پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

دربارۀ "لاله": پروژه 7 میلیارد تومنی سینمای ایران

این روزها بحث ساخت فیلمی به اسم "لاله" در تمام محافل سینمایی شنیده می شه و حتی داستانش به مجلس هم کشیده شده. این پروژه موافقان و مخالفان زیادی داره و ممکنه حتی کار رو به استیضاح وزیر ارشاد هم بکشونه.

داستان از اونجا شروع شد که سازمان سینمایی تصمیم گرفت یک فیلم "فاخر" ایرانی در جواب فیلم های ضدایرانی هالیوودی (مثل 300) بسازه. برای اینکار سراغ یکی از فیلمسازان ایرانی مقیم هالیوود رفتن به اسم "اسدالله نیک نژاد" که سابقۀ چندان درخشانی در زمینۀ سینما نداره و در کارنامه اش فیلم های ضعیف یا مورددار هم پیدا می شه. آقای نیک نژاد هم فیلمنامه ای رو ارائه کردن به اسم "لاله" که داستان زندگی لاله صدیق یکی از قهرمانان مسابقات رالی هست که در دنیا افتخاراتی رو کسب کرده... برآورد هزینۀ تولید این فیلم، بین 5 تا 7 میلیارد تومن تخمین زده شده.

موافقان پروژه بر این عقیده هستن که بالاخره باید در ایران یه فیلم درست و حسابی با معیارهای جهانی ساخته بشه که بتونه جلوی آثار ضدایرانی آمریکایی وایسه.

من به شخصه با ایدۀ ساخت یه فیلم بزرگ در ابعاد جهانی مخالفتی ندارم. اما سه چیز رو نمی تونم قبول کنم.

اولین مشکل من با فیلمنامه اس. به نظر من این سوژه واقعاً چیزی نیست که بتونه هدف پروژه رو برآورده کنه. زنگی یه دختر ایرانی (که الان هم در آمریکا اقامت داره و اصلاً ایران نیست بعلاوه اینکه ظاهراً یکبار هم تست دوپینگش مثبت از آب دراومده) اصلاً قابل قیاس به فیلمی مثل 300 نیست. اگر من بودم، فیلم زندگی کوروش کبیر رو پیشنهاد می دادم. از ابتدای کودکی تا بنا کردن امپراطوری عظیم هخامنشی. اگر این فیلم با بودجۀ بالا و استانداردهای جهانی (چیزی مثل فیلم های حماسی شرق آسیا) ساخته بشه می تونه معرف خیلی چیزها باشه.

دومین ایرادی که به این پروژه می شه گرفت کسیه که قراره فیلم رو کارگردانی کنه. مگه ما توی ایران کارگردان خوب کم داریم که بخوایم این پروژه رو بسپاریم به یه ایرانی آمریکایی، که سی ساله اصلاً ایران نیومده و کارنامۀ قابل قبولی هم نداره؟ آخرین فیلمی که این شخص ساخته مربوط میشه به سال 1997، یعنی 15 سال پیش. آخرین فیلمی هم که تهیه کرده سال 2003 بوده.

سومین موضوع هم بودجۀ فیلمه که به نظر من رقم خیلی بالاییه برای یه همچین سوژه ای. الان فیلم های ایرانی با بودجه هایی بین 500 تا 600 میلیون تومن ساخته می شن و فیلم های خیلی پرخرج هم با نهایتا یک میلیارد تومن. رقم هفت میلیارد تومن برای یه فیلم معمولی اصلاً منطقی نیست. ضمن اینکه همه چیز هم به بودجه برنمی گرده و این فیلمنامه و کارگردانیه که حرف اول رو می زنه. مگه کل بودجۀ فیلم "جدایی نادر از سیمین" چقدر بود؟ 500 میلیون تومن. چقدر فروش کرد؟ با احتساب فروش جهانی، تابحال بالای 12 میلیارد تومن. این همه هم جایزه گرفت و مورد توجه واقع شد.

من به شخصه فکر نمی کنم چنین فیلمنامه ای، با چنین کارگردانی بتونه حتی موفقیت "زیر درختان زیتون" عباس کیارستمی رو تکرار کنه که بودجۀ ساختش به 20 هزار دلار هم نمی رسید.

اگر سازمان سینمایی یا مرکز گسترش چنین بودجه ای در دست دارن و می خوان حتماً هم خرجش کنن، بهتره با دقت و وسواس بیشتری پیش برن که این پروژه هم به سرنوشت سایر پروژه های به اصطلاح "فاخر" ایرانی دچار نشه.

دریافت پنج درصد مالیات قراردادها از صدا و سیما

بالاخره موفق شدم پولی که بابت مالیات قراردادهام از پرداخت نهایی کسر شده بود رو امروز بگیرم!

طبق قانون تمام مشاغل هنری معاف از مالیات محسوب میشن، اما صدا و سیما ۵% از مبلغ هر قرارداد رو بعنوان مالیات کم می کنه و پرداخت نمی کنه... در حالیه که اونهام می دونن چنین قانونی وجود داره.

اغلب دوستانی که با صدا و سیما کار می کنن خبر ندارن که می تونن این ۵%ها رو هم از سازمان بگیرن، فقط یه کم حوصله می خواد و وقت.

روال کار به این شکله که باید از ادارۀ کل نظارت و ارزشیابی سینمای حرفه ای وزارت ارشاد یه نامه بگیریم خطاب به امور مالیاتی استان تهران با این مضمون که این آقا داره بعنوان هنرمند فعالیت می کنه و طبق فلان قانون معاف از مالیات محسوب می شه. برای گرفتن این نامه هم فقط یک ساعت زمان لازمه. طبقۀ دوم ساختمون امور سینمایی وزارت ارشاد، اصل قرارداد و اصل شناسنامه.

بعدش باید رفت امور مالیاتی استان تهران (شعبۀ ۰۷ مخصوص هنرمندان هست، توی سپهبد قرنی، کوچۀ کلانتری). طبقۀ هفتم، خانوم باقری نامه رو تایید می کنن و خانوم فرزانه هم یه نامه می زنن خطاب به معاونت مالی صدا و سیما آقای تقدس که این بابا معاف از مالیاته و پولشو بهش بدین!

با این نامه می رین سازمان، ضلغ غربی ساختمون شیشه ای، طبقۀ چهارم، نامه رو می دین، زیرش پاراف می شه، دبیرخونه شماره می خوره و می ره برای مرحلۀ آخر. نامۀ پاراف شده رو می برین طبقۀ هشتم ساختمون اداری، قسمت ارزیابی عملکرد، خانوم مقدم اونجا نامه رو تحویل می گیرن و خودشون می فرستن برای امور مالی قسمتی از سازمان که باهاشون کار کردین. 5% باقیموندۀ قراردادتون دو سه روز بعد به حساب واریز می شه.

البته این رو هم اضافه کنم که این کار رو باید تا قبل از ۳۱ تیرماه انجام بدین. قانون معافیت به این شکله که درخواست معافیت هر سال باید تا نهایتاً ۳۱ تیر سال بعد ارائه بشه و بعد از اون دیگه مشمول معافیت نمیشه.

کل کار برای من ۳ روز وقت برد که خب برای سه تا قراردادی که پارسال داشتم انجامش به صرفه بود. از قدیم گفتن کندن مو از خرس غنیمته!

اینو اینجا نوشتم برای اینکه هم سال دیگه یادم باشه چیکارها باید بکنم، هم دوستانی که از این قانون خبر ندارن و یا فکر می کنن که اشخاص حقیقی نمی تونن پنج درصدشون رو دریافت کنن برن دنبالش.

اگه کل پروسه به نظر پیچیده میاد، بهترین کار اینه که در اولین قدم برین پیش همون خانوم مقدم، خودش روال کار رو براتون توضیح می ده... برعکس اغلب کارمندها، این خانوم به شدت با حوصله اس!

موفق باشید!

یادداشتی بر فیلم خوابم میاد (رضا عطاران – ۱۳۹۱)

اولین فیلم بلند سینمایی رضا عطاران در مقام کارگردان، کمدی قابل قبولی هست که بخاطر دو ویژگی خاص، ارزش دیدن در سینما رو داره: فیلمبرداری عالی و بازی اکبر عبدی در نقش یک پیرزن!

رضا (با بازی رضا عطاران) معلم ساده و درستکاریه که عاشق دختری پاستیل فروش (مریلا زارعی) میشه. اونها برای جور کردن پول درمان خواهر این دختر مجبور می شن دست به کارهای خلاف بزنن...

داستان فیلم نسبتاً ساده اس و پیچیدگی خاصی نداره. استفاده از فلاش بک های متعدد برای نشون دادن گذشتۀ رضا کارکرد خوبی داره. موقعیت های طنز به خوبی طراحی شده و استفاده از اکبر عبدی بعنوان مادر رضا عطاران پتانسیل ایجاد موقعیت های کمیک زیادی رو فراهم کرده. به نظر من تنها ایراد داستان عدم پرداخت به جزئیات هست، چیزی که مثلاً در کمدی موفق "ورود آقایان ممنوع" یا "سن پیترزبورگ" وجود داشت.

از لحاظ فرم و ساختار این فیلم یک موفقیت بزرگ برای عطاران به حساب میاد. اغلب کارگردان ها فیلم اولی (اون هم کمدی) تنها به گرفتن پلان ها و رسیدن به برداشت مورد قبول رضایت می دن، اما در این فیلم از سبک خاصی در فیلمبرداری استفاده شده که نشون دهندۀ دقت و وسواس عطاران در دکوپاژ و کارگردانیه. رنگ و نور صحنه ها خیلی خوب از کار دراومده و تعدد نماهای خارجی هم به جذابیت بیشتر فیلم کمک کرده.

بازی اکبر عبدی در نقش یک پیرزن ساخورده مهمترین ویژگی طنز فیلمه. بازی اکبر عبدی عالیه و کاملاً باورپذیر. جزئیات و ریزه کاری هایی که در بازیش وجود داره باعث میشه مدام منتظر دیدنش باشیم! گریم اکبر عبدی هم واقعاً خوبه، خصوصاً در سکانس های فلاش بک که نقش مادر جوانی رو بازی می کنه! اکبر عبدی بخاطر همین نقش سیمرغ بلوزین جشنوارۀ فجر سال گذشته رو دریافت کرد. 

استفاده از اسم "خداداد عزیزی" در تیتراژ و پوستر فیلم بیشتر جنبۀ تبلیغاتی داره، چون کل حضورش به بیست ثانیه هم نمی کشه. اما برعکس، حضور سروش صحت بیشتر و بهتر از چیزیه که انتظارش رو داریم.

در مجموع این فیلم یکی از کمدی های خوب امساله که بدون لودگی و ادا بازی بیننده رو می خندونه و فکر می کنم اگر مشکل حوزه هنری با این فیلم حل بشه و سینماهاش رو در اختیارش بذاره، بتونه یکی از پرفروش های امسال باشه.

امتیاز: ۶.۵ از ۱۰

یادداشتی بر فیلم روزهای زندگی (پرویز شیخ طادی – ۱۳۹۱)

نامزدی ۱۴ سیمرغ بلورین از جشنوارۀ سی ام فجر و برندۀ بهترین فیلم، کارگردانی، فیلمبرداری، بازیگر اول زن و... خود به خود توقع رو از فیلم بالا می بره. یعنی انتظار داریم با یکی از بهترین فیلم های سال روبرو بشیم...

اما...

