پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

نامزدهای اولیه بهترین فیلم خارجی زبان اسکار ۲۰۰۷

دو روز پیش اسامی 9 فیلم انتخابی برای بخش "بهترین فیلم خارجی زبان" اسکار 2007 معرفی شدند. هفته دیگه از بین این 9 تا، 5 فیلم میرن مرحله نهایی. 9 تا فیلم اینان:

 

روزهای افتخار (الجزایر)، بعد از عروسی (دانمارک)، آب (کانادا)، بازگشت (اسپانیا)، هزارتوی پن (مکزیک)، خیابان مونتاین (فرانسه)، زندگی دیگران (آلمان)، کتاب سیاه (هلند)، ویتوس (سوئیس).

 

امسال ایران فیلم "کافه ترانزیت" (کامبوزیا پرتوی) رو فرستاده بود که خب انتخاب نشد. اول قرار بود "چهارشنبه سوری" رو بفرستن که بعد از صد تا جلسه بحث و بررسی، به این نتیجه رسیدن که "کافه ترانزیت" بهتره! البته در این بین لجبازی آقایون با هم و گروه بندی های داخل کانون کارگردانان خانه سینما هم (مثل همیشه) بی تاثیر نبود... به هر حال در هفتاد و نهمین دور جوایز اسکار هم خبری از ایران نیست، مثل اینکه قرار نیست طلسم "بچه های آسمان" شکسته بشه...

یه اتفاق مسخره که چند شب پیش افتاد، انتخاب شدن فیلم جدید کلینت ایستوود (نامه هایی از آیوا جیما) بعنوان بهترین فیلم خارجی سال از گلدن گلاب بود! این فیلم همه چیزش آمریکاییه به جز اینکه توی ژاپن می گذره و توش ژاپنی حرف می زنن! والا اصلاً تهیه کننده فیلم هم آمریکاییه! جای شکرش باقیه این اتفاق برای اسکار نیفتاد و اسم فیلم کلینت ایستوود در فهرست بهترین فیلم خارجی سال نیست.

سه شنبه هفته دیگه (سوم بهمن) اسامی کاندیداهای نهایی این رشته و نامزدهای سایر رشته ها رو اعلام می کنن. خود اسکار هم تقریباً یک ماه بعدش برگزار می شه.

 

پیش بینی: بهترین فیلم خارجی: بازگشت (پدرو آلمودوار – اسپانیا). بقیۀ جایزه ها هم بین اسکورسیزی و ایستوود تقسیم می شن. حالا ببین کی گفتم!

نتیجه گیری با توجه به عِرق ملی: چون فیلم "کافه ترانزیت" انتخاب نشده، اسکار رو تحریم می کنیم!

تذکر ادبی: می گن توی کشورهای دیگه دروغ گفتن کار خوبی نیست، اما اینجا قضیه اش فرق می کنه!

یادآوری: تاریخ دقیق برگزاری اسکار یکشنبه، 25 فوریه هست که می شه شیشم اسفند. از ساعت 6 به وقت لوس آنجلس بشینین پای MBC4!

درباره جشنواره تئاتر فجر

جشنواره تئاتر امسال هم تموم شد؛ جشنواره که چه عرض کنم، باید اسمشو میذاشتن "ده روز تئاتر". نه از هیات داوران خبری بود، نه از جایزه!تئاتر شهر

امسال کارها از بین تئاترهای اجرا شده در سال قبل انتخاب شده بودن و جشنواره هم که غیر رقابتی برگزار شد. همین دو موضوع انگیزه کافی برای بی انگیزه شدن رو فراهم کرد تا اطراف تئاتر شهر خلوت تر از هر زمان دیگه ای بشه. سر اجرای "FANS" و "پنجره ها" تئاتر شهر شلوغ تر بود به خدا!

