پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

مهاجرت – داستان اول

کیفش را روی مبل انداخت، با قدم هایی خسته به سمت تخت رفت و روی آن ولو شد، هر سه پتو را کشید رویش و سعی کرد سرمای خانه را فراموش کند. پولی که در ماه به صاحبخانه می پرداخت تنها همین درجه حرارت را به همراه داشت... شاید از ماه بعد بتواند کار بهتری پیدا کند با درآمدی بیشتر...

به تلفن نگاه کرد. مدتها بود که بی استفاده روی میز افتاده بود. دلش می خواست می توانست گوشی را بردارد، به یکی از دوستانش زنگ بزند و بدون شمردن دقیقه ها هر چقدر که می خواهد صحبت کند. از همه بیشتر دلش برای مادرش تنگ شده بود... مادرش، خانه، حیاط، کوچه، همسایه ها... حتی محمود آقا بقال محل!

بلند شد، به سمت آشپزخانه رفت، ماهیتابه را روی گاز گذاشت و زیرش را روشن کرد. باز هم تخم مرغ نیمرو! دلش لک زده بود برای یک پرس غذای درست و حسابی ایرانی... خورشت قیمه یا قرمه سبزی! با خودش عهد کرده بود هر وقت پول کافی داشت به یک رستوران ایرانی برود و یک پرس کامل چلوکباب بخورد! اما نه، دلش می خواست برود فرحزاد، روی یکی از تخت ها بنشیند، نان داغ برایش بیاورند با ماست موسیر و سبزی تازه... دلش می خواست در فضا بوی کباب را استشمام کند... بوی کباب!

همینطور که به بسته شدن تخم مرغ داخل ماهیتابه خیره شده بود با خودش فکر کرد اینبار که مادرش تلفن زد به او چه بگوید... بگوید در یک شرکت معتبر مشغول کار شده و درآمد خوبی دارد، غذای خوب می خورد و از خانه اش هم کاملا راضیست... کاش بتواند کنار ماشین دوستش یک عکس بگیرد و برای خانواده بفرستد! درباره تفریحاتش چه بگوید؟ شبها را چطور می گذراند؟ آخر هفته ها چطور؟ کجا می رود؟ آه که دروغ گفتن چقدر سخت شده...!

در همین افکار بود که شعلۀ زیر ماهیتابه به تدریج کم و کمتر و بالاخره خاموش شد... تبریک! گاز هم تمام شد! حالا باید کلی پول بدهم تا صاحبخانه یک نفر را بفرستد کپسول را عوض کند. اما وسط هفته کدام پول؟

اصلا بهتر است امشب هم شام نخورم و زودتر بخوابم... باید صبح زودتر بیدار شوم تا بتوانم فردا هم از خانه تا محل کار را پیاده بروم...

نظرات 21 + ارسال نظر
آراد چهارشنبه 6 خرداد 1388 ساعت 18:40

تو بمون همین جا تو ایران تک پیش برادر زنت کباب بخور

به به!

آراد دوشنبه 4 خرداد 1388 ساعت 19:37

حالا ببین

تو برو اگه خوب بود بگو ما هم بیایم!

آراد یکشنبه 3 خرداد 1388 ساعت 18:15

یه برادر زن اونجا دارم که می تونم سرش هوار شم

نه داداش اونجا این خبرها نیست!

اراد شنبه 2 خرداد 1388 ساعت 18:10

من میرم چون می خوام زندگی کنم. مثه یه انسان . حالا کباب نبود پیتزا می خوریم.....

می ترسم پیتزام گیرت نیاد بخوری!

نرگس چهارشنبه 30 اردیبهشت 1388 ساعت 00:13 http://www.nargesak.blogfa.com

اشتباه نشه بنده در کشور جیگر خودمون مشغول به تحصیلم محض مزاح عرض کردم!!!!

آخه یه جوری گفتین من فکر کردم مثلا نروژ دارین درس می خونین بعد هم بین کلاس ها با اساتید محترم تشریف می برین چیپس و ماست موسیر می خورین!

نرگس دوشنبه 28 اردیبهشت 1388 ساعت 21:18 http://www.nargesak.blogfa.com

ااااای جان دلم کباب شد
میگما بگو بیاد دانشگاه ما چیبس و ماست موسیر بزنیم صففففا!!!!!!

دانشگاه شما کجاس؟!

محسن شنبه 26 اردیبهشت 1388 ساعت 23:52 http://after23.blogsky.com

قربانت بروم چرا عصبانی می شوی. خب برای رییس جمهور نشدن احمدی نژاد برو به محسن رضایی رای بده. این که دعوا نداره نوکرتم. ولی محسن رضایی رقیب احمدی نژاد نیست. دود سفیدی به نفع محسن رضایی بلند نمیشه.
خودت یک چیزی آتش بزن که دود کند.
من دیدم که تو شونصد روز مانده به انتخابات آمریکا اعلام موضع کردی حیفم آمد نظرت را در مورد ایران ندانم.
همین.

ما اینجا هم به زودی اعلام موضع خواهیم نمود. هنوز در حال کنکاش هستیم!

ترانه شنبه 26 اردیبهشت 1388 ساعت 22:16

می گم ایشون خیلی مهاجر فعالی بودنااااااا!

خیلی!

محمد شنبه 26 اردیبهشت 1388 ساعت 19:02 http://mohamed.blogsky.com

به نظر من ادما خیلی با هم فرق میکنن و از زندگیشون چیزای مختلفی میخوان.
مثلا من خودم شدم یه خرس گنده ولی اگه یک هفته فقط یک هفته خانوادم رو نبینم دیوونه میشم و تمرکزم رو از دست میدم. یعنی اصلا هدف من از زندگی در کنار خانواده بودنمه ! حالا هر جا میخواد باشه ! ایران یا امریکا یا هر جای دیگه! هر جا پدر و مادر و ۹ تا خاله و دایی و ۶ تا عمو و عمم باشن من اونجا رو دوست دارم. اصلا هدفم پیشرفت انچنانی و به هر قیمت تو درس و کارم نیست.
حالا ممکنه یکی دیگه برا ادامه تحصیلش یا پیشرفت کاریش حاضر باشه از خیلی چیزا و از آرامشش بگذره تا اون رو بدست بیاره و به ارامش برسه!
ادما با فکراشون زندگی میکنن و همش هم درسته! فقط باید با خودت و بقیه واقعا واقعا واقعا صادق باشی.

خیلی سخته آدم بخواد با خودش صادق باشه. این چیزیه که خیلی ها نمی تونن انجام بدن...

محسن شنبه 26 اردیبهشت 1388 ساعت 18:46 http://after23.blogsky.com

می خواسیتم به عرض برسانیم که وبلاق وزین پلان های روزانه چرا تا کنون در مورد انتخابات بیست و دوم خرداد ماه اعلام موضع نکرده و این برای ما جای تعجب دارد.
اگر تکلیف شما مشخص نیست وای به حال تکلیف مردم.
بشتابید.
کمتر از یکماه مانده به چهار سال دیگر ریاست جمهور شدن محمود.

هنوز دود سفید از بالای برج یاقوت برنخاسته!
از این ترفند هم اصلا خوشم نمیاد که بگیم برای رئیس جمهور نشدن محمود پس بریم به موسوی رای بدیم، اگه فقط می خوایم محمود رئیس جمهور شه خب به محسن رضایی رای می دم... باید دلیل محکمی وجود داشته باشه که به خاطر یک نفر - مثلا موسوی - پای صندوق برم نه اینکه به خاطر رای نیاوردن یک نفر دیگه به این بابا رای بدم.

فرشته شنبه 26 اردیبهشت 1388 ساعت 06:07 http://freshblog.blogsky.com/

حسام هدف و برنامه برای مهاجرت یه چیزه که مطمئناً کسانی که بدون برنامه و هدف مهاجرت می کنن بزودی بر میگردن و ما نمونه اش را اینجا بین دوستانمون داشتیم که می گفتن " اومدیم ببینیم چی می شه " و الآن راهی جز برگشت ندارن چون نمی دونن می خوان چی کار کنن و یه چیز دیگه هم هست اون هم شرایط جایی که شما بهش مهاجرت می کنین هر چند شما از زبان دوستان بشنوین و بخوونین که اونجا اینه و اونه و خوبه و بده و .... بازم تا خود شما نری و اونجا رو از نزدیک نبینی خیلی چیزها و معماها برات حل نمی شه. تصورات توی اذهان مردم خیلی فرق می کنه! یادته بهت گفتم من تهران توی ذهنم خاکستریه!
من ایران رو خیلی دوست دارم یعنی همه ما دوست داریم اونجا به دنیا اومدیم و بزرگ شدیم توی کوچه های همون تهران دود آلود چقدر بازی کردیم بهترین خاطرات زندگیمون ماله ایرانه ! همیشه ایران تو یادمونه ولی خب چی بگم که شرایط حال ایران باعث می شه جوونهای با استعدادی مثل تو به فکر مهاجرت بیافتن!
- مهاجرت کردن به این معنی نیست که باید ایران رو فراموش کنی و دور بندازی تازه ایران برات زنده می شه!
- کسی که بخواد توی جوونی پیشرفت کنه توی همون ایران هم می کنه چه بسا با این همه امکانات توی همین سیدنی خیلی از جوونها ول معطلن!
- از نظر من درس خوندن توی دانشگاه شریف و یا تهران خیلی بیشتر افتخار داره تا دانشگاه های خارجی البته نه هاروارد
- مهاجرت از دید من شروع یه زندگی کاملا جدید بود هر چند استرالیا اونطوری که من فکر می کردم نبود اما برای یه شروع تازه خیلی خوبه!
درسته که ما خیلی وقت نیست که مهاجرت کردیم اما تجربیاتی که ما توی این مدت و قبلش کسب کردیم خیلی بیشتر از کسانیه که شاید مدتهاست مهاجرت کردن و هنوز خیلی چیزها رو نمی دونن من خودم برای 5 سال آینده دارم برنامه ریزی می کنم .... ولی خودمونیم خوب آمار ما رو داری هاااااااااااااااااا! ((; کلی خندیدم !

من آمار کلیه بر و بچز و اطرافیانی که دوسشون دارم رو دارم!
هم تو هم احسان اهل برنامه ریزی هستین، من که از نزدیک در جریان کارهاتون بودم کاملا می دونم اینو. من هم برای ۱۰ سال آینده برنامه دارم! فکرشو بکن، الان دولت برای دو سال بعدش برنامه نداره!

یک دوست قدیمی اما ناشناس جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 14:30

چقدربدبینانه!!!! وقتی انقدر درباره موضوع مهاجرت می نویسی یعنی داری راجع به اون فکر می کنی پس خیلی هم بد نمی تونه باشه.این دوست عزیز اگه واقعا ناراحت می تونه برگرده.(فکرنکنی منظورم اینه که مهاجرت خوبه ولی هرجایی مزایای خودش رو داره)

مهاجرت یکی از موضوعات روز جامعه ماست و افراد زیادی درگیرش هستن... اما من خیلی هم درباره مهاجرت نمی نویسم!

عمو پنج‌شنبه 24 اردیبهشت 1388 ساعت 16:07

درمورد تحصیل،
حالا خیلی هم معلوم نیست اون بابائی که داره مدیریت بازرگانی میخونه واقعا داره تو دانشگاه درس میخونه یا رفته یکی از این موسسه هائی که اینجا بهش میگن تیف ثبت نام کرده.

ضمن اینکه یه موضوع دیگه هم هست، اینی که تو ایران بعد از کلی امتحان و کنکور و این چیزا بچه ها ی زرنگ رو میبرن تو دانشگاه و متخصص خارج میکنن که هنر نیست! هنر اونه که از آدمای معمولی متخصص بسازند.
داشگاه تو ایران و خارج مثل قیف میمونه! فقط جهتش فرق میکنه، توی غرب تو به راحتی وارد دانشگاه میشی ولی خارج شدنش زحمت میخواد و کار داره.
تو ایران با بدبختی باید واردش بشی،‌خارج شدنش خیلی سخت نیست!

دقیقا اون بابا هم توی یکی از همین آموزشگاه ها (و نه دانشگاه) داره درس می خونه، اما خب ژست خانواده اش اینه که بچه مون داره اروپا تحصیل می کنه!!!

محسن پنج‌شنبه 24 اردیبهشت 1388 ساعت 12:15 http://after23.blogsky.com

همین؟ شرایط تحصیل؟
به نظر من کسی که در کنکور های هیچ یک از دانشگاه های دولتی و غیر دولتی ایران قبول نشه و تحصیل نکنه باید بره به غرب و بوق بزنه.
ما به این آدما می گیم : خر در مقابل اینا آکسفورد می خونه.

متاسفانه همینطوره.
من می شناسم کسی رو که اینجا به هر دری زدن براش نتونستن دانشگاه بقبولوننش! حتی با کلی پول! انقدر خنگ بود یعنی! اما بعد فرستادنش یکی از این کشورهای اونطرفی و الان داره مدیریت بازرگانی می خونه!

عمو پنج‌شنبه 24 اردیبهشت 1388 ساعت 05:46

والله به نظر من مهمترین موضوع هدفه، باید ببینی برای چی میخواهی بری. بعد بر اساس اون هدف میتونی بگی که موفق شدی یا نه.
واقعیت امر اینه که نه ایران، نه خارج هیچکدام نه بهشت برین هستند و نه جهنم! هرکدوم خوبی ها و اشکالات خودشون رو دارند. باید دید با شرایط هر فرد کدوم یکی بر دیگری غلبه داره.
اونهائی که از خارج برای خودشون یک دنیای خیالی درست میکنند و فکر میکنند که همین که پاشون رو از هواپیما بزارن بیرون پول و امکانات و غیره ریخته همونقدر اشتباه میکنند که اونهائی که از خارج جز دوری و سوز و گداز تصوری ندارند.

در واقع در غرب درسته که امکانات و موقعیت زیاده، ولی در عین حال حساب و کتاب و رقابت هم بسیار شدیده.

موضوع اینه که هدف خیلی از افرادی که اقدام به مهاجرت می کنن همون مهاجرته! یعنی وقتی ویزاشون اومد و سوار هواپیما شدن فکر می کنن به هدشون رسیدن!
درصورتیکه رفتن و مهاجرت کردن تازه اول راهه و اصلا نمی تونه هدف باشه.
اتفاقا چند سال پیش درباره هدف افرادی که مهاجرت می کنن یه متن تحقیقاتی کار کردم که از روش یه فیلم کوتاه مستند هم ساخته شده. قصد دارم بخش هایی از صحبت های مصاحبه شونده ها رو در داستان های بعدی بنویسم.

رزیتا پنج‌شنبه 24 اردیبهشت 1388 ساعت 03:01

با اجازه از حسام خیلی از گفتار لاله لذت بردم، عین واقعیته!

من هم همینطور.

خرس قطبی چهارشنبه 23 اردیبهشت 1388 ساعت 23:44 http://polar-bear.ca

جالب بید؛ البته بعد از خوندن کامنتها و جوابشون فهمیدم منظورت چیه. اولش فکر کردم فیلمنامه است!
منتظر بقیه داستانهات هستم.

نه اینها فیلمنامه نیستن و اتفاقا خیلی هم واقعین!