"روزهای زندگی" داستان زن و شوهریه که در یک بیمارستان صحرایی نزدیک خط مقدم به درمان مجروحان مشغولن. حمید فرخ نژاد و هنگامه قاضیانی نقش این زوج رو بازی می کنن. هر روز در چندین نوبت زخمی های زیادی به بیمارستان منتقل میشن که نیاز به جراحی فوری دارن و این زوج به کمک سایر همکارانشون به اونها رسیدگی می کنن...

چند دقیقۀ اول فیلم خوب و طوفانی شروع میشه: مجروحان جدیدی که میرسن، پزشکانی که در راهروهای شلوغ می دون، عمل جراحی های سرپایی و چند دقیقه ای. همه چیز آماده اس تا ما رو به داستان اصلی وارد کنه. با ورود یک دکتر جوان و ترسو از تهران – که خیلی شسته رفته هم هست – جمع کاراکترها جور میشه تا وارد قصۀ اصلی بشیم... پذیرش قطعنامه و اعلام پایان جنگ باعث خوشحالی همه میشه، اما عراق دوباره حمله می کنه و ما منتظر شروع داستان اصلی هستیم...

مشکل بزرگ فیلم به نظر من همینه: داستان اصلی هیچوقت شروع نمیشه!

به گفتۀ آلفرد هیچکاک فیلمی که در اون هیچ بمبی منفجر نشه به درد هیچی نمی خوره! البته منظور هیچکاک از بمب، انفجار یه بمب واقعی نبود، بلکه انتظار برای شروع یک حادثه، یک نقطۀ اوج یا یک واقعۀ مهمه. اگر با دقت به فیلمنامه های موفق نگاه کنیم متوجه می شیم تمام اونها دارای یک چنین ویژگی هستن.

صحنه های شلوغ برای فیلم ایرانی خوب از کار دراومده، جلوه های ویژه خوبه و بازی ها هم قابل قبول. اما چیزهایی هست که منو بعنوان یه بیننده اذیت می کنه.

استفاده از نماهای تکراری در تدوین صحنه های اکشن، سیاهی لشگرهایی که نمی دونن توی صحنه باید چیکار کنن و بی هدف اینور اونور می دون و از همه مهمتر رنگ بد فیلم. من نمی دونم این فیلم اصلاح رنگ شده یا نه، اما نتیجه روی میز تدوین هر چی که بوده، اینجا، توی سینما، پرش رنگ شدید بین سکانس ها وجود داره و هنوز آثار چسبوندن نگاتیو در لابراتوار در سینما قابل مشاهده اس!

فیلمنامه هم ایرادات بزرگی داره. بعنوان مثال بیرون اومدن پزشکان از پناهگاه برای برداشتن لوازم جراحی در جایی که می دونن پر از عراقیه، قهرمان بازی های غیرمنطقی (مثل جایی که اون پرستار برای نجات دکتر جوان بدون هیچ طرح و برنامه ای بیرون میپره و هم خودش و هم بقیه رو به کشتن میده).

پایان فیلم به شدت کلیشه ایه. به نظر من بهتر بود مجروحان حاضر در پناهگاه به خاطر تشکر هم که شده زن و شوهر جراح رو در اولویت قرار می دادن و از اونجا بیرون می بردن تا اینکه نقشی کاملاً خنثی رو ایفا کنن.

در مجموع به نظر من این فیلم یک فیلم بسیار معمولی جنگی محسوب میشه با ساختاری متوسط و فیلمنامه ای ضعیف که تنها ویژگی اون استفاده از چند سکانس شلوغ و پرهزینه اس... و البته جایزه های زیادی که گرفته.

دیدن این فیلم برای کسانی که از دیدن صحنه های پر از خون، عمل جراحی، زخم، قطعی، سوختگی و... خوششون نمیاد توصیه نمیشه.

امتیاز: ۶ از ۱۰

یادداشتی بر فیلم سعادت آباد (مازیار میری – ۱۳۹۰)

طبق معمول باز هم شمال تعدادی فیلم ایرانی دیدم: سعادت آباد، حوالی اتوبان و شاعر زباله ها.

"شاعر زباله ها" که هیچ حرفی برای گفتن نداشت و با وجود عوامل کاملاً حرفه ای و مشاورۀ پرویز پرستویی و بازی صابر ابر و لیلا حاتمی یک فیلم بسیار بسیار ضعیف بود.

"حوالی اتوبان" فیلمیه که خوب شروع می شه اما از نیمه به بعد افت پیدا می کنه و پایانش هم کاملاً قابل پیش بینیه. رها کردن شخصیت های اصلی فیلم در انتها هم اصلاً به دلم ننشست.

از این بین "سعادت آباد" فیلمیه که از همه لحاظ فوق العاده اس. فیلمنامۀ عالی، ساختار دقیق و حساب شده و بازی های فوق العاده از تمام بازیگران. بعد از مدتها این تنها فیلم ایرانی بود که بیشتر از یکبار دیدم.

تمام اتفاقات فیلم ظرف چند ساعت و در یک مهمونی می گذره. جاییکه یاسی (لیلا حاتمی) به مناسبت تولد شوهرش (حامد بهداد) تعدادی از دوستان و همکارانش رو دعوت کرده. روابط بین آدم ها، دروغ ها و حقایقی که افشا می شن خط اصلی داستان رو تشکیل می ده.

این فیلم از لحاظ کارگردانی فوق العاده اس. درآوردن پیوستگی صحنه ها و تداوم حس بازیگران ظرف یک ماه فیلمبرداری و با توجه به اینکه پلان ها بدون ترتیب گرفته می شن کاریه که شاید از عهدۀ کمتر کارگردانی بربیاد.

خیلی ها این فیلم رو شبیه به آثار اصغر فرهادی دونستن که باید بگم این سبک فیلمسازی چیزی نیست که توسط فرهادی پایه گذاری شده باشه... این سبک وجود داشته و قبلاً بارها و بارها استفاده شده. مازیار میری از این سبک استفاده کرده که کاملاً هم بجا و درست بوده.

از اینکه بخاطر نقدهای منفی منتقدان و توصیۀ اطرافیان فیلم رو در سینما ندیدم بسیار پشیمونم! اما خوبی این فیلم های "نمایش خانگی" اینه که می شه با خیال راحت فیلم رو بیشتر از یکبار دید!

امتیاز: ۸ از ۱۰

یادداشتی بر فیلم Monsieur Lazhar (فیلیپه فالاردو - ۲۰۱۱)

موسیو لازار – محصول کانادا – یکی از کاندیداهای اسکار بهترین فیلم خارجی زبان امسال و از رقیبان "جدایی نادر از سیمین" بود که قبلاً جایزه های زیادی رو از جشنواره های مختلف به دست آورده.

داستان فیلم تماماً در یک دبستان می گذره: معلم یکی از کلاس ها در کلاس خودکشی می کنه و این کار تاثیر بسیار بدی روی روحیۀ بچه ها می ذاره. معلم جدید – آقای بشیر لازار – که یک پناهندۀ مراکشیه جایگزین معلم قبلی می شه... برقراری ارتباط با بچه ها و سعی در پاک کردن خاطرۀ بد صحنۀ خودکشی خانوم معلم قبلی از یک طرف و داستان زندگی خود آقای لازار و دلایل پناهنده شدنش به کانادا دو خط اصلی داستان رو تشکیل می دن.

سکانس هایی از تضاد افکار و احساسات کودکان و آدم بزرگ ها نسبت به مسائل، پاکی و صداقت بچه ها و نوع رفتار خود آقای لازار در مواجهه با مشکلات روحی بچه ها از بهترین های سال گذشتۀ سینما محسوب می شه.

همۀ شاگردها و معلمین مدرسه به وجود یک رابطۀ عاطفی قوی – بیشتر از حد معلم/شاگردی – بین معلمی که خودکشی کرده و یکی از دانش آموزان پسر مدرسه مشکوک بودن و اصلی فاش شدن همین موضوع رو دلیل اصلی خودکشی اون معلم می دونستن... اما در نهایت می بینیم که خود آقای لازار هم به یکی از شاگردان دخترش بیش از حد نرمال علاقمند می شه... علاقه ای که هیچ جنبۀ منفی نداره، اما از نظر عرف نمی تونه قابل قبول باشه.  

