پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

داستان عجیب یک آدم بدشانس!

توی یه شهر کوچیک، خیلی دور از پایتخت، یه بابایی بود که از این مملکت خسته شده بود. کارش نوازندگی بود و اینجا هیچ رقمه نمی تونست به اهدافش برسه. تصمیم گرفت مهاجرت کنه بره یه کشور خارجی، نشد. تصمیم گرفت پناهنده بشه، اقدام کرد، باز هم نشد. بهش گفتن توی ایران هیچ مشکلی نداری، چرا می خوای پناهنده بشی؟

تصمیم گرفت برای نمایندگی مجلس ثبت نام کنه و با برگۀ رد صلاحیتش دوباره برای پناهندگی اقدام بکنه... اما برخلاف انتظار، صلاحیتش تایید شد!

وقتی دوست و آشناها فهمیدن شروع کردن براش تبلیغ کردن، محبوب شد، مشهور شد، روز انتخابات رای بالایی آورد و به دور دوم راه پیدا کرد!

این هفته مرحلۀ دوم انتخابات برگزار می شه، به نظر میاد شانس زیادی داره و به احتمال قوی از رقیبش هم جلو میفته! اونوقت می شه نمایندۀ مجلس! نمایندۀ مجلس کشوری که تا همین ۶ ماه پیش نمی تونست تحملش کنه...

نکتۀ فلسفی: چرا فکر می کنیم هر کی در کاری موفق می شه خوش شانسه؟
نکتۀ سینمایی: یاد فارست گامپ افتادم!
سوال: بعدش چه اتفاقی بیفته که خیلی باحال بشه؟

خواب هایی که می بینیم!

آقا ما داریم دوباره خواب می بینیم!

یه مدت بود شب ها خواب های داستانی نمی دیدم، اما الان چند وقته دوباره شروع شده. خواب می بینم چه جور! هم کاراکترهای جدید داره، هم داستان جذاب! تازه بعضی وقتا آخرش همچین ورق برمی گرده آدم کیف می کنه از سناریو!

شب ها که تقریباً شام نمی خورم، نهایتاً هم ۶ ساعت می خوابم، اما خواب هایی می بینم که بیا و ببین!

جالب اینکه خودم در اغلب خواب هام چندان نقشی ندارم! مثلاً یه بار خواب دیدم من و یکی دیگه رفتیم بانک گاوصندوق رو بزنیم! همون اول کار پلیس میاد شلیک می کنه من تیر می خورم می میرم! بقیۀ خواب داستان تعقیب و گریز همدستم بود با پلیس ها، اون هم چقدر هیجان انگیز!

دیگه اینکه معمولاً توی خواب می دونم خواب هستم، حتی اگه وسطش بیدار بشم برم گلاب به روتون و برگردم بقیه اش رو می بینم! انگار Pause کرده باشم!

نمی دونم بقیۀ آدم ها هم شب ها خواب های اینجوری می بینن یا نه! شاید جداً باید یه فکری به حال خودم بکنم و برم پیش روانشناس وگرنه ممکنه به سرنوشت احسان دچار بشم و همه توی خیابون نشونم بدن بگن "آخی، طفلکی رو نگاه"!

حفظ و مرمت دوستان باستانی!

امروز یکی از دوستان قدیمی بعد از سالها باهام تماس گرفت.

من بعد از اینکه کارم توی اون شرکت خارجی تموم شد و برگشتم با خیلی ها تماس نگرفتم! فکر کردم فرصت خوبیه تا یه سری روابط زائد و بیخودی رو که به هیچ دردی نمی خورن قطع کنم. اما امروز یکی از اونها نمی دونم از کجا حس ششمش خبردار شد که من اینجام!

می گن دوست مثل عتیقه اس، هرچی زمان می گذره ارزشش هم می ره بالاتر. اما به نظر من این در تمام موارد صادق نیست. بعضی وقتا بهتره بذاریم دوستای قدیمی در همون زمان گذشته و با همون خاطرات قدیم در ذهنمون باقی بمونن.

چند سال پیش صمیمی ترین دوست دوران دبستانم رو اتفاقی یه جایی دیدم. خب دیدن اون آدم بعد از حدود ۲۰ سال خیلی جالب بود، اما بدبختی اینجاست که هیچ حرف مشترکی بینمون وجود نداشت. هیچکدوم نمی دونستیم چی بگیم! اصلاً از کجا شروع کنیم؟... در تمام طول اون مدت فکر می کردم کاش ندیده بودمش! کاش نمی دونستم درسش رو ول کرده، دیپلم هم نگرفته و الان توی بازار پایتخت شاگرد مغازه شده. کاش با موهای ریخته و نافرم ندیده بودمش...

بعد از اون سعی کردم بعضی ها رو در گذشته نگه دارم. با همون خاطرات قدیم. چه لزومی داره وقتی توی اورکات یکی از دوستای دوران راهنمایی یا دبیرستان رو پیدا می کنیم بلافاصله باهاش قرار بذاریم؟

یادداشتی بر "دایرۀ زنگی" (پریسا بخت آور)

تنها وجود اصغر فرهادی بعنوان فیلمنامه نویس کافی بود تا به دیدن این فیلم مشتاق بشم و حضور امین حیایی، مهران مدیری، باران کوثری، گوهر خیراندیش و بهاره رهنما در اولین ساختۀ یک کارگردان – پریسا بخت آور – کنجکاوی من رو بیشتر کرد.

در ابتدای فیلم با کاراکترها و داستان های پراکنده ای مواجه هستیم که ظاهراً هیچ ربطی به هم ندارن، اما به زودی متوجه می شیم تمام این افراد ساکنین یک برج مسکونی هستن. تقریباً کل حوادث فیلم ظرف تنها چند ساعت و داخل همین ساختمون اتفاق می افته؛ روزی که دو نفر برای نصب و تنظیم آنتن ماهوارۀ ساکنین وارد برج شدن.

روابط بین آدم های این ساختمون نمونۀ کوچیکی از روابط بین آدم های جامعه اس؛ جایی که هر کس تنها به فکر منافع شخصی خودشه، جایی که هر کس می خواد از دیگران بیشترین بهره برداری رو بکنه، جایی که هیچ کس تحمل نظر دیگران رو نداره و می خواد عقاید خودش رو به بقیه تحمیل کنه و از همه مهم تر: جایی که هیچکس اونی که نشون می ده نیست!

فکر می کنم بزرگترین ویژگی این فیلم فیلمنامۀ خوبیه که فرهادی نوشته و در ساختار کلی شباهت های زیادی با فیلمنامۀ قبلی اش (چهارشنبه سوری) داره؛ با این تفاوت که در "دایرۀ زنگی" با نگاهی طنزآلود به روابط بین آدم های یک مجتمع مسکونی نگاه کرده و اینجا هم مثل همیشه در عین سادگی، سورپریزهای خاص خودش رو به همراه داره.

در مجموع "دایرۀ زنگی" فیلم طنز خوبیه که ارزش دیدن رو (حتی برای بیشتر از یکبار) داره.

پ.ن: سی دی این فیلم درست جلوی سینما به قیمت هزار تومن فروخته می شد!

یادداشتی بر "مرد هزار جهره" (مهران مدیری)

این بار مهران مدیری سوژۀ نسبتاً جدیدی رو برای ساخت مجموعۀ تلویزیونی انتخاب کرد و از قالب همیشگی خارج شد. شاید بشه گفت "مرد هزار چهره" (با عنوان اولیۀ "اگر شما جای من بودین") پرمخاطب ترین برنامۀ تلویزیونی نوروز ۸۷ بود.

مهران مدیری قبلاً ثابت کرده در ساخت مجموعه های طولانی ۹۰ قسمتی تبحر خاصی داره که دلیل عمده اش برمی گرده به تحلیل مداوم نظرات مخاطبان و اصلاح و تغییر برنامۀ در حال پخش؛ اما انجام اینکاردر مورد سریال های کوتاه ۱۳ قسمتی امکانپذیر نیست و این موضوع کار مهران مدیری رو سخت تر می کنه.

موضوع "مرد هزار چهره" چندان جدید نیست: قرار گرفتن اجباری یک فرد در قالب یک شخص دیگه (که با شخصیت خودش فاصلۀ زیادی داره). این موضوع قبلاً در فیلم های زیادی به تصویر کشیده شده بود که می شه به لیلی با من است، مارمولک و سریال زیرزمین اشاره کرد. نویسنده های این سریال برای پر کردن ۱۳ قسمت، چهار موقعیت مختلف رو برای شخصیت داستانشون در نظر گرفتن که نسبتاً موفق عمل کردن.

تنوع بازیگران این سریال در نوع خودش بی نظیره. بعد از بازی دوست داشتنی مهران مدیری (انگار هیچوقت ازش خسته نمی شیم!)، علیرضا خمسه عالی بود و پژمان بازغی هم قابل قبول.

خیلی ها معتقدن چند قسمت اول این سریال "خنده دارتر" بود و هرچی به پایان نزدیکتر شد از میزان طنز سریال هم کاسته شد. دلیل این موضوع کاملاً مشخصه: زمانی که گروه مشغول فیلمبرداری قسمت های اولیه این سریال بود، وقت و انرژی کافی برای پیاده کردن انواع ایده های جدیدی که بطور بداهه به ذهنشون می رسید وجود داشت. مثلاً جایی که شناسنامه از دست مهران مدیری زمین می افته و ناچار می شه برای پنهان کردنش با اون وضع مسخره راه بره، یکی از این موارده. اما هرچی کار پیش می ره، وقت کمتر می شه و به جایی می رسه که اگر گروه بتونه در هر روز طبق برنامه پیش بره هنر کرده. همین مشکل باعث شد در قسمت های آخر به ناچار از تصاویر تکراری قبلی استفاده بشه و چیزی از ایده های جالب به چشم نخوره.

شاید اگر زمان بیشتری صرف ساخت این سریال می شد نتیجه خیلی بهتر از این بود، اما با وجود همۀ این ها باز هم "مرد هزار چهره" بهترین برنامۀ نوروز امسال بود. ما از آقای مدیری "خیلی ممنونیم"!