لاله چهارشنبه 23 اردیبهشت 1388 ساعت 19:11 http://barani.ca

بین افرادی که مهاجرت میکنند، موارد متفاوتی وجود داره که اهداف، روش، سرمایه ها (چه مالی و چه غیر مالی) با هم 180 درجه فرق داره. این موارد مطمئنا خاطراتی رو بیان میکنند که با هم 180 درجه متفاوته. اما هیچ کدوم هم دروغ نمیکن.
به نظر من خوبه که آدم همیشه واقعیت ها رو ببینه. گاهی وقتها بعضی از ماها که مهاجرت میکنیم به هیچ عنوان نمیخوایم قبول کنیم که جای جدید، هم میتونه حسن های زیادی داشته باشه، و هم عیبهای زیادی. لزومی نداره مدینه فاضله باشه. اما دائم میخواهیم با کشور خودمون مقایسه اش کنیم و یه جورایی هم همیشه تلاش میکنیم کشورمون رو بکوبیم. بگیم هیچ چیزی تو کشور ما وجود نداشت و ... به نظر من به عنوان کسی که صد در صد از مهاجرتم راضی هستم، به طور مثال کانادا هم خیابونهای پر از چاله چوله، داره. بر عکس نظر دوستانی که تا میرسن کانادا فرداش میگن بابا بیایید اینجا ببینید مردم چطوری زندگی میکنن. همه جا تمیز و خیابونا برق میزنه... علت مهاجرت من فرار از چاله چوله ها و آسفالت خیابونها نبوده . اینجا برای من آرامشی وجود داره (توی کار و زندگی و رسیدن به چیزهایی که لازمه زندگی هست) که توی کشور خودم نداشتم.(من نداشتم) شاید خیلی های دیگه بر عکس من باشند.به هر حال به نظر من مهاجرت کار ساده و آسونی نیست. صرفا با این دید که همسایه دختر خاله پسر عموی مادرم رفته فلان کشور و الان فلان ماشین رو داره، ما هم بریم خوبه، کار درستی نیست. باید کاملا در موردش تحقیق کرد. وگرنه نتیجه ای جز سرخوردگی و افسردگی نخواهد داشت. همینطور بر عکس این هم درست نیست، یعنی چون فلانی رفت و دست از پا دراز تر برگشت پس ما هم نریم، چون نمیشه.
و همیشه اینرو یادمون باشه که حتی اون هلو که میگن راحت میره تو گلو رو هم باید برای چیدنش از درخت بالا رفت.

کاملا با نظرت موافقم.

از اولین دفعه ای که نوشته هات رو روی وبلاگت خوندم متوجه شدم شما خیلی حساب شده مهاجرت کردین و تمام مطالبی که می نویسی منطقی و باورپذیره، درست برخلاف وبلاگ نویس های زیادی که مدام تلاش می کنن کشورشون رو بکوبونن و از شهر جدید مدینه فاضله بسازن.

هدف من هم از نوشتن این داستان ها دقیقا همینه. در هر داستان سعی می کنم بر اساس حرف هایی که از اطرافیان شنیدم قصه ای کوتاه بنوسیم. نه قصد دارم مهاجرت رو نفی کنم و نه تشویق.

به همین دلیل هست که داستان هایی که در این رابطه خواهم نوشت مطمئنا ۱۸۰ درجه با هم تفاوت خواهند داشت.

مرتضی چهارشنبه 23 اردیبهشت 1388 ساعت 13:06 http://moraghi.blogsky.com

خوش به حالش !
فقط یک فرق داره آن هم این که تا این جایی همه اش به فکر اینی که آن جا فیلم جدید چی آمده تا دانلود کنی اما اگه بری ان جا مسیر فیلم تغییر میکنه تا نرفتی من لینک های مربوط به چارچنگولی بدم تا این جایی دانلود کنند دیگه وقت شما در آن جا را نگیرد

http://www.filefactory.com/file/aghddh3/n/4changooli_part1_rar
rhttp://www.filefactory.com/file/aghddh7/n/4changooli_part2_rar
http://www.filefactory.com/file/aghddhg/n/4changooli_part3_rar

اتفاقا یکی از چیزهایی که ما اینجا بهش عادت داریم راحت و ارزون بودن دسترسی به فیلم های جدیده. هر چی بخوای ظرف یه سوت و با کمترین هزینه گیرت میاد، اما خارج از ایران پول بلیت سینما برای اغلب ایرانی ها انقدر بالا هست که نتونن تمام فیلم هایی که میاد و دلشون می خواد ببینن رو بتونن تماشا کنن و مجبورن برای فیلم دیدنشون برنامه ریزی کنن که مثلا ماهی دو یا سه تا فیلم ببینن! حالا ما اینجا شبی یه فیلم نبینیم خوابمون نمی بره!

محسن چهارشنبه 23 اردیبهشت 1388 ساعت 11:35 http://after23.blogsky.com

روزی همین جوری با کامران حرف میزدم.
حرف من این بود که من خودم مطمئن هستم که هیچ آغوش بازی در آنجا در انتظار من نیست ولی این طور به نظر می رسد که در آن جا امکانات برای رشد و شکوفایی و یافتن استعدادهای بچه ها و نوجوانان و جوانان بیشتر است و اگر روزی تصمیم به این کار بگیرم به خاطر ترانه است.
گفت: تست این کار خیلی ساده است. از میان کلیه اقوام و دوستان و آشنایانی که در آن طرف مرزها زندگی می کنند و تو آنها را می شناسی فرزند کدام یک از آنها از این که در ان جاست خودی نشان داده و سری در میان سرها در آورده که اگر در این جا بود این استعدادش کشف نشده بود و به هدر رفته بود؟
کسی را نتوانستم مثال بزنم.

موضوع اینه که شرایط تحصیل در کشورهای پیشرفته غربی به مراتب ساده تر از ایران هست و این به نظر من اتفاقا برای بچه هایی که کمتر درس می خونن مناسبه چون بالاخره یه دانشگاهی پیدا می شه که بهشون پذیرش بده.

فرشته چهارشنبه 23 اردیبهشت 1388 ساعت 05:56 http://freshblog.blogsky.com/

والله ما هم مهاجرت کردیم ولی خدا رو شکر این مشکلات رو نداشتیم .... کبابهایی که ترکها و اعراب و حتی این اوزی ها درست می کنن از کباب ایرانی یه کم لذیذتره ! وقتی گوزلمه ترکها رو اینجا خوردم دیگه هوس کباب ترکی ایران رو نمی کنم ... از دید من ایران کمترین تنوع فست فوود رو داشتیم اون هم از نوع بی کیفیت! حتی در مورد مواد غذایی باید بگم هیچی نداشتیم! اینجا 6 نوع کاهو هست که فقط من یه نوع اش رو دیده بودم!
هر چند اینجا خیلی سرده ولی این اوزی ها گاها خانومهاشون هنوزم با دامن کوتاه و صندل میآن توی خیابون آدم خجالت می کشه لباس گرم بپوشه &;
اما در کل دروغ گفتن خوب نیست! اون هم وقتی مهاجرت می کنی ! امان از اون روزی که یکی از بستگان بفهمه تو داری خوب زندگی می کنی بعد هوس کنه بیاد پیشت واسه خوش گذروندن ... اون موقع است که عکس با ماشین و ... به درد ... می خوره!

اصلا از مهاجرت نترس فقط باید پاشو داشته باشی که داری!
موفق باشی...

این داستان (و داستان های دیگه ای که از این به بعد تحت عنوان مهاجرت می نویسم) خاطرات واقعی دوستان و اطرافیانی هست که برام از تجربه هاشون (تلخ یا شیرین) گفتن.

موضوع این پست حرف های یکی از دوستان هست که برام ایمیل کرده. البته چندین سال هست که از ایران رفته و مطمئنا حرف ها و هوس ها و خواسته هاش با شما (که تازه ۶ ماهه رفتین) قطعا تفاوت داره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد