پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

تغییرات سریال Lost برای پخش از تلویزیون

حتماً توی خبرها خوندین که قراره سریال معروف Lost به اسم "گمشدگان" از تلویزیون پخش بشه. الان هم دارن دوبله اش می کنن. برام خیلی جالب بود که چه تغییراتی توی سریال و روابط بین آدم ها ایجاد می شه و داستان رو چقدر تغییر می دن... با استفاده از روابطی که توی سازمان داشتم تونستم با یکی از برادران ناظر کیفی صحبت کنم و یه چیزهایی رو بیرون بکشم. اینم نتیجه اش:

Jack یک برادر مومن و مذهبیه که تابحال تعداد زیادی عمل جراحی فی سبیل الله انجام داده و رفته بود استرالیا تا پدرش رو راضی کنه یه مدت بره غزه و لبنان توی بیمارستان های اونجا به رایگان کار کنه.

Kate بخاطر انجام فعالیت های سیاسی علیه دولمتردان مستکبر آمریکا توی زندان بوده و با سقوط هواپیما خلاص می شه. تمام نماهای لانگ و مدیومش هم به کلوز تبدیل می شه.

Shanon بالکل از سریال حذف شده!

سعید یکی از نیروهای لباس شخصیه که در جریان حوادث پس از انتخابات هم نقش داشته و اغتشاشگران زیادی رو با چوب و باتوم مورد عنایت قرار داده. پیام های اخلاقی و سیاسی از دهن سعید به بیننده منتقل می شه.

Sawyer و Kate خواهر برادر هستن اما خودشون خبر ندارن، آخر سریال معلوم می شه.

چارلی و Claire دختر عمو – پسر عمو هستن، Claire و Jack هم که خواهر برادر ناتنی هستن.

دزموند از نیروهای خدوم مملکته که مدرکش رو از دانشگاه آکسفورد گرفته، اما براش پاپوش می دوزن و به کابینه راش نمی دن!

جان لاک از جانبازان دفاع مقدس بوده که توی جزیره پاش خوب می شه.

اون چند تا کشیش سیاهپوست توی فیلم با استفاده از جلوه های تصویری به سفیدپوست هایی روحانی تبدیل می شن عضو حوزۀ علمیۀ قم.

Hurley با اون هیکل گنده اش تبدیل می شه به محمدعلی ابطحی (با تشکر از وبلاگ هفت برای خط دادن در این رابطه)!

در صورت لزوم هر نوع رابطۀ دیگه ای برقرار می شه یا روابط فوق تغییر می کنن (مثلا یهو آنا لوسیا می شه خالۀ بن)

چون سریال کلاً عجیب غریبه و هیچیش معلوم نیست دستمون بازه هر کار دوست داریم توش انجام بدیم!

برین حال کنین!

۱۰ صحنۀ کلیشه ای مسخره در فیلم ها

10 صحنۀ کلیشه ای مسخره در فیلم ها

از دیدن بعضی صحنه ها واقعاً حالم بد می شه. اصلاً نمی تونم درک کنم نویسنده و کارگردان چرا از یه همچین تصاویری کلیشه ای استفاده می کنن.

بکار بردن بعضی فرمول ها و قواعد سینمایی به خودی خود اشکالی نداره و حتی گاهی لازم هم هست، اما تماشای چیزی که قبلاً هزار دفعه نشون داده شده و دیدیم برام خیلی زور داره! مثل اینها:

قهرمان فیلم همه کار بلده انجام بده. از روندن ماشین و تانک گرفته تا هواپیما و بشقاب پرنده... مسخره تر هم وقتیه که قهرمان مثلاً می شینه پشت فرمون هلیکوپتر، چند ثانیه به دکمه ها نگاه می کنه و متوجه می شه باید کدوم دکمه ها رو فشار بده!

وقتی توی کافه یا بار بین دو نفر دعوا می شه، بعد از چند ثانیه همه درگیر می شن و شروع می کنن به زدن هم!

در صحنه های دلهره آور توی خونه، همیشۀ خدا بیرون داره رعد و برق می زنه، اونهم با چه شدت و سرعتی!

آدم بدهای فیلم همه بدقیافه هستن!

قراره کاراکتر اصلی فیلم از یه خبری مطلع بشه. بطور اتفاقی تلویزیون رو روشن می کنه و دقیقاً همون اولین کانال داره خبر رو پخش می کنه! اونهم درست از اول جمله!

خنثی کردن بمب ساعتی (با اون کانترهای مسخرۀ بزرگ، که دقیقاً بدونیم قهرمان فیلم چند ثانیه دیگه وقت داره)، که مثلاً همیشه هم بین دو تا سیم مردد می مونن، بعد یکیشو شانسی قطع می کنن و شانسی درست درمیاد!

آخرهای فیلم قهرمان اصلی گلوله می خوره میفته زمین... وقتی فکر می کنیم مرده، بلند می شه می ایسته و نگاه تشکرآمیز به جلیقۀ ضدگلوله اش میندازه!

توی فیلم های ترسناک، زنه از دست قاتل فرار می کنه، می دوه سمت ماشین و سوار می شه، با عجله دنبال سوئیچ می گرده... قاتل هم اون دور و برها پیداش نیست... بالاخره سوئیچ رو می چرخونه، اما ماشین استارت نمی خوره! با ناامیدی باز هم استارت می زنه. موسیقی غوغا می کنه... و ناگهان قاتل سریالی جلوی ماشین سبز می شه و خیلی خونسرد بهش نگاه می کنه!

قهرمان فیلم داره فرار می کنه و پنجاه نفر از آدم بدها به طرفش شلیک می کنن، اما حتی یه دونه تیر هم بهش اصابت نمی کنه!

در آخرین نمای فیلم دوربین به آرومی از زمین بلند می شه و ارتفاع می گیره!

یادداشتی بر Final Destination 4 (دیوید آر. الیس – ۲۰۰۹)

چهارمین قسمت از مجموعه فیلم های Final Destination از همون سوژۀ کلی این مجموعه پیروی می کنه: کسانی که قراره در اثر یک سانحه کشته بشن اما به دلیلی این اتفاق نمی افته و حالا "مرگ" دنبالشونه تا اونها رو یکی یکی به طرز فجیعی بکشه.

در تیتراژ ابتدای فیلم تصاویری سه بعدی می بینیم از مرگ های مختلفی که در سه قسمت قبل دیدیم و آماده می شیم برای تماشای چند تا "مرگ" درست و حسابی! اینبار داستان با یک پیست مسابقۀ اتومبیلرانی شروع می شه، جایی که قراره بر اثر برخورد چند ماشین به هم و پرتاب قطعات فلزی به سمت تماشاچیان، تعدادی کشته بشن... اما (مثل همیشه) یکی از اونها واقعه رو پیش بینی می کنه و اصرار داره که دوستانش از ورزشگاه بیرون بیان... بقیۀ ماجرا رو هم حتماً می تونین حدس بزنین.

سوژه که تکراریه، آخر داستان رو هم که می دونیم، فیلم هم آنچنان فیلمی نیست که بخاطر کارگردانی یا بازی فلان هنرپیشه بشینیم پاش... پس چرا انقدر فروش می کنه؟ چون دلمون می خواد صحنه های فجیع از مرگ کاراکترهای فیلم ببینیم! انصافاً کارگردان هم در نشون دادن اینجور صحنه ها کم نذاشته و تا حد زیادی تماشاگران مشتاق تماشای تصاویر فجیع رو ارضاء می کنه!

موقع تماشای فیلم یاد اون زنی افتادم که سه ماه پیش از پرواز ایرفرانس جا موند، هواپیما در دریای اطلس سقوط کرد و تمام مسافرانش کشته شدن... و اون زن دو هفته بعد در اثر یک سانحۀ رانندگی به طرز فجیعی کشته شد!

امتیاز: ۶ از ۱۰

یادداشتی بر فیلم District 9 (نیل بومکمپ - ۲۰۰۹)

اصلاً فکر نمی کردم انتظار برای دیدن این فیلم به اندازۀ تنها یک پست طول بکشه! دیروز این فیلم با کیفیت عالی رسید دستم و دیدمش...

اول از همه بگم که با نقدها و تعاریفی که از این فیلم روی سایت های سینمایی خونده بودم، توقعم خیلی بالا رفته بود و انتظار دیدن یک شاهکار سینمایی رو داشتم... که District 9 به خوبی این انتظار رو برآورده کرد.

"منطقۀ 9" محلیه برای نگهداری حدود ۲ میلیون موجود فضایی که ۲۰ سال پیش به زمین اومدن و حالا در حاشیۀ ژوهانسبورگ (آفریقای جنوبی) زندگی فلاکت باری دارن... ویکوس (عضو MNU، یک سازمان چند ملیتی) ماموریت پیدا می کنه تا بیگانه های کوچکتر رو به منطقۀ دیگه ای با شرایط بهتر منتقل کنه، اما در اثر یک حادثه به بیماری مرموز و بسیار خطرناکی مبتلا می شه که...

ساختار مستندگونه، استفاده از بازیگران ناشناس، فیلمنامۀ بدیع، جلوه های ویژه منحصربفرد و موسیقی عالی از نقاط قوت فیلم هستن و در مقابل تصاویر خشن و بعضاً مشمئزکننده (موجودات فضایی شبیه میگو و سوسک های غول پیکر هستن) از نقاط منفی فیلم (اونهم به این دلیل که باعث کم شدن تعداد بینندگان فیلم می شه).

جالبترین ایدۀ فیلم (در ظاهر) ابتکار در نشان دادن روابط بین انسان و بیگانگان هست و طرح این سوال که آیا امکان برقراری روابط دوستانه بین ما و آنها وجود دارد؟ آیا می توان به آنها اعتماد کرد؟ آیا ما دوستان خوبی برای آنها خواهیم بود؟ 

البته می شه در عمق داستان فیلم معانی ملموس تری رو هم درباره آپارتاید و تبعیض نژادی پیدا کرد که به دلیل لو نرفتن بیشتر داستان از گفتنش اجتناب می کنم. تنها کافیه به این نکته توجه کنین که کارگردان فیلم در آفریقای جنوبی بزرگ شده، جایی که چند دهه قبل دولت قصد داشت کودکان سیاه پوستی رو که در زاغه های خارج شهر ژوهانسبورگ (به اسم District 6) زندگی می کردن به منطقه ای بهتر منتقل کنه...

به نظر من این فیلم اگر نه بهترین، حداقل یکی از بهترین فیلم های ژانر علمی/تخیلی محسوب می شه. گرچه District 9 مثل ماتریکس دیالوگ های عمیق و تفکربرانگیز نداره، اما نهایتاً انسان رو وادار می کنه به خودش و ارتباطش با محیط اطراف با دقت بیشتری توجه کنه.

توصیه می کنم حتما ببینیدش!

امتیاز: ۹ از ۱۰

بهترین فیلم علمی/تخیلی

من همیشه از بین ژانرهای مختلف سینمایی، ژانر Sci-Fi یا همون علمی/تخیلی رو بیشتر از بقیه دوست داشتم. دلیلش هم اینه که به نظرم نوشتن یک فیلمنامه علمی/تخیلی که داستانی منطقی داشته باشه سخت تر از نوشتن فیلمنامه های رئال هست و ساختن چنین فیلم هایی به دقت، ظرافت و هنر بیشتری نیازمنده. 

تابحال فیلم های علمی/تخیلی زیادی با موضوعات مختلف (خون آشام ها، موجودات فضایی، سفر در زمان،...) ساخته شده که به نظر من تعداد فیلم های بد این ژانر بیشتر از تعداد فیلم های خوبشه. در کل اگه یه فیلم تخیلی خوب درنیاد فاجعه می شه! یعنی اصلا نمی تونم تحملش کنم. آخریش (که دیشب دیدم) Race to Witch Mountain بود از کمپانی والت دیسنی. 

اما اخیرا فیلمی به اسم District 9 اکران شده (فرشته درباره اش نوشته) که به اعتقاد تعداد زیادی از بیننده ها بهترین فیلم علمی/تخیلی تاریخ سینماست... درباره این فیلم بحث های زیادی در سایت های سینمایی مطرحه که با یه جستجوی ساده می تونین پیداشون کنین. هنوز قضاوت درباره اینکه آیا واقعا این فیلم بهترین فیلم علمی/تخیلی سینماست زوده و باید منتظر بمونیم تا زمان این موضوع رو نشون بده. چون فیلم های زیادی بودن که در بدو اکران نظرات بسیاری رو به خودشون جلب کردن ولی بعد از گذشت یکی دو سال به فیلمی معمولی تبدیل شدن (مثل دانی دارکو که من اصلا ازش خوشم نیومد!). 

من هنوز District 9 رو ندیدم، اما می تونم بگم بهترین فیلم علمی تخیلی که تابحال دیدم (بهتره بگم بارها و بارها دیدم!) چی بوده... البته به احتمال زیاد نظر شما هم با من در این مورد یکیه!

حالا منتظر می مونم تا District 9 رو ببینم و بعد بگم آیا در بهترین فیلم ژانر مورد علاقه من تغییری حاصل می شه یا نه. 

تارانتینو: نابغه یا دیوانه؟

سال ۱۹۹۲ "سگ های انباری" رو با چشم هایی از حدقه بیرون زده تماشا کردم. اینهمه خشونت رو در هیچ فیلمی ندیده بودم. اسم کوئنتین تارانتینو تا دو سال بعد برام تداعی کنندۀ سینمای خشن بود.

سال ۱۹۹۴ "پالپ فیکشن" رو دیدم و با تمام وجود لذت بردم. داستانی پیچیده و تو در تو، با پایانی اعجاب برانگیز. تارانتینو سبکی جدید رو معرفی کرده بود که به سرعت در دنیای سینما به تارانتینوئیسم معروف شد. به شدت منتظر فیلم های بعدیش بودم و می خواستم بدونم این اعجوبۀ عالم سینما (که تنها از روی تماشای فیلم های فراوان فیلمسازی رو یاد گرفته) چه ایده های دیگه ای در سر داره.

سال ۱۹۹۵ یک فیلم چهار اپیزودی به نام "چهار اتاق" ساخته شد که تارانتینو کارگردانی یکی از اپیزودهاش رو برعهده داشت. اما به نظرم بدترین و بی معنی ترین اپیزود این فیلم، اپیزود آخر (ساختۀ تارانتینو) بود. روبرت رودریگز (شاگرد تارانتینو) داستانی به مراتب بهتر و ساختاری جذابتر ارائه داده بود.

با دیدن "جکی براون" (۱۹۹۷) کاملاً از تارانتینو ناامید شدم. از هیچ چیز این فیلم لذت نبردم. شیش سال طول کشید تا تارانتینو فیلم بعدیش رو بسازه: Kill Bill. داستانی هیجان انگیز و ادای دینی به سینمای رزمی... این فیلم تا حدی انتظارم رو برآورده کرد اما باز هم از اون نابغۀ عالم سینما خبری نبود. همون سال (۲۰۰۳) فیلم هایی به مراتب بهتر به نمایش دراومده بود.

سال ۲۰۰۷ تارانتینو به همراه روبرت رودریگز فیلم های "گریند هاوس" رو کارگردانی کرد که باز هم به نظر من اپیزود مربوط به رودریگز به مراتب بهتر بود و اپیزود مربوط به تارانتینو (Death Proof) غیرقابل تحمل!

این روزها فیلم جدید این نابغه (یا دیوانه ای که همۀ ما رو سر کار گذاشته) روی پردۀ سینماهاست: Inglorious Bastards. از تریلرهای فیلم چیزی دستگیرم نمی شه اما منتظرم فیلم رو ببینم تا بتونم با اطمینان بیشتر به نتیجه برسم... آیا پالپ فیکشن یک اتفاق بود؟ یا هنوز هم تارانتینو ایده های جدیدی برای ما داره؟

افکار بعد از ازدواج!

خدا رو شکر که مراسم عروسی به خوبی و خوشی انجام شد و بالاخره تمام بدو بدوها، نگرانی ها، استرس ها و کارها به نتیجه رسید. اونایی که توی مراسم بودن ظاهراً کلی حال کردن. ما هم از تمام کسانی که اومدن و کمک کردن که جشن به خوبی برگزار بشه ممنونیم.

بعدش ۵ روز رفتیم کیش، جاتون خالی، کلی خستگی در کردیم و همچین ریلکس پاهامونو دراز کردیم حالشو بردیم... بدون روزنامه، بدون اینترنت، حتی بدون موبایل! دربارۀ کیش و تفاوت هاش با چند سال قبلی که رفته بودم جداگانه توی وبلاگ سفرنامه هام می نویسم...

اولین لیست خرید رو از خانومی گرفتم، عصری سر راه خریدم اومدم خونه. یه بوی خوبی میومد... اول یه عصرونۀ کامل با هم خوردیم توی "اتاق عشق و حال" (دربارۀ این اتاقمون هم بعداً مفصل می نویسم!)، بعدش هم خیلی شیک هات چاکلت و کیک تناول نمودیم.

روز اول ماه رمضون گفتن ساعت کاریمون فقط نیم ساعت کم می شه، یعنی به جای چهار و بیست دقیقه، سه و پنجاه دقیقه تعطیل می شیم... کلی غر زدیم تا امروز گفتن خب باشه، یه ساعت کمش می کنیم ساعت سه و بیست دقیقه برین خونه هاتون! باز هم خیر سرشون! اداره های دولتی ۹ صبح تا ۲ بعد از ظهر می رن سر کار...

دیشب با خانومی نشستیم بعد از مدتها فیلم نگاه کردیم. من که چند هفته می شد فیلم ندیده بودم، اصلاً بعد از جریان انتخابات همچین دل و دماغ فیلم نگاه کردن نداشتم، حتی "دربارۀ الی ..." رو هم ندیدیم هنوز... اما دیشب نشستیم فیلم Taken رو تماشا کردیم، یه اکشن جنایی دربارۀ مردی که دخترش رو می دزدن... خیلی حال کردیم.

از دیشب یه کم گلوم درد می کرد، امروز فهمیدم به مبارکی و میمنت سرما خوردم (حالا خوکی نباشه؟)، البته شدید نیست، فقط گلو درد دارم و یه کم سرم سنگینه. خانومی گفته برات سوپ درست می کنم... به به!

توی هیر و ویر برنامه های عروسی بابا یهو گفت من پرینتر رنگی می خوام! از روی اینترنت گشتم براش یه مدل پیدا کردم که هم پرینتره، هم اسکنر هم دستگاه کپی. کیفیت عالی، قیمت مفت: ۵۵ هزار تومن! اگه پرینتر می خواین بد نیست یه نگاهی هم به این مدل بندازین: HP F2235

دربارۀ یک طرفه شدن خیابون ولی عصر و چهره های فرهیختۀ کابینۀ دولت "نهم بعلاوۀ چهار" هم بعداً می نویسم.