هر اتفاق خوبی که در آیندۀ این کشور بیفته نتیجۀ راهیه که از دوم خرداد 76 شروع شد
چهار طبقۀ اول برج میلاد واقعاً دیدنی شده! ما هفتۀ پیش بعد کنسرت چارتار رفتیم توش یه چرخی بزنیم دیگه موندگار شدیم! دو سال پیش که رفتیم بالای برج این خبرها نبود و پایینش خیلی چیز خاصی نداشت، اما الان کلی فروشگاه، کافی شاپ، گالری آثار هنری، آب نماهای مدرن و انواع بازی ها و تفریحات (مثل بیلیارد در فضای باز، دوچرخۀ خانوادگی، دارت، بادبادک، سینمای 5 بعدی، ماساژ پا با ماهی و...) بهش اضافه شده که میشه چند ساعت موند و سرگرم بود. ضلع شمالی طبقۀ چهارم یه فود کورت نسبتاً بزرگ هست با انواع غذاهای ایرانی و فرنگی (ما که رفتیم موزیک زنده هم داشت) و نمای بسیار زیبا رو به شمال تهرون (طبقۀ چهارم خودش انقدر ارتفاع داره که میشه از اون بالا تمام تهرونو دید). ضلع جنوبی برج هم تعداد زیادی مبل و صندلی گذاشتن که میشه رفت نشست، حرف زد و شهرو تماشا کرد. خلاصه که اگه تهرون زندگی می کنین و هنوز نرفتین برین که به دیدنش می ارزه.
نکتۀ 1: به جز ورودی پارکینگ (که اصلاً رقمی نیست)، هیچ ورودی دیگه ای وجود نداره. روزهای کنسرت ورودی پارکینگ هم دریافت نمیشه و رایگانه.
نکتۀ 2: پنجشنبه جمعه ها شلوغ میشه، که البته اونم یه جور دیگه باحاله.
مدتی پیش تو یکی از اتوبان های آلمان دو تا ماشین تصادف کردن: یه رانندۀ آلمانی از پشت کوبیده بود به ماشین یه رانندۀ ایرانی. خیلی زود پلیس اومد و بعد از کنترل مدارک رانندۀ آلمانی رو جریمه کرد. بعد به طرف رانندۀ ایرانی اومد و گفت اگه از این آقا شکایتی دارین می تونین با ما بیاین و فرم پر کنین چون ما به هر حال ایشونو به جرم "رانندگی در حین مستی" و برای تست الکل بازداشت می کنیم.
دوست ما که از این برخورد پلیس آلمان متعجب بود پرسید: چرا بازداشت؟
پلیس گفت: چون این آقا میگه شما داشتین تو اتوبان برعکس رانندگی می کردین و این حرف فقط از یه رانندۀ مست برمیاد!
رانندۀ ایرانی گفت که شکایتی نداره و ماجرا تموم شد.البته ایشون دیگه به روی مبارکشون نیاوردن که به دلیل اشتباه پیچیدن در یک مسیر، تصمیم گرفته دنده عقب بگیره و از روی پل بزرگراه به پایین برگرده!!!
نتیجه: رانندگی عادی ما، چیزیه که بقیه در حالت مستی انجام می دن!
جل الخالق! آدم یاد فیلم Her میفته و سیستم عامل باهوشی که همه چیز حالیش میشد و حتی احساس داشت!
نیمه های شب بود که با یه حس عجیب از خواب بیدار شدم. بلند شدم رفتم سمت پنجره. پرده رو زدم کنار و چراغ های روشن شهر رو تماشا کردم. اون ته، سمت فرودگاه امام، نور هواپیمایی رو دیدم که انگار می خواست بشینه. شهر ساکت بود و آروم. اما نور، به جای اینکه به سمت غرب بره، هر لحظه بزرگتر می شد. انگار اون هواپیما داشت مستقیم به طرف خونۀ ما میومد. برای چند لحظه با تعجب نگاهش کردم، اما سرعت نزدیک شدنش انقدر زیاد بود که فرصت هیچ عکس العملی رو باقی نذاشت... ظرف چند ثانیه، هواپیمای غول پیکری جلوم بود که با ارتفاع خیلی خیلی کم داشت از بالای ساختمون ما رد می شد... صدای وحشتناک غرش موتورش فضا رو پر کرد و درست وقتی که فکر کردم از بالای سرمون رد شده، بال راستش گرفت به پشت بوم ما و چون طبقۀ آخر بودیم، سقف شکاف برداشت... با وحشت بال هواپیمایی رو دیدم که وارد اتاقم شده بود... سقف باز شد و دیوار شروع کرد به ریختن روی سرم...
...با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم. ساعت هفت صبح بود و باید آماده میشدم برم صدا و سیما. توی استودیو قبل از شروع به ضبط، داستان خوابم رو برای دوستام تعریف کردم و محمد گفت "خواب عجیبیه که تعبیر سختی داره"... .
ساعت پنج عصر رسیدم خونه. تلویزیون رو روشن کردم و طبق عادت زدم CNN. با یه لیوان بزرگ چایی نشسته بودم جلوی تلویزیون که یه ربع بعد با دیدن تصاویر Breaking News چشمام از حدقه زد بیرون: یه هواپیمای مسافری مستقیم وارد یکی از برج های تجارت جهانی نیویورک شد...
دوازده سال از حادثۀ وحشتناک یازده سپتامبر میگذره و من همچنان با دیدن تصاویر، یاد خواب عجیبی میفتادم که ده ساعت قبلش دیده بودم