بود... فرقی نداره.

ارابه خدایان رو نخوندم اما می دونم داستانش چیه. ببینم فیلمش هم هست؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد