پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

یک داستان واقعی: تصادف در بزرگراه

مدتی پیش تو یکی از اتوبان های آلمان دو تا ماشین تصادف کردن: یه رانندۀ آلمانی از پشت کوبیده بود به ماشین یه رانندۀ ایرانی. خیلی زود پلیس اومد و بعد از کنترل مدارک رانندۀ آلمانی رو جریمه کرد. بعد به طرف رانندۀ ایرانی اومد و گفت اگه از این آقا شکایتی دارین می تونین با ما بیاین و فرم پر کنین چون ما به هر حال ایشونو به جرم "رانندگی در حین مستی" و برای تست الکل بازداشت می کنیم.


دوست ما که از این برخورد پلیس آلمان متعجب بود پرسید: چرا بازداشت؟


پلیس گفت: چون این آقا میگه شما داشتین تو اتوبان برعکس رانندگی می کردین و این حرف فقط از یه رانندۀ مست برمیاد!


رانندۀ ایرانی گفت که شکایتی نداره و ماجرا تموم شد.البته ایشون دیگه به روی مبارکشون نیاوردن که به دلیل اشتباه پیچیدن در یک مسیر، تصمیم گرفته دنده عقب بگیره و از روی پل بزرگراه به پایین برگرده!!!


نتیجه: رانندگی عادی ما، چیزیه که بقیه در حالت مستی انجام می دن!

دلیل کم شدن تعداد فیلم های خوب

مدتیه که زیاد می شنوم "تعداد فیلم های خوب هر سال کمتر میشه" و از من دلیلش رو می پرسن. وقتی می پرسم "این اواخر چه فیلم هایی دیدی؟" اسم هایی می شنوم که فیلم های متوسط یا ضعیفی هستن.


در واقع تعداد فیلم های خوب موجود در هر سال کمتر نشده که هیچ، بلکه به نظر من نسبت به ده بیست سال پیش بیشتر هم شده؛ تکنیک های بهتری استفاده شده و خلاقیت های جالبی در فیلمنامه و ساختار بکار برده میشه.


و اما دلیل اینکه خیلی از کسانی که حتی خودشون رو "فیلم بین" حرفه ای می دونن از پایین بودن سطح کیفی فیلم ها گله دارن فقط یک چیزه: تکنولوژی!


تا همین چند سال پیش و مخصوصاً در دهۀ 90 میلادی، فیلم ها خیلی سخت به دستمون می رسید. اون موقع نوار VHS بود و فیلم های مطرح توسط خلبان ها و برخی مسافران با مشقت فراوان وارد کشور می شد و بعد از تکثیر به دست ما می رسید.


آقایی بود به اسم "شهریار" که هر هفته سه شنبه ها میومد توی یک خونه و ما (که چهار پنج نفر بودیم) هر کدوم 5 تا فیلم از توی کیف بزرگش برمی داشتیم (از 20 سال پیش به اینور این عادت هفته ای حداقل 5 فیلم در من باقی موند). این آقای شهریار یکی از سرشاخه های اصلی پخش فیلم در تهران بود و اطلاعات سینمایی خیلی بالایی داشت. خودش مستقیم فیلم ها رو سفارش می داد و می دونست چه فیلم هایی ارزش ورود به کشور رو داره.


اون موقع فیلم ها در واقع از یکی دو فیلتر می گذشتن و تنها فیلم هایی به دست ما می رسیدن که ارزش های اولیۀ سینمایی رو داشتن، خصوصاً اینکه بدونیم هر سال بیشتر از 5000 فیلم فقط در آمریکا تولید میشه (سینمای اروپا و آسیا به کنار).


اما الان شرایط خیلی فرق کرده. اینترنت و دیکودرهای قوی باعث شدن هر کسی خیلی راحت بتونه شبانه از توی خونه اش فیلم داونلود کنه (سرعت انقدر بالاس که خود من گاهی اوقات شبی 12 تا 15 فیلم داونلود می کنم، اونهم در زمانی که حجم اینترنت برام به رایگان محاسبه می شه).


حالا در نظر بگیرید کسی رو که وارد یکی از سایت های (حتی معروف) داونلود فیلم میشه. در این سایت ها جدای از کیفیت اثر، هر فیلمی که ساخته شده برای داونلود آماده اس و کاربر تنها از روی پوستر فیلم یا نهایتاً اسم بازیگر فیلمی رو داونلود و تماشا می کنه. ایراد بزرگ کار اینه که کاربر فکر می کنه آرشیو بزرگی از فیلم داره، 500، 1000، 2000 یا حتی کسی رو می شناسم که 10 هزار فیلم روی هاردهای اکسترنالش ذخیره کرده.


اما واقعاً چند درصد از این فیلم ها ارزش دیدن دارن؟ در خوشبینانه ترین حالت چیزی حدود دو درصد. یعنی از 5000 فیلمی که در سینمای آمریکا تولید میشه، نهایتاً سالی 100 فیلم ارزش دیدن دارن و بقیه آثاری هستن که در زمان فیلم های VHS (که از نظر همین عده و کسانیکه از این طریق فیلم به دستشون میرسه سالهای بهتری برای سینما بود) اصلاً وارد کشور نمی شد!


توصیۀ من به این دسته از دوستان اینه که بیشتر دربارۀ فیلم های تولیدی مطالعه کنن، فیلم ها، کارگردان ها و آثارشون رو بشناسن و با شناخت قبلی فیلم ها رو داونلود و تماشا کنن. اینجوری نه وقتشون با تماشای فیلم های متوسط و ضعیف تلف میشه و نه هاردشون با آثار بی ارزش اشغال نمیشه.


و به یاد داشته باشیم که جمع کردن فیلم هنر نیست!

سیگار

تنها زمانهایی که دلم می خواد سیگاری باشم مواقعیه که زود می رسم سر قرار، بعد تا طرف بیاد هیچ کاری ندارم بکنم مگه اینکه الکی با موبایل ور برم تا برسه... ولی اینایی که سیگارین، اینجور مواقع یه سیگار روشن می کنن، لم می دن به دیواری درختی چیزی، آروم پک می زنن منتظر می مونن تا طرفشون بیاد... پلان خیلی با کلاسیه لامصب!

خاطره ها و رازها: آخرین خداحافظی

ایستاده بودی کنار در. من هم. آخر شب بود، پایان مهمانی و وقت خداحافظی. تو می رفتی و من می دانستم که این، آخرین لحظاتی است که می بینمت. می رفتی و همه چیز را می بردی: خاطره ها و رازهایمان را.

برای ده پانزده نفری که کنار در جمع بودند، این هم یک خداحافظی بود مانند تمام خداحافظی های دیگر. من و تو اما، می دانستیم بار دیگری در کار نیست. در عین حال که باید ظاهر عادی ام را حفظ می کردم و جواب بقیه را می دادم، تمام حواسم به تو بود. در ترکیبی عجیب از اسلوموشن و حرکت سریع غرق شده بودم و نمی دانستم در این بین می توانم با نگاه حرفم را به تو منتقل کنم یا نه. نتوانستم. تو زیرلب چیزی گفتی که متوجه نشدم... کاش می شد فقط چند ثانیه زمان متوقف میشد.

یادت هست موقعی که داشتی شالت را مرتب می کردی، برای لحظاتی نگاه هایمان در هم گره خورد؟ حتماً می دانی چقدر با خودم جنگیدم تا فریاد نکشم "لامصب ها! چند دقیقه به ما فرصت دهید تا حرف هایمان را بزنیم"... هنوز حرف های زیادی داشتیم... داریم. در آن جمع، هیچکس از راز ما خبر نداشت و کسی نمی دانست که این خداحافظی معمولی، برای من بسیار دردناکتر از هر خداحافظی دیگری است.

آن شب، آسمان لعنتی هم تا صبح بارید... یادت هست؟

* بخشی از "خاطره ها و رازها" - دست نوشته هایی که شاید روزی به فیلم تبدیل شدند.