پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

مصاحبه استخدامی

روز – اتاق مدیر کل – داخلی

چند ضربۀ آروم به در می زنم و وارد می شم. اتاقی تاریک با یک میز بزرگ. مدیر کل جدید که مرد جوان و پر از ریش است پشت میز ایستاده. دستها را روی میز گذاشته و مستقیم به من نگاه می کند، درست مثل سکانس های بازجویی در فیلم ها.

مدیر کل: (خشک و جدی) بفرما بشین... چند وقته توی این اداره مشغول بکار هستی؟
من: حدود یک سال
مدیر کل: دانشجویی؟
من: بله، علم و صنعت
مدیر کل: چند واحد پاس کردی تا حالا؟
من: ۹۲ تا!
مدیر کل: چرا زودتر تموم نمی کنی؟
من: برای اینکه هم کار می کنم هم درس می خونم... نمی تونم واحد زیاد بردارم
مدیر کل: من زمان جنگ دانشجو بودم ولی هیچ واحدی رو نیفتادم!
من: ...(سکوت) (توی دلم: آفرین، صدآفرین، هزار و سیصد آفرین، دختر خوب و نازنین...)
مدیر کل: دکتر ج... هنوز رئیس دانشکده اس؟
من: (با خوشحالی از اینکه موضوع صحبت عوض شده) بله، شما می شناسینش؟
مدیر کل: من همه رو می شناسم... بگو ببینم اسم نمایندۀ ره... توی دانشگاه چیه؟
من: (هر چی فکر می کنم یادم نمیاد، بعدش الکی یه اسمی می پرونم) آقای نصیری!
مدیر کل: نصیری؟ اشتباه نمی کنی؟
من: (با قیافه و لحنی به ظاهر مطمئن) نه، نه!
مدیر کل: تازه اومده؟
من: بله، دو هفته اس!
مدیر کل: (چهره اش در هم می رود) خب من نمی دونستم!... بگو ببینم خواهر هم داری؟!
من: (متعجب) بله! یکی!
مدیر کل: چند سال ازت کوچیکتره؟
من: ۳ سال
مدیر کل: براش تولد هم می گیرین؟
من: (کاملاً بهتزده از این سوال) بله!
مدیر کل: وقتی براش تولد می گیرین تو خونه می مونی یا می ری بیرون؟
من: خب می مونم خونه!
مدیر کل: عجب!... بگو ببینم تابحال رفتی مرقد مطهر؟
من: (با لحنی شاکی و دیگه زدم به سیم آخر) نه!
مدیر کل: نماز می خونی؟
من: نه!
مدیر کل: روزه می گیری؟
من: نه!
مدیر کل: زیارت؟
من: نه!
مدیر کل: بفرما بیرون!
من: حتما!

پی نویس ۱: من تا دو سال بعد هم در اون اداره مشغول بکار بودم و بعد اومدم بیرون!
پی نویس ۲: ظاهراً قراره اون مدیر کل به زودی بعنوان رئیس بزرگترین گروه خودروسازی کشور معرفی بشه!

نظرات 14 + ارسال نظر
محمد سه‌شنبه 22 اردیبهشت 1388 ساعت 12:24

تو روحش و روحشون!

ترانه سه‌شنبه 15 اردیبهشت 1388 ساعت 13:00

می گم شما چه مدیر کل فعالی دارید!

داشتیم!

محسن دوشنبه 14 اردیبهشت 1388 ساعت 19:05 http://after23.blogsky.com

حسام بهت تبریک میگم. بالاخره پسر خاله گمشده ات رو پیدا کردی.
بازم بگین اینترنت بده.

ما توی اینترنت کسانی رو پیدا کردیم که اصلا فکرش رو هم نمی کردیم. البته از پیدا کردن بعضی ها خوشحال می شیم و بعضی های دیگه...! حالا!
در مجموع تصور زندگی بدون اینترنت برای ما غیرممکنه!

d@vood دوشنبه 14 اردیبهشت 1388 ساعت 15:11 http://www.khak57.blogfa.com

تو مصاحبه بنده که از نوع حجاب خواهر ومادر و همسر بنده هم پرسیده بودن! یه روزی این خاطرات کتابی بشه و بچه های ما به حال ما گریه کنن!

تازه من یه چیزاییش رو سانسور کردم!

رهام اطمینان دوشنبه 14 اردیبهشت 1388 ساعت 08:46 http://catiainyourhands.blogfa.com

من خودم تا به حال مستقیم به مرکز کامپیوتر مراجعه نکردم اکثرا آقای مهندس سعید احمدی از قسمت طراحی قبول زحمت می کنند

فکر کنم کم کم داریم فامیل درمیایم!

رهام اطمینان یکشنبه 13 اردیبهشت 1388 ساعت 11:40 http://catiainyourhands.blogfa.com

سلام
البته مایه جورایی هم همکار هستیم من خودم خیلی به مرکز تحقیقات رفت و آمد دارم به خاطر پروژه S81.

پس حتما برای کپی یا ریختن فایل روی شبکه گذرتون به مرکز کامپیوترش افتاده!

مرتضی یکشنبه 13 اردیبهشت 1388 ساعت 09:22 http://moraghi.blogsky.com

باز خوبه مصاحبه می کنه من جایی می شناسم هنوز طرف جذب نکردند براش pc آماده می کنند

اون که بعله!

تینا شنبه 12 اردیبهشت 1388 ساعت 21:06

ولی تو یه من قول داده بودی که هفته ای یه بار می برمت جمکران؟؟!!!یعنی همش دروغ بود؟؟؟!!!

خب بجاش می برمت آنتالیا!

محمد شنبه 12 اردیبهشت 1388 ساعت 15:42 http://mohamed.blogsky.com

اما همون حاج آقا خیلی انسان بود. خداییش همیشه و هر وقت هم که میدیدمش حالت رو مخصوص میپرسید.)

اون حاج آقا که آره، من هنوزم بهش ارادت دارم.
اینی که می گم کسیه که جانشینش شد...

احسان شنبه 12 اردیبهشت 1388 ساعت 13:48 http://nagofteh-ha.blogsky.com

خوبه در مورد اولین پایی که باید توی توالت بذاری نپرسید....!

کار به اونجاها نکشید!

محسن شنبه 12 اردیبهشت 1388 ساعت 00:37

یادت نیست به مصاحبه مسخره خودم چقدر خندیدیم؟

اون که آخرش بود! جای یک پست کامل رو داره!

مریم بانو جمعه 11 اردیبهشت 1388 ساعت 14:30 http://maryambaanoo.blogfa.com

ببین خداییش رییش بدی نبوده که نتونستی دو سال دیگه هم اونجا بمونی

آخه اصلا هیچوقت نبود!!!

فرشته پنج‌شنبه 10 اردیبهشت 1388 ساعت 05:30 http://freshblog.blogsky.com

هاهاهاهاهااااااااا.... باحال بود! اونجایی که ازت پرسید موقع تولد خواهرت خونه می مونی می خواستی بگی آره دیگه چون بقیه دوستای منم میآن!

آره، مخصوصا اینکه احسان هم بود همیشه!

محسن چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 ساعت 21:35 http://after23.blogsky.com/

چه خوب. کارمندان اون شرکت خوروسازی چه ها از این مدیر بگن؟؟!!!
این مصاحبه ها بعدها به عنوانن خنده دارترین بخش های زندگی هر کدام از ایرانی ها جاودانه خواهند ماند.

خنده داره؟؟؟؟
گریه داره اینا!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد