نزدیک به ده سال از شروع بکار وبلاگ "پلان های روزانه" می گذره. در این مدت پست های زیادی نوشتم و از هر چیزی که دوست داشتم و ذهنم رو مشغول می کرد حرف زدم. دوستان خوبی پیدا کردم که حالا از روش های دیگه با هم در ارتباطیم. زمانی وبلاگ تنها راه ارتباط با دوستان و مخاطبان بود ولی چند سالیه که راه های ساده تر و بهتری در دسترس قرار داره. این، آخرین پست این وبلاگ خواهد بود و از این به بعد در اینستاگرام، فیس بوک و توئیتر می تونین من رو فالو کنین.
فیلمی که خیلی بالاتر از سطح انتظارم بود:
Mad Max: Fury Road
فیلمی که خیلی پایین تر از سطح انتظارم بود:
Jurassic World
فیلمی که همه رو سر کار گذاشت:
Fifty Shades of Gray
خلاقانه ترین فیلم انیمیشن:
Inside Out
(البته می تونست بهتر هم باشه)
غیرخلاقانه ترین فیلم انیمیشن:
Minions
(که هیچ استفاده از از پتانسیل بالای مینیون ها نکرد)
فیلمی که موقع دیدنش اصلاً متوجه زمان نشدم:
Mission Impossible: Rouge Nation
بهترین فیلم علمی/تخیلی:
Ex Machina
بهترین فیلم ترسناک:
It Follows
بهترین فیلم ورزشی:
McFarland, USA
بهترین فیلم درام:Me and Earl and the Dying Girl
بهترین فیلم طنز:
Man Up
بهترین دنباله سازی:
Insurgent
بهترین سریال تلویزیونی:
Wayward Pines
دسامبر ماه فیلم های مطرح هست و من به شدت منتظر فیلم های زیر هستم. فیلم هایی که به احتمال زیاد با دیدنشون فهرست "ترین های 2015" دستخوش تغییر میشه:
Reverent، The Bridges of Spies، Carol، Danish Girl، Hunger Games: Mockingjay Part 2، Martian و...
* برای داونلود این فیلم ها و بیشتر از 12000 فیلم دیگه با کیفیت های متنوع و مطمئن به این لینک مراجعه کنید.
بیشتر فستیوال های خارجی به فیلم هایی که تصویری تاریک از ایران ارائه می دن و به معضلات اجتماعی می پردازن علاقه دارن. من منکر وجود تلخی ها و مشکلات نیستم، اما چون فیلمسازان و همکاران زیادی روی اینجور موضوعات کار می کنن، خیلی دوست داشتم بتونیم کاری انجام بدیم تا چهرۀ روشن کشورمون هم دیده بشه؛ فیلمی که هم در ظاهر و هم باطن زیبایی های ایران رو به تصویر بکشه و بدون اینکه حوصلۀ تماشاگر رو با اطلاعات بی اهمیت یا نماهای طولانی سر ببره، حس خوب و مثبتی از خودش به جا بذاره.
چون هدف من بیشتر مخاطب خارجی بود، باید از نظر کیفی، فنی و هنری به نحوی اینکارو انجام می دادیم که در نهایت فیلم توسط فستیوال ها، بازارهای فیلم و شبکه های تلویزیونی پذیرفته بشه. بعد از جلسات متعدد با بچه های گروه، بالاخره به طرح مستند کوتاهی رسیدیم به نام "حواس پنجگانۀ هنر"؛ طرحی که از همه لحاظ راضیمون می کرد و می تونست ظرف بیست دقیقه، حسی رو که می خوایم به بیننده منتقل کنه.
تصویربرداری طی دوازده جلسه در هفت شهر مختلف انجام شد و دوستان زیادی در ساخته شدنش کمکمون کردن: از گروه تولید و عزیزانی که در هر شهر کنارمون بودن گرفته تا حرفه ای هایی مثل مهدی پاکدل، فوآد توحیدی و سیاوش پورخلیلی عزیز که لطف کردن و بخشی از کار رو انجام دادن.
حالا خیلی خوشحالم که اعلام کنم "حواس پنجگانۀ هنر" در اولین اکران جهانی خودش، بیستم نوامبر و در شب افتتاحیۀ Moab International Film Festival در ایالت Utah آمریکا به نمایش درمیاد و در بخش اصلی مسابقه هم حضور داره.
من به تمام بچه های گروه و کسانی که در ساخت این فیلم بهمون کمک کردن تبریک می گم و امیدوارم این اکران، شروعی باشه برای نمایش گوشه ای از هنر و زیبایی های ایران به مردم کشورهای دیگه.
بسیار خوشحالم که اعلام کنم اکران افتتاحیۀ فیلم سینمایی Train Station (ایستگاه قطار) در تاریخ ششم نوامبر در East Lansing Film Festival (میشیگان، آمریکا) انجام خواهد شد. فیلم همچنین در بخش مسابقۀ این فستیوال حضور داره و بعد از نمایش، جلسۀ پرسش و پاسخ با حضور تعدادی از عوامل فیلم برگزار خواهد شد.
این فیلم که توسط 40 کارگردان و در 25 کشور ساخته شده، داستان شخصی است به نام براون که در پی یک حادثه قطارش را از دست می دهد و با انتخاب های متعددی روبرو می شود. تصمیمات کوچک و بزرگی که هر کدوم سرنوشتش رو به شکلی تغییر خواهند داد.
"ایستگاه قطار" دومین فیلم بلند گروه فیلمسازان مستقل بین المللی CollabFeature هست و من خوشحالم که در این پروژه بعنوان همکاری داشتم و بخشی از داستان رو در ایران پیش بردم.
من اصولاً بیشتر فیلم تماشا می کنم تا سریال، اما دیدن اسم ام. نایت شیامالان (کارگردان "حس ششم") بعنوان تهیه کنندۀ اجرایی Wayward Pines باعث شد این سریال رو ببینم.
داستان دربارۀ پلیسیه که در بیمارستان یه شهر کوچیک به اسم Wayward Pines به هوش میاد و با اخبار و حوادث عجیب و غریبی روبرو میشه. از جمله، زمانی که برای خودش دو هفته گذشته برای همکارش دوازده سال طول کشیده... (بیشتر از این دربارۀ داستان نمی نویسم که لطف دیدنش کم نشه)
سریال البته ضعف هایی هم داره اما داستان هیجان انگیز و معماهای موجود، باعث شد تا انتهاش رو تماشا کنم. یه مزیت سریال اینه که برای هر معما جوابی وجود داره که کمی جلوتر مشخص میشه و سوالی بی پاسخ باقی نمی مونه (برخلاف سریال هایی که معما مطرح می کنن و بدون پاسخ باقی می ذارن).
یه مزیت بزرگ دیگۀ Wayward Pines اینه که بر خلاف اغلب پایان های باز مرسوم این سال ها، سریال در انتها "تموم" میشه. ممکنه پایانش رو کسی دوست نداشته باشه، اما به هر حال این چیزیه که سازندگان در نظر گرفتن (و به نظر من بد هم نیست).
این سریال در ده اپیزود 42 دقیقه ای، محصول 2015 شبکه Fox آمریکاس و بازیگرانی همچون مت دیلون، ملیسا لئو، جولیت لوئیس و توبی جونز توش بازی می کنن.
پایان بعضی رابطه ها صرفاً "پایان یک رابطه" نیست، مرگ مجموعه ای از نظریه هاست و در ابعاد کلی تر، شکست یک فرضیه. نظریه های رد شده تا به امروز:
نظریۀ اول: یک رابطۀ سالم می تونه با ضریب ثابت صحیح و مثبت تا بی نهایت ادامه داشته باشه؛
نظریۀ دوم: ارزش یک رابطه در طول زمان به شکل تصاعدی افزایش پیدا می کنه به حدی که هنگام وقوع طوفان هر دو طرف به یک اندازه برای نجاتش تلاش می کنن؛
نظریۀ سوم: میشه بدون در نظر گرفتن فاکتورهای فیزیکی همچون فاصله، جنسیت و سن، صمیمی بود و از همصحبتی لذت برد؛
نظریۀ چهارم: ریشه های محبت در راستای محور زمان (هنگامی که t به سمت طول یک عمر یا نیمی از یک عمر میل می کنه) به شکل اسپیرال لگاریتمی بسط پیدا می کنن و اونقدر محکم و عمیق میشن که هیچ نیروی طبیعی یا غیرطبیعی نمی تونه بهش صدمه بزنه؛
نظریۀ پنجم: احتمال فراموش کردن بعضی افراد برابر است با 1 بر روی 17 فاکتوریل.
بعضی پایان ها، شروعی هستند برای بی اعتمادی به چشم ها.
امروز "نهنگ عنبر" سامان مقدم رو دیدم و واقعاً ناامید شدم. ناامید از سینمایی که در جایی مثل پردیس سینمایی کوروش، روزانه 5 الی 6 سالن بهش اختصاص داده میشه و باقی فیلم ها رو به یک یا دو سئانس در روز (در مورد "ماهی و گربه"، به تنها یک سئانس در هفته!) کاهش می دن.
من هم چند بار در طول "نهنگ عنبر" خندیدم، ولی تفاوت هست بین کسی که با انجام یه شوخی خلاقانه باعث خندۀ ما میشه و کسی که پاهاشو می کنه هوا می گ...زه تا ما رو بخندونه! در هر دو حالت می خندیم، اما جنس این خنده ها با هم فرق می کنه. چطور بگم، سطح یا "کلاس" خنده با هم متفاوته... متاسفانه "نهنگ عنبر" از جنس دومه.
من اصولاً با فیلم هایی که یک راوی از ابتدا تا انتها تمام اتفاقات رو تعریف می کنه مشکل دارم، خصوصاً اینکه اینکار فقط به منظور ایجاد چند تناقض طنزآمیز انجام بشه. به نظرم اینکار بیشتر یه نمایشنامۀ رادیویی شباهت داره تا سینما. سینما یعنی تصویر، نه تعریف. از این بگذریم که این ترفند، کار فیلمنامه نویس رو بسیار راحت می کنه و بجای فکر کردن روی سکانس های تصویری و نوشتن دیالوگ برای پیشبرد داستان، با یک جملۀ ساده از زبان راوی، قال قضیه رو می کنه.
دوم اینکه فیلم هایی که در یک بازۀ زمانی می گذرن و ما مقاطع مختلف زندگی فرد رو می بینیم، باید با نخ محکمی به هم وصل باشن و باید برای اینکار دلیلی وجود داشته باشه. در "نهنگ عنبر"، برخلاف مثلاً "گتسبی بزرگ" این اتفاق به شکلی ناقص رخ داده و فیلمنامه نویس صرفاً چند مقطع رو با یه داستان عشقی نصفه نیمه به هم وصل کرده، بدون اینکه گرۀ داستانی خاصی وجود داشته باشه.
تمام تلاش فیلم برای خندوندن تماشاگر خلاصه میشه به: گریم و لباس رضا عطاران و مهناز افشار به شکل مرسوم دهۀ 60؛ پخش چند آهنگ قدیمی مثل "بلا"ی اندی و "کلاغ نوک سیاه" و صحنه های رقصیدن رضا عطاران (چیزی شبیه نمایش – نه تئاتر – های بهزاد محمدی)، و دو یا سه تک دیالوگ خوب... همین.
انگار سامان مقدم هم مثل حمید نعمت الله، به دستۀ فیلمسازانی پیوسته که فقط به فکر "ساختن یه فیلم دیگه" هستن، بدون اینکه حتی سه بار فیلمنامه رو بازنویسی کرده باشن. از قدیمی هایی مثل داریوش مهرجویی و ابراهیم حاتمی کیا بگذریم که سالهاست... .
"نهنگ عنبر" واقعاً ثابت می کنه سرمایه گذاران ما در چه حوزه ای حاصر به سرمایه گذاری هستن (در این فیلم، کرمان موتور) و تهیه کننده های ما راغب به تولید چه نوع فیلم هایی... و این باعث تاسفه.