پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

نمای دور: یادداشت هایی کوتاه بر چند فیلم بلند

The Horsemen - ۲۰۰۹
فیلمی در ژانر جنایی/پلیسی که می خواد شبیه سکوت بره ها، بی خوابی، هفت و زودیاک باشه و دقیقاً از همین موضوع ضربه خورده.

داستان فیلم درباره کارآگاهیه که درگیر یک سری قتل سریالی می شه، کسانی که به شکلی فجیع به قتل می رسن و دلیل کشته شدن اونها به یکی از داستان های انجیل (چهار سوارکار) ارتباط داره...

فیلمنامه نسبتاً خوب و حساب شده نوشته شده اما بازی ها، دیالوگ ها و خصوصاً ساختار فیلم باعث شده تا از یک اثر جنایی قابل توجه به فیلمی متوسط نزول پیدا کنه.
امتیاز: ۶ از ۱۰

Push - ۲۰۰۹
ایدۀ خوب، فیلمنامۀ متوسط، بازی های بد، ساختار ضعیف و جلوه های ویژۀ زیاد.
امتیاز: ۴ از ۱۰

The G*rlFr**nd Experience - ۲۰۰۹
آخرین اثر استیون سودربرگ که بیشتر حالتی مستندگونه داره، دربارۀ انتخابات سال گذشتۀ آمریکاست و بحث و تبادل نظر چند نفر دربارۀ اوباما، برنامه هاش و بحران اقتصادی.

ساشا گری، بازیگر اصلی فیلم یکی از چهره های شناخته شده فیلم های مبتذل و پو*نو هست که نمی دونم واقعاً به چه دلیل برای این نقش انتخاب شده. واقعاً از استیون سودربرگ بعیده!
امتیاز: ۵ از ۱۰

   Tattooist  - ۲۰۰۸این فیلم رو فقط به این دلیل که محصول نیوزلاند و مالزی هست تماشا کردم  که اتفاقاً فیلم بدی هم نیست. موضوع فیلم دربارۀ مردی هست که روی بدن مشتری هاش نقاشی هایی رو تاتو می کنه، اما نمی دونه کشیدن نقشی خاص باعث زنده شدن روحی شیطانی می شه! به نظر می رسه فیلم مزخرفی باشه اما سکانس ها و نماهایی در فیلم هست که نظیرش رو در هیچ فیلمی ندیده بودم. جلوه های ویژه هم خیلی خوب از کار دراومده و به نسبت سینمای مالزی اثر قابل توجهی محسوب می شه.
امتیاز: ۶ از ۱۰

We Are Marshall - ۲۰۰۶
من هیچوقت از فیلم های ورزشی اونهم با موضوع فوتبال آمریکایی خوشم نمیومد اما این فیلم با بقیۀ فرق می کنه. اول به دلیل ساختار خوب و دوم به خاطر بازی های بسیار باورپذیر.

موضوع فیلم دربارۀ سانحۀ هوایی هست که برای تیم فوتبال Marshall آمریکا اتفاق افتاد (دهۀ هفتاد میلادی) و تمام بازیکنان اصلیش کشته شدن. مدیران باشگاه تصمیم می گیرن تیم دیگه ای دست و پا کنن اما با مشکلات زیادی مواجه می شن. اولین مشکل پیدا کردن یک سرمربی جدیده و دومین مشکل پیدا کردن بازیکنان جدید!

متیو مک کونافی و متیو فاکس (نقش جک سریال Lost) بازیگران اصلی فیلم هستن.
امتیاز: ۷ از ۱۰

Cassandra's Dream - ۲۰۰۷
این فیلم وودی آلن دربارۀ یک خانوادۀ سنتی انگلیسی هست و دو برادری که تصمیم می گیرن به خاطر حفظ شرافت خانواده و برای عموی بزرگشون دست به قتل بزنن... بعد از مدتی برادر کوچکتر نمی تونه عذاب وجدان این قتل رو تحمل کنه و می خواد با پلیس تماس بگیره... حالا تنها یک راه باقی می مونه: قتل برادر!

نسبت به فیلم های دیگه، اثری قابل توجه اما نسبت به ساخته های وودی آلن فیلمی متوسط.
امتیاز: ۷ از ۱۰

مهاجرت – داستان اول

کیفش را روی مبل انداخت، با قدم هایی خسته به سمت تخت رفت و روی آن ولو شد، هر سه پتو را کشید رویش و سعی کرد سرمای خانه را فراموش کند. پولی که در ماه به صاحبخانه می پرداخت تنها همین درجه حرارت را به همراه داشت... شاید از ماه بعد بتواند کار بهتری پیدا کند با درآمدی بیشتر...

به تلفن نگاه کرد. مدتها بود که بی استفاده روی میز افتاده بود. دلش می خواست می توانست گوشی را بردارد، به یکی از دوستانش زنگ بزند و بدون شمردن دقیقه ها هر چقدر که می خواهد صحبت کند. از همه بیشتر دلش برای مادرش تنگ شده بود... مادرش، خانه، حیاط، کوچه، همسایه ها... حتی محمود آقا بقال محل!

بلند شد، به سمت آشپزخانه رفت، ماهیتابه را روی گاز گذاشت و زیرش را روشن کرد. باز هم تخم مرغ نیمرو! دلش لک زده بود برای یک پرس غذای درست و حسابی ایرانی... خورشت قیمه یا قرمه سبزی! با خودش عهد کرده بود هر وقت پول کافی داشت به یک رستوران ایرانی برود و یک پرس کامل چلوکباب بخورد! اما نه، دلش می خواست برود فرحزاد، روی یکی از تخت ها بنشیند، نان داغ برایش بیاورند با ماست موسیر و سبزی تازه... دلش می خواست در فضا بوی کباب را استشمام کند... بوی کباب!

همینطور که به بسته شدن تخم مرغ داخل ماهیتابه خیره شده بود با خودش فکر کرد اینبار که مادرش تلفن زد به او چه بگوید... بگوید در یک شرکت معتبر مشغول کار شده و درآمد خوبی دارد، غذای خوب می خورد و از خانه اش هم کاملا راضیست... کاش بتواند کنار ماشین دوستش یک عکس بگیرد و برای خانواده بفرستد! درباره تفریحاتش چه بگوید؟ شبها را چطور می گذراند؟ آخر هفته ها چطور؟ کجا می رود؟ آه که دروغ گفتن چقدر سخت شده...!

در همین افکار بود که شعلۀ زیر ماهیتابه به تدریج کم و کمتر و بالاخره خاموش شد... تبریک! گاز هم تمام شد! حالا باید کلی پول بدهم تا صاحبخانه یک نفر را بفرستد کپسول را عوض کند. اما وسط هفته کدام پول؟

اصلا بهتر است امشب هم شام نخورم و زودتر بخوابم... باید صبح زودتر بیدار شوم تا بتوانم فردا هم از خانه تا محل کار را پیاده بروم...

پاسخ به برخی کامنت های حذف شده

طبق یکی از قوانین این وبلاگ، کامنت هایی که به موضوع پست نامربوط باشن حذف می شن. اما بعضی از این کامنت های نامربوط خیلی هم نامربوط نیستن و جای تامل دارن:

۱-      یه خانوم محترمی در یک کامنت بسیار بسیار محترمانه (!) برام نوشته بود که از سبک نگارش و نوع مطالبم اینطور برمیاد که من یک آدم بی نهایت مغرور و از خودراضی هستم که هیچکس و هیچ چیزی رو قبول ندارم و خودم رو بالاتر از همه می دونم. خب اینم یه نوع نظره دیگه.

۲-      یه آقایی نوشته بود چرا انقدر از ایران بد می گی و مسخره می کنی، مگه خودت کجا دنیا اومدی؟! والله ما همینجا دنیا اومدیم و اتفاقا خیلی هم به ایران علاقمند هستیم. بد نیست یه نگاهی به وبلاگ سفرنامه ام بندازی تا ببینی چطوری از ایران تعریف کردم. دوست داشتن مملکت یه چیزه و انتقاد کردن از بعضی خصوصیات ناخوشایند ایرانی ها یه چیز دیگه. اگه فرقش رو نمی دونی بگو بگم فرو کنن توی چشت تا بفهمی!

