پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

یادداشتی بر فیلم The Fountain (دارین آرونوفسکی)

بعضی وقتا آدم نمی دونه با چه فیلمی طرفه. یعنی هیچ ایده ای نداره که قراره چی ببینه. در اغلب مواقع از دیدن فیلمی که به درستی نمی شناسمش پشیمون می شم. اما با دیدن Fountain شوکه شدم و به معنی واقعی کلمه لذت بردم. چطور چنین فیلمی از دستم در رفته بود؟ چرا زودتر کشفش نکرده بودم؟

 

"طبق افسانه های مایا، درختی وجود داره به نام درخت زندگی. هر کس از شیرۀ این درخت بخوره به عمر جاویدان دست پیدا می کنه. این درخت همونیه که در انجیل هم ازش یاد شده: در بهشت دو درخت وجود داشت، درخت دانش و درخت زندگی. وقتی آدم و حوا میوه ای از درخت دانش خوردند به زمین رانده شدند. درخت زندگی در بهشت باقی ماند."

 

در این فیلم سه داستان بطور موازی روایت می شه:

پانصد سال پیش: یک فرمانده اسپانیایی که برای پیدا کردن محل "درخت زندگی" به قلب جنگل های گواتمالا می ره و با قوم مایا روبرو می شه.

زمان حاضر: پزشک جوانی که برای متوقف کردن تومور مغزی همسرش تمام تلاشش رو بکار می بنده تا بتونه داروی جدیدی کشف کنه.

پانصد سال بعد: حفاظت از "درخت زندگی" در یک پایگاه فضایی بسیار پیشرفته.

 

این سه داستان در کنار هم با چنان هنرمندی فوق العاده ای روایت می شن که بیننده رو در دنیای خودشون غرق می کنن. هر سه داستان شروع و پایان بسیار زیبایی دارن و هر کدوم قابل تبدیل شدن به یک فیلم بلند هستن. حرکت بین سه داستان به بهترین شکل ممکن صورت می گیره و هیجان و جذابیت فیلم رو چندین برابر می کنه.

 

آیا واقعا مرگ یک بیماریه که بالاخره براش راه درمانی پیدا می شه؟ آیا می شه راهی پیدا کرد برای رسیدن به زندگی جاویدان؟ اگر بعد از مرگ بدن ما تبدیل به خاک بشه، در اون خاک دانه ای بکارند که به درخت تبدیل بشه... آیا روح ما در اون درخت به زندگی ادامه می ده؟ اگر پرنده ای از میوۀ اون درخت بخوره و پرواز کنه، آیا روح ما هم با اون پرنده به پرواز درمیاد؟

 

از دارین آرونوفسکی (کارگردان فیلم) قبلا فیلم های Requiem for a Dream و Pi رو دیده بودیم که اونها هم فیلم های خیلی خوبی بودن. اما این یکی فوق العاده اس.

هری پاتر و قدیسان مرگبار

مطمئنا تمام طرفداران کتاب های هری پاتر منتظرن هر چه زودتر ترجمۀ جلد هفتم (و آخر) تموم بشه و به بازار بیاد. جلد شیشم (شاهزادۀ دورگه) یه جورایی نصفه نیمه تموم شد و فعلا رفتیم توی خماری که هری چطوری می خواد بدون کمک دامبلدور چهار تا جان پیچ دیگۀ ولدمرت رو پیدا کنه و از بین ببره؟

نسخۀ انگلیسی کتاب رو می شه میدون انقلاب پیدا کرد که البته گرونه؛ مشکل اینجاس که این بار خیلی نمی شه به ترجمه دلخوش بود. از قسمت پنجم (فرمان ققنوس) به بعد که هری و دوستاش یه کم بزرگ شدن، یه ماجراهای عشقی کوچیکی هم مطرح شده که نمی دونم چرا توی ترجمه ها سانسورش می کنن.

 

مثلا توی جلد شیشم جایی که هری و رون، جینی و دین توماس رو توی راهروی گریفیندور در حال بوسیدن می بینن ترجمه کردن "در حال راز و نیاز"! یا جایی که بعد از مسابقۀ کوئیدیچ هری و جینی همدیگه رو می بوسن کلا سانسور شده!

 

الان چند تا ناشر در حال ترجمۀ جلد هفتم هستن و سر اینکه کی زودتر می ده بیرون دارن با هم رقابت می کنن. یکی از اونها کار جالبی کرده و هر فصلی که ترجمه می شه رو بصورت کامل و بدون سانسور بصورت فایل pdf قابل داونلود می ذاره روی وب سایتش. البته ترجمه ها ابتدایی هست و نیاز به ویرایش داره، اما برای خوابوندن حس کنجکاوی خیلی خوبه. آدرسش اینه:

 

http://inthe7.blogsky.com

دنبال اسم می گردیم!

اسم منو خاله ام انتخاب کرد.

اول قرار بود اسمم رو بذارن "پدرام"، اما یکی دو روز قبل از گرفتن شناسنامه، خاله ام "حسام" رو پیشنهاد کرد که چون به اسم پدرم هم می خورد، تصویب شد!

البته طبق قانون خاندان دهقانی، قاعدتا باید اسمم می شد "عباس". چون اسم پدرم "حسن" الینا 45 دقیقه بعد از تولدهست، اسم پدرش "عباس"، پدر پدرش "حسن"، پدر پدر پدرش "عباس" و ... همینجوری تا آخر یکی در میون! اما من جاخالی دادم، اسم "عباس" خورد به پسر عمه وسطیه!

من خودم از اسمم خوشم میاد! هم تلفظش راحته؛ هم کوتاهه؛ هم قابلیت در آوردن اسم مستعار نداره؛ هم به عربی راحت تلفظ می شه و هم در انگلیسی می گن Sam. اگه یه قانونی بود که مثلا می شد هر کسی بعد از ۱۸ سالگی هر اسمی که دلش می خواد برای خودش انتخاب کنه، من باز هم همینو انتخاب می کردم.

 

شما می دونین قرار بود اسمتون رو چی بذارن؟

از اسمتون راضی هستین؟ یا اگه امکانش بود عوضش می کردین؟

 

می شه لطفا یه اسم دختر بگین که: هم خوشگل باشه، هم ترجیحا فارسی باشه، هم معادل انگلیسی داشته باشه (مثل الهام که به انگلیسی میشه Eli) و هم نشه براش اسم مستعار درآورد!

 

پیشنهادهای وارده:

سارا، آناهیتا (Anna)، کتایون (Kathy)

کیانا، تینا، جاسمین، سوفیا، رکسانا

ماندانا، آتوسا

الینا، المیرا، الناز (هر سه تا می شن Eli)

پارمیس، نیکی، لیلا (Lili)

فرشته (آنجلا!)، هانا، نرگس (نارسیس)

آریانا، آرینا، هایدی

سودابه (سو)، شروین (شری)، ایران، نینا

آسویا، رژان

 

الینا انتخاب و تصویب شد!

افکار توالتی...!

۱- چرا آدم ها توی شرکت خجالت می کشن که اطراف توالت دیده بشن؟

۲- چرا وقتی توی توالت همدیگه رو می بینن به هم می گن "سلام، خسته نباشین"؟! اینجا منظور از خستگی چیه؟ خسته از کار روزانه یا کاری که الان توی مستراح انجام شده؟

۳- چرا بعضی ها که می رن توالت از اول تا آخر شیر آب رو با صدای بلند باز می ذارن؟

۴- تا حالا شده توی توالت شرکت یا اداره گیر کنین؟!

۵- توالت = مستراح = دستشویی = دست به آب = خلا = الان بر می گردم = من می رم ته راهرو = دفتر رئیس!

 

خوش به حال لک لک ها... (برای حسین پناهی)

حسین پناهی آدم عجیبی بود. یعنی افکارش و حرفاش عجیب بود. چیزایی می گفت که هیچکس نمی فهمید. خیلی ها معتقد بودن (و هستن) که مجنون بوده و چرند می گفته. بعضی هام اعتقاد دارن چون ما حرفش رو نمی فهمیم شاید ایراد از ماست...

 

در هر حال حسین پناهی سه سال پیش – ۱۴ مرداد ۸۳ – از این دنیا رفت. رفتنش هم عادی نبود. اون اواخر در تنهایی زندگی می کرد، زن و بچه ترکش کرده بودن... وقتی توی خونه اش مرد، انقدر موند تا همسایه ها... .

 

حسین پناهی علاوه بر نویسندگی، بازیگری و کارگردانی، شعر هم می گفت. یه کتاب شعر داشت به اسم "من و گل پونه". خودش می گفت من رو آیندگان کشف خواهند کرد و حرفامو خواهند فهمید. بخشی از یکی از شعراش اینه که هنوز خیلی ها معنیش رو نمی فهمن:

 

خوش به حال لک لک ها که خوابشون واو نداره،

خوش به حال لک لک ها که عشقشون قاف نداره،

خوش به حال لک لک ها که مرگشون گاف نداره.

تست هوش!

به نظر شما این اتوبوس داره کدوم طرف می ره؟ چپ یا راست؟

  

کلکی توی کار نیست و یه جواب کاملا منطقی و درست هم براش وجود داره.

این یه تست هوش خیلی ساده اس که توی مراکز پیش دبستانی آمریکا گرفته شده و جالب اینکه ۸۰ درصد بچه ها جواب درست دادن! آدم وقتی می دونه بچه های ۵ ساله تونستن جواب بدن از زندگی ناامید می شه!!!

حالا اگه گفتین داره کدوم طرفی می ره؟ (البته با دلیل منطقی!)

 

جواب: خب از میان جواب های رسیده تنها یک نفر درست گفت. همون اولین نفر یعنی عموی بنده! البته همه این نظریه رو رد کردن! درسته، چون در اتوبوس دیده نمی شه پس داره به سمت چپ حرکت می کنه. چیزی که از اتوبوس توی ذهن بچه ها حک شده در اتوبوسه که باید سوارش بشن. حالا پنجره نداره که نداره، راننده در نداره که نداره (اصلا بچه ها اینو نمی بینن). حالا با کیفیت تست کاری ندارم اما جواب این بود. بنابراین عموی بنده برنده این مسابقه اعلام می شوند. لطفا دو هفته بعد با روابط عمومی سازمان (شماره ۲۱۶۰) تماس بگیرین تا جایزه رو براتون ارسال کنیم... البته راستی شما ایران نیستین، نه؟ ای بابا، ما فقط به دوستان مقیم ایران جایزه می دادیم. حیف، ایشالله دفعه بعد!

اینگمار برگمان هم رفت...

کاش می شد از عمر خیلی آدم هایی که الکی زنده هستن و نفس می کشن کم کرد و به عمر نابغه های هنرمندی مثل برگمن اضافه کرد و اونا رو همیشه و در همه زمان ها داشت...

برگمان هنرمند بزرگی بود... حیف شد.

** و آنتونیونی هم...