پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

گریم سنگین هنرپیشه معروف

به این عکس که نمایی از یک فیلمه نگاه کنین: 

مطمئنا می شناسینش... قطعا ازش فیلم دیدین! 

طبق شنیده ها هزینه گریم این هنرپیشه معادل ۱۰ درصد کل خرج فیلم بوده... داستان فیلم درباره پسریه که به بیماری عجیبی مبتلاست و با سرعت زیادی پیر می شه... 

جالب اینکه در این فیلم پسر واقعی این بازیگر، نقش پدرش رو بازی کرده! 

(عکس مربوط به فیلم PAA با بازی آمیتا باچان!

شرلوک هولمز، گلدن گلاب و یک پوستر

دیشب فیلم جدید شرلوک هولمز (به کارگردانی گای ریچی) رو دیدیم و حسابی کیف کردیم. تینا که 2 تا امتحان تو یه روز داده بود و سر درد داشت بالکل خوب شد، منم کاملاً سرحال اومدم! شرلوک هولمز یه اکشن کارآگاهی مدرنه که از اول تا آخر میخکوبت می کنه. 

بازی رابرت داونی جونیور در نقش اصلی و جود لاو در نقش دکتر واتسون واقعاً بی نظیره و مستحق دریافت جایزه. ریتم سریع فیلم حسابی تماشاگر رو سرگرم می کنه و وقتی تموم شد گفتیم کاش یه کم طولانی تر بود! 

بعضی فیلم ها واقعا به آدم انرژی می دن! 

--------------------------------------------

برندگان جوایز گلدن گلاب دیروز مشخص شدن. جالب اینکه امسال هیچ برندۀ مطلقی وجود نداشت و جوایز بین فیلم ها تقسیم شد.

فیلم Avatar در حالی جایزۀ بهترین فیلم درام و کارگردانی رو گرفت که رقیب اصلیش (The Hurt Locker) دست خالی برگشت و درهیچ رشته ای برنده نشد. امسال انتخاب بهترین فیلم کار بسیار دشواریه و رای دهندگان باید بین هنر استفاده از تکنیک و تکنیک استفاده از هنر یکی رو انتخاب کنن.

آواتار فیلمیه پرخرج که با استفاده از جدیدترین اختراعات صنعت سینما به صورت سه بعدی ساخته شده و اصلاً به نظر من مقایسه اش با فیلم های مستقل کار معقولی نیست. شاید بهتر باشه در آینده در کنار "بهترین فیلم درام" و "بهترین فیلم کمدی"، رشتۀ جدیدی به جوایز سینمایی اضافه بشه به اسم "بهترین فیلم تکنیکال". آخه چطور می تونیم فیلمی که بیشتر از ۵۰۰ میلیون دلار خرج ساختنش شده رو با فیلم های یکی دو میلیون دلاری مقایسه کنیم؟ 

--------------------------------------------

طراحی بعضی پوستر فیلم ها واقعاً خلاقانه اس. مثل این فیلم مکزیکی: 

می تونین از روی پوستر داستان رو حدس بزنین؟!

یادداشتی بر فیلم The Blind Side (جان لی هنکاک – ۲۰۰۹)

من شخصاً نه از فیلم های بیوگرافی زیاد خوشم میاد نه از فیلم های ورزشی، اونهم فوتبال آمریکایی. اما این یکی واقعاً فوق العاده اس. فیلمنامه، کارگردانی و بخصوص بازی ها آنچنان دقیقه که برای لحظه ای حوصلۀ آدم سر نمی ره.

داستان فیلم زندگی واقعی "مایکل اور" رو روایت می کنه. پسر سیاهپوست بی خانمانی که توسط یک خانوادۀ سفیدپوست به فرزندی پذیرفته می شه و این خانواده از هیچ تلاشی برای موفقیت و پیشرفت مایکل دریغ نمی کنن تا نهایت به یکی از معروفترین فوتبالیست های آمریکا تبدیل می شه. بازی ساندرا بولاک عالیه و کاملاً باورپذیر. هیچ بعید نیست اسکار امسال رو بخاطر همین فیلم به خونه ببره.

موضوعی که بعد از دیدن فیلم ذهنم رو مشغول کرد اینه که چقدر از این استعدادها – مثل مایکل – در خیابون های ما وجود دارن که در صورت فراهم بودن امکانات می تونن به پدیده هایی در زمینۀ هنری یا ورزشی تبدیل بشن. چه تعداد انسان مثل "لی آن" وجود دارن که با تمام وجود از یک نفر غریبه حمایت کنن؟ آیا خود ما حاضریم چنین کاری انجام بدیم؟ خیلی از ما حتی زورمون میاد لباس یا کفش کهنه ای که داریم رو ببخشیم به اینجور بچه ها.

البته بخشی از مشکل ما به طرف دیگه مربوط می شه. انقدر دروغ و کلک دیدیم از موسسه های خیریه یا فقیرنماهایی که دزد از آب دراومدن یا وضعشون به مراتب بهتر از ما بوده که به سختی بهشون اعتماد می کنیم. چند سال پیش آقای حاتمی کیا تعریف می کرد ماجرای پسر شیرینی فروشی که بساطش کف اتوبان پخش شده بود و زار زار گریه می کرد. ایشون هم ایستاد، نوازشش کرد و پول تمام شیرینی هاشو داد، حتی بیشتر... یه هفتۀ بعد دوست دیگه ای در همون اتوبان به همون بچه برخورده بود با داستانی مشابه! وقتی کسی مثل حاتمی کیا فریب بازی این بچه رو می خوره دیگه وضعیت ما مشخصه.

دوست دیگه ای هم ماجرای مردی رو تعریف می کرد که تصادف کرده بود و باید می رسوندنش بیمارستان. این دوست مجروح و همراهش رو سوار ماشین کرد، اما بعد از مدتی چاقو درآوردن گذاشتن زیر گلوش که ماشین رو تحویل بده و برو...

در ایران زیاد هستن کسانی که برای ساخت مدرسه یا بیمارستان مبالغی پرداخت می کنن، اما خیلی دلم می خواد بدونم آیا واقعاً اینکار رو بخاطر بچه ها انجام می دن یا بخاطر خودشون که مثلاً ثواب کنن برن بهشت؟

در هر حال امیدوارم هر کدوم از ما کارهایی انجام بدیم که اگر شده یکبار در زندگی لبخندی مثل لبخند رضایتمندانه ای که در پلان انتهایی فیلم بر لبان ساندرا بولاک نشسته بود رو تجربه کنیم. لبخند رضایت از انجام عمل خیر.

امتیاز: ۸ از ۱۰

چگونه فیلم داونلود کنیم؟!

دوستان زیادی می پرسن چطور یا از کجا فیلم داونلود کنیم. این پست یه راهنمایی مختصره برای کسانی که ADSL دارن و می خوان از اینترنت فیلم داونلود کنن.

ادامه مطلب ...

دلم می خواد...

دلم می خواد شروع کنم. دوباره. پر از انرژی و پر از ایده های جدید.

دوست دارم یکی از اون طرح های هیجان انگیزم رو بردارم و روش کار کنم. یکی که انفدر از ساختش هیجان زده باشم که حتی نصفه شب هام به طرح تیتراژ آخرش فکر کنم.

دلم می خواد چیزی بسازم که نشه ندیده اش گرفت. چیزی که همه جا صحبتش باشه. چیزی که دست همه برسه، حتی تارانتینو! اونوقت ازم دعوت بکار کنن، نه اینجا... کمپانی های بزرگ دنیا. دریم ورکس و پارامونت سر من دعواشون بشه. هی قیمت قرارداد رو ببرن بالاتر. نهایتاً پیشنهاد پیکسار رو قبول می کنم.

بعد از اینکه کارمو شروع کردم ایده هامو بهشون می فروشم. هر طرح یک میلیون دلار. تام هنکس و جورج کلونی برای گرفتن نقش هایی که می نویسم سر و دست می شکونن. آخر هفته ها با جیسون بیگز و آدام سندلر می ریم ماهیگیری، کلی می خندم از دستشون.

بالاخره یکی از فیلم هام کاندید اسکار می شه: بهترین فیلم، فیلمنامه و کارگردانی. روز برگزاری مراسم از صبح دلشوره دارم. تینا می گه مطمئن باش جایزه مال خودته. آخه فیلم های اسپیلبرگ و اسکورسیزی و حتی پیتر جکسون در برابر فیلم تو حرفی برای گفتن ندارن... متنی که آماده کردم رو با دقت می ذارم توی جیب کت اسموکینگ مشکی رنگم که هفتۀ پیش به قیمت ۴۵۰۰ دلار ار بورلی هیلز خریدم.

صندلی ما توی سالن کداک درست کنار صندلی سوزان ساراندون هست که با شوهرش تیم رابینز اومده. بالاخره نوبت رشتۀ بهترین کارگردان می رسه. هریسون فورد اسم پنج نفر کاندیدا رو می خونه و بعد جملۀ معروف:

And the Oscar goes to…

ویدئو وال های بزرگ عکس ما پنج نفر رو نشون می دن. هیجان داریم. می دونم که توی ایران همه دارن با دقت تماشا می کنن:

Sam Degani

سالن منفجر می شه. همه دست می زنن. موسیقی متن فیلمم که سعید ساخته توی سالن پخش می شه. می رم بالا. اسکار رو می گیرم دستم. همه دارن ایستاده دست می زنن. بعد از چند ثانیه سالن ساکت می شه. منتظر Acceptance Speech من هستن. متن رو به آرومی از جیبم درمیارم. نمای مدیوم از من و مجسمۀ اسکار روی تلویزیون میلیون ها بیننده سراسر دنیا قرار داره. همه دارن نگاه می کنن، مردم عادی، سیاستمدارها، ورزشکارها.... همه. بعد از چند ثانیه، بدون اینکه به متن نگاه کنم، شروع می کنم:

"با تشکر از همه، می خوام این جایزه رو تقدیم کنم به مردم سبز کشورم، ایران، که تونستن بعد از مدتها مبارزه در راه دموکراسی به هدفشون برسن..."

خلاصه خیلی دلم می خواد روزی برسه که یکی این جمله رو یه جایی به زبون بیاره. جاش مهم نیست، آدمش هم مهم نیست، فقط جمله اش مهمه!

فیلم The Messenger و ماجرای "مادرت رفت بالای درخت"!

داستان فیلم The Messenger دربارۀ دو مامور ارتش آمریکاست که وظیفه شون رسوندن خبر مرگ سربازان آمریکایی در عراق یا افغانستان به خانواده هاشونه: خبر رو فقط به بستگان درجه یک اعلام می کنید، نمی گین گم شده، نمی گین مفقود شده، فقط می گین مرده یا کشته شده.

جدای از خود فیلم – که عکس العمل خانواده های مختلف به این خبر رو نشون می ده – و بازی های خوبی که از بن فاستر و وودی هارلسون شاهدیم، دوست دارم بدونم واقعاً بهترین شکل رسوندن خبر مرگ یک نفر به اطرافیان چطور می تونه باشه؟

باید مستقیم بگیم یا داستان "مادرت رفت بالای درخت" تعریف کنیم؟!

توی فیلم The Lovely Bones برادر پنج سالۀ سوزی از مادربزرگش می پرسه: سوزی کجاست؟
مادربزرگ: رفته بهشت
برادر: به نظر من که بهشتی وجود نداره
مادربزرگ: خیلی خب پس، مرده!

حالا بعضی مردن ها رو می شه یه جوری خبر داد، اما بعضی ها طوری می میرن که آدم نمی دونه چطور تعریف کنه. مثل یکی از آشناها که – خدا بیامرز – وقتی توی شهرستانی زلزله اومد توی توالت گوشۀ حیاط حسابی مشغول بود که یه آجر می خوره تو سرش و تو همون وضعیت می میره! 

*** وقتی پنجشنبه مجبوری بری بشینی سر کلاس آشنایی با روش های اطفاء حریق دیگه همین جور پست ها میاد تو کله آدم!

یادداشتی بر فیلم The Lovely Bones (پیتر جکسون – ۲۰۰۹)

بیشتر از دو سال منتظر تماشای این فیلم بودم و بالاخره دیشب دیدیمش.

چند سال پیش کتاب "استخوان های دوست داشتنی" رو خوندم و همون موقع به این فکر افتادم که چه کتاب خوبیه برای تبدیل شدن به فیلم. اما هیچوقت فکر نمی کردم پیتر جکسون سراغ این پروژه بره. پیتر جکسون رو بیشتر با فیلم های عظیم هالیوودی (سه گانۀ "ارباب حلقه ها" و "کینگ کونگ") می شناختم و تصور ساخت فیلمی در ژانر درام ازش برام دور از ذهن بود.

The Lovely Bones داستان دختر ۱۴ ساله ای به نام سوزی است که ماجرای به قتل رسیدنش توسط مرد بی رحم همسایه رو روایت می کنه.

بازی Saoirse Ronan (بازیگر نقش بریونی در Atonement که سال ۲۰۰۸ در ۱۳ سالگی کاندید اسکار شد) درنقش سوزی و استنلی توچی در نقش هاروی – قاتل خونسرد همسایه – واقعاً دیدنیه. فیلمبرداری فوق العاده اس و کارگردانی هنری عالی.

با اینکه سیر روایی فیلمنامه برای رسیدن به نقطۀ اوج (ورود خواهر سوزی به خانۀ قاتل برای بدست آوردن مدرک) کاملاً منطقی پیش می ره، اما ممکنه بعضی تماشاگران رو اذیت کنه اونهم به دلیل رعایت نشدن فرمول این روزهای سینمای هالیوود در فیلمنامه نویسی. در کل فیلمنامه ای که ظرف بیست دقیقه مقدمه (آشنایی با کاراکترها و شکل گیری حادثه) رو به پایان می رسونه، باید نهایتاً ظرف چهل دقیقه بدنه رو تموم کنه و وارد نیم ساعت پایانی بشه؛ در صورتیکه در این فیلم بدنه در حدود ۷۰ دقیقه طول می کشه. البته جذابیت تصویر انقدر بالا هست که متوجه این کندی نشیم و با دقت فیلم رو دنبال کنیم.

پیتر جکسون در نمایش عالم برزخ – جایی بین زندگی زمینی و جهان آخرت – از جلوه های ویژۀ خیره کننده ای استفاده کرده و به خوبی از عهدۀ نمایش اثر متقابل اشیاء و انسان های زمینی و روح سرگردان سوزی براومده. بعضی تصاویر انقدر زیباست که آدم با خودش فکر می کنه "یعنی واقعاً اون دنیا این شکلیه؟".

نکته ای که می خوام در رابطه با این فیلم مطرح کنم دقیقاً همینه: تفاوت تجسم جهان برزخ و آخرت بین ما و اونها. یادمه از بچگی توی مدرسه برامون از فشار شب اول قبر می گفتن و اینکه بعد از مرگ وقتی توی گور سرد خوابیدی و کرم ها دارن گوشت صورتت رو می خورن، دو نفر با شلاق میان بالا سرت کتک می زنن و سوالاتی می پرسن که اگه نتونی درست جواب بدی می ری جهنم... حالا تصویری که از جهنم یا حتی بهشت (با اون حوری های ۱۷ متری!) برامون ساختن بماند.

در "استخوان های دوست داشتنی" بیرون اومدن روح سوزی از کالبد فیزیکی به زیبایی تمام نمایش داده شده و ورود سوزی به جهان پس از مرگ و نهایتاً بهشت آنچنان آرامش بخشه که آدم آرزو می کنه ای کاش زندگیش طوری باشه که روحش بعد مردن به چنین آرامشی برسه.

در مجموع The Lovely Bones رو دوست داشتم، بخاطر دیدن یک فیلم بی عیب و نقص هالیوودی و تاثیر خوبی که روی آدم می ذاره.

از حالا به شدت منتظر اثر بعدی پیتر جکسون هستم: ماجراهای تن تن!

امتیاز: ۷ از ۱۰