۳-      یه آقای دیگه ای چند وقت پیش ها کلی تهدیدم کرده بود که اگه به نوشتن ادامه بدی وبلاگت رو هک می کنم و عکس *** رو می ذارم روی صفحه اولت! وای وای وای، ترسیدم!... داداش ما خودمون اینکاره ایم، وبلاگ فارسی که خوبه، سایت ناسا رو هم بخوای برات هک می کنیم و آرم پرسپولیس رو می ذاریم جای آرم ناسا!

۴-      چندین کامنت بود درباب گرفتن شماره بازیگرها و کارگردان های سینمای ایران از بنده، که باید بگم خیلی هاشون رو ندارم و اونایی رو هم که دارم نمی تونم بیام بدم به شماها که آخه! شماره می خوای برو دم خانۀ سینما یه هفته بست بشین بالاخره خودش گذرش میفته ازش بگیر! حالا به فرض هم شمارۀ رضا کیانیان رو گرفتی، چی می خوای بگی بهش مثلا؟!

۵-      حالا کامنت های تبادل لینک و "وبلاگ خوبی داری" و اینا که بماند.

۶-      چند نفر هم کامنت گذاشتن و از من درخواست فیلمنامه کردن که براشون ایمیل کنم و اونها بسازن و بعدش لطف می کنن یه نسخه برام می فرستن! باید بگم آقایون ما فیلمنامه داریم، زیاد هم داریم، از یک صفحه ای بگیر تا بلند ۲ ساعته! همه در بانک فیلمنامه ثبت شدن و همینجوری هم به کسی نمی دیم. اگه جدی می خوای فیلم بسازی، باید اول نمونه کارهای قبلیت رو (که از ۳ تا هم کمتر نباشه) برام بیاری من و مهدی آروم می بینیم، اگه تایید شد می تونی یکی از فیلمنامه هام رو بخری! همینجوری مفتی که به کسی فیلمنامۀ خوب نمی دن مستر دایرکتور، مگه اینجا بالیووده؟

باز هم Lost!

من قبلا دو بار درباره سریال Lost مطلب نوشتم که اینجا و اینجا می تونین بخونین. 

هفته پیش به مناسبت پخش یکصدمین اپیزود این سریال یک مهمونی برگزار شد که عکس هاش هم روی اینترنت پر شده و می تونین با یه جستجوی ساده پیداشون کنین. 

ظاهرا قراره این هفته (۶ می) اپیزود ۱۵ و هفته دیگه (۱۳ می) دو اپیزود ۱۶ و ۱۷ یکجا پخش بشن تا پرونده فصل پنجم این سریال هم بسته بشه و طبق معمول بریم توی خماری تا سال دیگه! 

 

تهیه کنندگان و مدیر شبکه ABC به همراه بازیگر نقش Hurley

مصاحبه استخدامی

روز – اتاق مدیر کل – داخلی

چند ضربۀ آروم به در می زنم و وارد می شم. اتاقی تاریک با یک میز بزرگ. مدیر کل جدید که مرد جوان و پر از ریش است پشت میز ایستاده. دستها را روی میز گذاشته و مستقیم به من نگاه می کند، درست مثل سکانس های بازجویی در فیلم ها.

مدیر کل: (خشک و جدی) بفرما بشین... چند وقته توی این اداره مشغول بکار هستی؟
من: حدود یک سال
مدیر کل: دانشجویی؟
من: بله، علم و صنعت
مدیر کل: چند واحد پاس کردی تا حالا؟
من: ۹۲ تا!
مدیر کل: چرا زودتر تموم نمی کنی؟
من: برای اینکه هم کار می کنم هم درس می خونم... نمی تونم واحد زیاد بردارم
مدیر کل: من زمان جنگ دانشجو بودم ولی هیچ واحدی رو نیفتادم!
من: ...(سکوت) (توی دلم: آفرین، صدآفرین، هزار و سیصد آفرین، دختر خوب و نازنین...)
مدیر کل: دکتر ج... هنوز رئیس دانشکده اس؟
من: (با خوشحالی از اینکه موضوع صحبت عوض شده) بله، شما می شناسینش؟
مدیر کل: من همه رو می شناسم... بگو ببینم اسم نمایندۀ ره... توی دانشگاه چیه؟
من: (هر چی فکر می کنم یادم نمیاد، بعدش الکی یه اسمی می پرونم) آقای نصیری!
مدیر کل: نصیری؟ اشتباه نمی کنی؟
من: (با قیافه و لحنی به ظاهر مطمئن) نه، نه!
مدیر کل: تازه اومده؟
من: بله، دو هفته اس!
مدیر کل: (چهره اش در هم می رود) خب من نمی دونستم!... بگو ببینم خواهر هم داری؟!
من: (متعجب) بله! یکی!
مدیر کل: چند سال ازت کوچیکتره؟
من: ۳ سال
مدیر کل: براش تولد هم می گیرین؟
من: (کاملاً بهتزده از این سوال) بله!
مدیر کل: وقتی براش تولد می گیرین تو خونه می مونی یا می ری بیرون؟
من: خب می مونم خونه!
مدیر کل: عجب!... بگو ببینم تابحال رفتی مرقد مطهر؟
من: (با لحنی شاکی و دیگه زدم به سیم آخر) نه!
مدیر کل: نماز می خونی؟
من: نه!
مدیر کل: روزه می گیری؟
من: نه!
مدیر کل: زیارت؟
من: نه!
مدیر کل: بفرما بیرون!
من: حتما!

پی نویس ۱: من تا دو سال بعد هم در اون اداره مشغول بکار بودم و بعد اومدم بیرون!
پی نویس ۲: ظاهراً قراره اون مدیر کل به زودی بعنوان رئیس بزرگترین گروه خودروسازی کشور معرفی بشه!

The Burning Plain (گویرمو آریاگا – ۲۰۰۹)

تنها اسم آریاگا بعنوان کارگردان کافیه تا کنجکاوی آدم نسبت به فیلم جلب بشه. آریاگا که قبل از این در سه فیلم بعنوان فیلمنامه نویس با آلخاندرو گونزالس اینیاریتو همکاری کرده (Amores Perros، بابل و ۲۱ گرم) در اولین تجربۀ کارگردانیش سراغ داستانی ساده اما از نظر روایی پیچیده رفته تا تبحر خودش رو بیش از پیش اثبات کنه.

The Burning Plain داستان دختری حاشیه نشین در ایالت های جنوبی آمریکاست که از قرارهای عاشقانۀ مادرش با یک مرد مکزیکی خبردار می شه و طی یک بحران روحی تصمیم به انتقام می گیره...

فیلم بیش از هر چیز دربارۀ احساس گناه هست و تاثیری که یک عکس العمل آنی در آیندۀ انسان می ذاره... شاید تا نیم ساعت پایانی متوجه اصل قضیه نشیم و همه چیز به نظر به هم ریخته و بی منطق بیاد اما در پایان که ضربۀ اصلی وارد می شه تازه می فهمیم با چه فیلمنامۀ هوشمندانه ای طرف بودیم.

چارلایز ترون و کیم بیسینگر نقش های اصلی رو بر عهده دارن که بازی های بسیار خوبی هم به نمایش گذاشتن. تصاویر تماشایی از مناظر مناطق جنوبی آمریکا و موسیقی سبک مکزیکی آنچنان در دل فیلم جا گرفتن که تصور هر چیزی به غیر از این رو غیرممکن می کنن.

The Burning Plain قراره سپتامبر ۲۰۰۹ در آمریکا به نمایش دربیاد، اما نمی دونم از کجا نسخۀ اصلی و با کیفیت عالی فیلم لو رفته که من الان اینجا دیدمش! فکر می کنم در زمان نمایش توجه زیادی به خودش جلب کنه و جوایز متعددی هم از جشنواره های مختلف بگیره.

در مجموع اگر کسی از سبک فیلم هایی مثل ۲۱ گرم و بابل خوشش بیاد، از این فیلم هم لذت می بره.

امتیاز: ۸ از ۱۰