ساختار فیلم به شکلیه که تمام حوادث و احساسات قابل درکه... و البته بازی تمام بچه ها، بخصوص پسربچه ای که نقش اصلی رو بازی می کنه – شگفت انگیزه.

امتیاز: ۷.۵ از ۱۰

یادداشتی بر فیلم Chiken with Plums (مرجانه ساتراپی - ۲۰۱۱)

حضور گلشیفته فراهانی در فیلم جدید مرجانه ساتراپی (کارگردان فیلم انیمیشن "پرسپولیس") با داستانی ایرانی کنجکاوی های زیادی رو به همراه میاره. "پرسپولیس" جدای از محتوا و پیام که ممکنه باب میل خیلی ها نباشه، فیلم خوب و خوش ساختی بود.

داستان "مرغ با آلو" در ایران قبل از انقلاب می گذره: وقتی ناصرعلی که یک نوازندۀ ویولونه با همسرش فرنگیس دعواش می شه و در پی دعوا ویولونش می شکنه، احساس می کنه که دنیا براش به آخر رسیده. ناصرعلی که دیگه انگیزه ای برای زندگی نداره، تصمیم می گیره خودکشی کنه و هفت روز بعد هم می میره... فیلم ماجرای این هفت روز رو روایت می کنه.

"مرغ با آلو" ساختاری داره شبیه به Amelie. سکانس های کوتاه، روایت های پراکنده، فلاش بک های متعدد، حضور راوی برای پیش بردن قصه و فضاهای رئال/فانتزی... که البته به نظر من انتخاب این ساختار برای چنین قصه ای چندان مناسب نیست، چون داستان فیلم بیشتر یک ماجرای به شدت تراژیک هست، در صورتیکه این سبک ساختاری بیشتر برای فیلم های کمدی/رومانس مناسبه.

از اونجا که کل داستان فیلم در ایران دهۀ چهل می گذره، طراحی صحنه و دکور زیادی انجام شده که شاید برای خارجی ها باورپذیر باشه، اما برای ما ایرانی ها، نیست. لباس ها، لوازم خونه و خیابون ها بیشتر از روی تخیل انجام گرفته تا از روی تحقیق و واقعیت.

شاید خیلی ها بخاطر حضور گلشیفته فراهانی این فیلم رو تماشا کنن. گلشیفته در نقش ایران، عشق واقعی ناصرعلی – که هیچوقت بهش نرسید – بازی خوب و شیرینی ارائه می ده... که البته شاید کل حضورش در فیلم به ۱۵ دقیقه هم نرسه. 

می شه معانی زیادی رو از دل این داستان بیرون کشید. ناصرعلی – بعنوان نمادی از مردم هنردوست ایران – مرد عاشق پیشه ای هست که ابزار بیان احساساتش رو ازش گرفتن و از طرف دیگه گلشیفته فراهانی – به اسم ایران و بعنوان نمادی از ایران – عشق قدیمی و گمشده ای هست که هیچوقت نمی شه بهش رسید، چون اونو برخلاف میلش به یک مرد نظامی شوهر دادن... .

در مجموع این فیلم رو زیاد دوست نداشتم. چون علاوه بر وجود برخی مشکلات ساختاری (مثل وجود بی دلیل و متعدد سکانس های انیمیشن لابلای فیلم و شخصیت پردازی ضعیف)، فضایی تلخ، ناامید کننده و سیاه رو به بیننده منتقل می کنه که در همین حالت هم به پایان می رسه... از ایده های نو و خلاقانه – نمی گم در حد Amelie، حتی در حد فیلم قبلی مرجانه ساتراپی، "پرسپولیس" – هم هیچ خبری نیست.

امتیاز: ۶.۵ از ۱۰