جالبه تمام قدیمی های تئاتر از غیر رقابتی بودن جشنواره راضی هستن و تمام جوون ترها و تازه کارها ناراضی. قدیمی هایی که جایگاه ثابتی پیدا کردن و می تونن به راحتی کاراشون رو روی صحنه ببرن و از هر امکانات یا بازیگری که می خوان استفاده کنن، نیازی به این جوایز احساس نمی کنن. اما جوون تر ها احتیاج دارن که "دیده بشن". یکی از معدود راه های این دیده شدن گرفتن جایزه در جشنواره بود. کارگردان ها و بازیگران تازه کاری که در جشنواره های قبلی جوایزی گرفتن، تونستن راحت تر کاراشونو اجرا کنن یا از طرف کارگردان های مطرح دعوت بکار بشن.

کسانی مثل محمد یعقوبی، مهرداد رایانی مخصوص، نیما دهقان، محمد عاقبتی،... با مطرح شدن در جشنواره ها بود که تونستن کارهای بعدیشون رو اجرا کنن؛ وگرنه کسانی مثل هادی مرزبان، محمد رحمانیان و حمید امجد که نیازی به دیده شدن ندارن.

بگذریم از اینکه بعضی از این قدیمی های تئاتر هم شدن مثل مسعود کیمیایی سینما و هنوز که هنوزه در حال و هوای بیست – سی سال پیش سیر می کنن. البته کی جرات داره ازشون انتقاد کنه؟

این لفظ "بین المللی" جشنواره های ما هم حکایتی داره. بین المللی بودن جشنواره تئاتر یعنی حضور چند گروه معدود رده دوم یا سوم از کشورهای در پیت و نهایتاً یکی دو تا گروه نسبتاً خوب (که اونام هر سال پای ثابت جشنواره هستن – مثل همین روبرتو چولی). بدتر از این، جشنواره بین المللی فیلم فجرمون هست که یه تعداد فیلم خارجی رو بدون اینکه روح تهیه کننده خبر داشته از مالزی و سنگاپور می خرن (یا قرض می گیرن!) و بعد از کلی سانسور پخش می کنن. حالا درباره جشنواره فیلم فجر به موقعش می نویسم.

اینکه بعد از 25 دوره، هنوز خط مشی واحدی برای جشنواره تئاتر نداریم و شیوه "حالا امسال اینجوری برگزار کنیم ببینیم چطور می شه؟!" رو در پیش می گیریم، هنریه که هیچ ملتی توی دنیا ندارن. برای همینه که از وقتی هابیل و قابیل می زدن توی سر هم و هنوز چکش هم اختراع نشده بود، غرور از ما فوران می کرد که: هنر نزد ایرانیان است و بس!!!

نشانه ها - شما باشین چیکار می کنین؟

یک روز عصر تلفن زنگ می زند. گوشی را بر می دارید. یکی از دوستان صمیمی است. بعد از کمی صحبت، با لحن خاصی می گوید: "ببین، دیشب یه خواب بد دیدم… خواب دیدم بهم می گن که تو مُردی… می دونم مسخره اس، اما جان من، فردا رفتی بیرون مواظب خودت باش".

شما می گویید که این چه حرفیه و خواب بوده و خلاصه جدی نمی گیرید.

همان شب خواب می بینید که در حین عبور از خیابان به شدت با یک ماشین تصادف می کنید و... می میرید. حتی تصاویر بعد از تصادف را هم می بینید: مردم دورتان جمع می شوند، رویتان پارچه می کشند، خاکسپاری، مراسم عزاداری… .

صبح که بیدار می شوید، یاد خوابی می افتید که دیده اید… بلافاصله حرفهای دوستتان را به یاد می آورید… لحظه ای نگران می شوید. در همان حالت دراز کشیده کمی فکر می کنید و از این تقارن متعجب هستید… اما پس از چند ثانیه سعی می کنید افکار ناخوشایند را کنار گذاشته، "منطقی" فکر کنید. از تخت پایین می آیید و خود را برای رفتن به محل کار (یا دانشگاه یا هر جای دیگر) آماده می کنید.

در حال بستن دکمه های لباس متوجه می شوید که دو تا از دکمه ها سر جایشان نیستند. در کمال تعجب آنها را کف کمد پیدا می کنید. "دو تا دکمه؟ همزمان؟ اون هم بدون هیچ دلیل خاصی… در نیمه شب؟ عجیبه!".

لباس دیگری می پوشید و از خانه خارج می شوید.

درست جلوی در خانه با جسد یک گربه مواجه می شوید که گویی با یک ماشین تصادف کرده و کشته شده… با چهره ای در هم رفته به جسد گربه خیره می شوید… ناگهان کلاغ های زیادی با سر و صدایی عجیب از روی درخت مقابل منزلتان بلند می شوند و درست بالای سرتان به پرواز درمی آیند...

با صدایی شبیه گریه که از سمت راست می شنوید، به آنطرف نگاه می کنید: چند مرد با لباس های سیاه در حال نصب پارچه ای هستند مشکی، روی آن نوشته "درگذشت ناگهانی…"

نفس عمیقی می کشید… چند لحظه فکر می کنید: خوابی که دوستتان دیده، خواب خودتان، دکمه هایی که  گویی می خواستند مانع رفتن تان شوند، یک تصادف درست در مقابل منزل، سر و صدای کلاغ ها، نصب پارچه سیاه…

 

اگر شما باشید چکار می کنید؟ به راهتان ادامه می دهید یا نه؟

عشق من، می خوام زنده به گورت کنم!

 

تا همین چند وقت پیش خواننده های ما توی آهنگ هاشون از عشق و احساس می گفتن؛ از نم نم بارون، گل آفتاب گردون، زیبایی یار لنگ معشوقو ... اگه از بی وفایی طرف هم حرفی می زدن، می گفتن که بی تو می میرم، بیا، برگرد ...

از یه مدت پیش مد شد که از طرف بد بگن. مثلاً بخونن "برو دیگه دوستت ندارم"، "آدم فروش"، "دیگه ازت بدم میاد"، یا مثل محسن چاوشی نفرین کنن. اما الان دیگه کار داره به جاهای باریک می کشه. چه خواننده های مجاز داخلی و چه لوس آنجلسی ها دیگه تهدید به قتل و خونریزی می کنن!

کلاً یه آهنگ سه کاربرد می تونه داشته باشه: شنیدن در خلوت، شنیدن در ماشین (ایکس ایکس!) و استفاده جهت انجام حرکات موزون! اما این آهنگهای جدید به درد هیچی نمی خورن به خدا. صدای خواننده ها که به زور افکت های دیجیتالی قابل تحمله، آهنگ ها با یه سینتی سایزر ساخته شده و اشعار هم که... (بنویسم فیلترم می کنن!). آخه ببینین چیا می گن:

 

اینو بدون هرجا باشی، سایه ات رو با تیر می زنم

بذار که اعتراف کنم، دشمن جون تو منم

 

خون کثیفتو بدون، یه روز با دستام میریزم

بشین و منتظر بمون، بیام سراغت عزیزم!

 

الهی روزی برسه تو آتیش کینه من بسوزی و خاکستر بشی

جونتو آخر میگیرم کاری می کنم که دیگه مثل خودم دیوونه شی

برو بذار تو غصه هام بمیرم و بسوزم و تنها باشم تو حال خودم

بی خیال عشقت شدم دست از سرم بردار دیگه نمی خوام ببینمت

(بنیامین و علی اصحابی – آلبوم بی گناه)

 

دلم می گه پیر شی عزیز، این یه دعا نیستش برات

عمر کوتاه برات کمه، عذاب بکش تا پیری هات

(آرش یوسفیان – آلبوم دل عاشق)

 

حالا که رفتی برو، دیگه نمی خوام تورو

برو تا منم برم پی کار و بارم

حالا که رفتی برو، کاری بهت ندارم

(فرشید امین – آلبوم گرفتار)

 

به خدا جهنم هم جایی واسه تو نداره

حیف آتیش که بخواد روی سر تو بباره

حرف من همینه که برو پی کار خودت

هر چی درد و غم و غصه اس همگی مال خودت

(امید علومی – آلبوم O2)

 

اگه تو یه روز بخوای پیشم نباشی، یا با یکی دیگه عاشقانه باشی

فکر نکن بدون عشق تو می میرم، نمی میرم اما دیگه تورو تحویل نمی گیرم!

(شهرام K -  آلبوم Game Over)

 

*  آخرین آهنگ این آلبوم هم یکی از مزخرف ترین و مبتذل ترین آهنگ های ایرانیه که تا بحال شنیدم! صد رحمت به "قبول قبول" و "صبر ایوب"!

 

حالا با آهنگ های گروه "زد با زی" و "Lash Boys" کاری نداریم. اونا مخاطبان خاص خودشونو دارن و اتفاقاً موسیقی رو خیلی خوب می شناسن.

مطمئناً تغییری که در مفهوم آهنگ ها بوجود اومده نشون دهنده طرز تفکر جدیدیه که بین جوون ها باب شده. به نظر من عشقی که توی این آهنگ ها ازشون تعریف می شه، عشق های مبتذلی هست که توی پارتی ها، خیابونا و بعضاً داخل ماشینا شکل می گیره! تجربه های سطحی از عشق و عدم رضایت نسل حاضر از هزاران موضوع مختلف هست که به شکل "بی خیالی"، "عدم تعلق" و "خشونت" در آهنگ ها ظاهر می شه.

اینجور که پیش می ریم، بعید نیست چند سال دیگه از کشیدن ناخن یار، درآوردن چشم محبوب با گاز انبر و فرو کردن میله داغ توی سوراخ... (بی ادب! صبر کن بگم بعد!) ...توی سوراخ گوش معشوق بخونن.

خدا به دادمون برسه! احتمالاً نصف عشاق نسل بعد نقص عضو دارن!

جملاتی درباره فیلم و سینما

 

"مدت زمان فیلم باید به اندازه پر شدن مثانه آدم ها باشد!" – آلفرد هیچکاک

 

"زندگی در نمای نزدیک تراژدی است و در نمای دور، کمدی" – چارلی چاپلین

  

"سینما بزرگترین کلاهبرداری دنیاست!" – ژان لوک گدار

 

"درباره هیچ کتابی از روی فیلمش قضاوت نکنید!" – جی. دبلیو. ایگان

 

"من اگر سیندرلا هم بسازم، تماشاگر انتظار دارد یک جنازه در کالسکه جاسازی کرده باشم!" – آلفرد هیچکاک

 

"برای ساختن یک فیلم کمدی، تنها به یک پارک، یک پلیس و یک دختر خوشگل احتیاج دارم!" – چارلی چاپلین

 

"هیچ وحشتی در نشان دادن یک قتل وجود ندارد، بلکه مقدمه چینی های پیش از آن است که دلهره می آفریند" – آلفرد هیچکاک

 

"من با پیراهن آستین بلند فیلم بازی می کردم و مردم می گفتند شبیه ولگردها هستم، بیست سال بعد مارلون براندو با یک عرقگیر جلوی دوربین میرفت و همه از او تعریف می کردند! این موضوع نشان می دهد در این مدت هالیوود چقدر پیشرفت کرده!" – همفری بوگارت

 

"دانشمندان شکایت دارند که چرا در کارتون های مختلف پوزه دایناسورها انقدر بلند است، آنها معتقدند که پوزه دایناسورها کوتاهتر از این بوده و نگرانند که نکند بچه ها دچار اشتباه شوند. اما ظاهراً هیچیک از دانشمندان از آواز خواندن و رقصیدن همین دایناسورها شکایتی ندارد!" – جی لنو

 

"فیلم ساختن مانند شغل یک زن بدکاره است! ابتدا آنرا از روی کنجکاوی و علاقه شخصی انجام می دهید، سپس برای دوستان نزدیک و چند نفر از آشنایان... نهایتاً اگر کارتان خوب باشد، برای پول کار می کنید!!!" – نام محفوظ!

درباره مهران مدیری و سریال های طنز

بیشتر از یک سوم سریال جدید مهران مدیری پخش شده و حالا دیگه می شه درباره اش قضاوت کرد.

 

مهران مدیری

 

سال 71 یا 72 بود که مهران مدیری کارش رو با ویژه برنامه های نوروز شروع کرد و سال 73 با "ساعت خوش" حسابی معروف شد. "ساعت خوش" مجموعه ای بود که طنز رو به شکلی جدید ارائه می داد. یادمه همزمان با "ساعت خوش" برنامه "طنز 39" پخش می شد که بعد از یه مدت چون نتونست باهاش رقابت کنه متوقف شد.

رادش، نادر سلیمانی (که هنوز به خان دایی معروفه)، سعید آقاخانی، عطاران، امیرفضلی، شفیعی جم، داوود اسدی، حمید لولایی و خیلی آدمای دیگه با "ساعت خوش" اومدن و هنوزم دارن توی سریال های مختلف بازی می کنن.

توی این ده – دوازده سالی مهران مدیری چندین مجموعه طنز ساخته که همه اش هم پرمخاطب بوده: پاورچین، نقطه چین، ببخشید شما؟، شب های برره و الان هم باغ مظفر. معمولاً بعد از یه مدت اصطلاحات این سریال ها هم بین مردم پر می شه. "ببخشید؟" یا "می شه؟" گفتن های معروف مدیری، "یه چی می گی"، "پاچه خواری" (که دیگه بالکل جا افتاده) و اخیراً هم "قوز فیش" و "مربا بده بابا"!

طنز مدیری چه ویژگی هایی داره که سایر مجموعه های طنز (مثل برنامه های مهران غفوریان و مهدی مظلومی) ندارن؟

به نظر من یه دلیلش اینه که مدیری به نظر مخاطبین خیلی اهمیت می ده. وقتی می بینه یه طرح داستانی یا کاراکتر محبوبیت نداره، یا اصلاحش می کنه یا اگه لازم بشه حذف.

یه دلیل دیگه اش اینه که کاری رو انجام می ده که به نظر خودش واقعاً خنده داره! یه کارگردان معروف گفته سعی کن فیلمی بسازی که خودت خوشت بیاد. بعد دعا کن آدم های دیگه ای هم باشن که سلیقه شون مثل تو باشه! ظاهراً خیلی از مردم سلیقه مدیری رو قبول دارن.

و مهمترین دلیل هم اینکه مدیری کارگردان و انسان بسیار خوبیه. فضای پشت صحنه آنچنان دوستانه است که همه از کار کردن در اون محیط لذت می برن و این لذت به مخاطب هم منتقل می شه. مدیری نمی خواد که فقط خودش دیده بشه، بلکه به بقیه هم فرصت می ده. فرصت دیده شدن و فرصت اظهار نظر. دقیقاً برعکس چیزی که در سایر سریال های طنز وجود داره. من یه مدت توی گروه فنی سریال "بدون شرح" (سری اولش) کار کردم و باورتون نمی شه چه جو عصبی و متشنجی داشت.

و کار خوبی که مدیری در این سریال آخر کرده، استفاده از نصرالله رادش هست که بعد از مدتها دوری از کارهای تصویری و بیماری روحی-روانی طولانی مدت، دوباره معروف شده و دیده می شه.

توی سازمان (صدا و سیما) قانونی هست برای برنامه های نود قسمتی، به اسم "راه بنداز، جا بنداز"! شاید مدیری هم بر اساس همین قانون کار می کنه، اما کارشو خیلی خوب بلده و می تونه برنامه اش رو به خوبی جا بندازه.

باغ مظفر سریال خوبیه. نه فقط به این دلیل که 92% مخاطب داره (که "نرگس" هم داشت). بلکه به این دلیل که ایده های خوبی توش بکار رفته. تکراری نیست. داستان جالبی داره. بازی ها یکدسته و... مهمتر از همه اینکه ملت با دیدنش کلی می خندن! چیزی که توی این دوره زمونه – که همه اش حرف از شورای امنیت و تحریم و حمله است – بهش خیلی نیاز داریم.

 

* چند شب پیش حوصله ام سر رفته بود، قسمت هایی از ساعت خوش که سال 73 از تلویزیون ضبط کرده بودم رو گذاشتم. تنهایی انقدر خندیدم!

شخصیت های سینمایی به یادماندنی

توی فیلما بعضی شخصیت ها هستن که هیچوقت فراموششون نمی کنیم و تا سالها بعد ازدیدن فیلم، هر وقت اون بازیگر رو می بینیم یاد همون نقشش می افتیم. نمی دونم این توانایی فیلمنامه نویسه که تونسته تا این حد اون شخصیت رو خوب از آب دربیاره یا هنر بازیگر، شایدم هر دو با هم. به هر حال... به نظر من چند تا از شخصیت های سینمایی که موندگار شدن اینان:

 

1- حمید هامون (خسرو شکیبایی – هامون). اولین نقش درست و حسابی خسرو شکیبایی. تا مدتها خیلی ها شکیبایی رو به اسم هامون میشناختن. هنوز که هنوزه شکیبایی توی خیلی از فیلما "هامون" رو تکرار می کنه.

خسرو شکیبایی

 

2- لیلا (لیلا حاتمی - لیلا). اینکه همه اش شد "لیلا"! اولین بازی جدی لیلا حاتمی (قبلش توی دلشدگان بازی کرده بود). نمی دونم خودشو بازی کرده یا نقش، اما در هر حال هر کی فیلم "لیلا" رو ببینه هیچوقت فراموشش نمی کنه.

لیلا حاتمی

 

3- حاج کاظم (پرویز پرستویی – آژانس شیشه ای). نقشی که پرستویی فوق العاده عالی بازی کرد. حیف که بارها همین حاج کاظم تکرار شد. دوست نداشتم اون حاج کاظم، توی "به نام پدر" انقدر غیرمنطقی رفتار کنه و بخواد معدن رو به نام خودش ثبت کنه. خیلی عوض شده بود.

پرویز پرستویی

 

4- ولید (محمدرضا شریفی نیا – سریال امام علی). البته شریفی نیا از خیلی قبل تر از اینا فعالیت داشته ولی هنوز خیلی ها به اسم ولید می شناسنش. یکی از بهترین بازیگردان های ایرانه. همه جور فیلمی هم تا بحال بازی کرده. از فیلم زیبای "برج مینو" گرفته تا در پیتی مثل "ازدواج به سبک ایرانی"!

 

5- قطامه (ویشکا آسایش – بازم از سریال امام علی). دیگه آنچنان فیلم بازی نکرد اما همون موقعش هم خیلی ها به خاطر قطامه سریالو نگاه می کردن! هزار تا جوک هم براش درآورده بودن... حالا! بگذریم!

 

6- آقای مجری! (ایرج طهماسب – کلاه قرمزی). خداییش اینو دیگه هیچکی یادش نمی ره. همه از کوچیک و بزرگ میشستن پای تلویزیون که کلاه قرمزی ببینن. فیلمش هم تا مدتها پرفروش ترین فیلم ایرانی بود. شاید هنوزم به نسبت قیمت بلیت حساب کنیم یکی از پربیننده ترین فیلمای تاریخ سینمای ایران باشه. "دوئل" با اون همه تبلیغ و سر و صدا و دو میلیارد تومن خرج، انقدر تماشاگر نداشت خیر سرش! تازه، مگه می شه "سلام الاغ عزیز..." رو فراموش کرد؟!

ایرج طهماسب

 

7- فرحان (حمید فرخ نژاد – عروس آتش). شاید این فیلمو خیلی ها ندیده باشن، اما اونایی که دیدن هیچوقت فرحان رو با اون ابهت و خشونتش فراموش نمی کنن. میشه گفت فرخ نژاد توی فیلمای بعدیش یه کمی از همین فرحان استفاده کرده. فیلم خیلی خوبیه. ببینین.

 

حالا من فعلا اینا یادم اومد. اگه شخصیت دیگه ای رو میشناسین اضافه کنین. ببینیم چند تا میشه!