پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

یادداشتی بر فیلم He Loves Me, He Loves Me Not

در این فیلم یک داستان از دو زاویه روایت می شود:

 

"آنجلیکو دختر جوانی است عاشق لوئیک، یک پزشک متخصص قلب. از دید او همه چیز به خوبی پیش می رود و تنها یک مشکل وجود دارد: همسر لوئیک! آنجلیکو در انتظار جدا شدن مرد از همسرش است تا با هم زندگی جدیدی را در فلورانس آغاز کنند... اما لوئیک در آخرین لحظه پشیمان می شود و به فرودگاه نمی رود. آنجلیکو دچار افسردگی شدید می شود و با روشن گذاشتن گاز خودکشی می کند..."

 

در این لحظه (که 45 دقیقه از فیلم گذشته) تصویر می ایستد و با سرعت – تا ابتدای فیلم – به عقب برمی گردد. این بار همین داستان از دید لوئیک و همسرش روایت می شود.

 

نویسنده و کارگردان فیلم خانم Colombani است و توانسته با هنرمندی تمام هر دو داستان را – که می توان گفت دو داستان کاملا مجزا از هم هستند – به خوبی بنویسد. لحظات بسیاری در بخش اول فیلم وجود دارند که آنها را در بخش دوم از زاویه ای دیگر می بینیم و تازه پی به اصل ماجرا می بریم. این غافلگیری های متعدد و چرخش های داستانی تا انتهای فیلم هم وجود دارد و با دیدن این زوایای تازه، متوجه می شویم واقعیتی که در بخش اول دیده بودیم تنها بخشی از حقیقت بود.

 

با دیدن این فیلم یاد این جملۀ معروف از تئاتر "مانیشکا" افتادم که:

"و حقیقت آینه ای بود در دست خداوند که روزی افتاد و شکست. هر کس تکه ای از آنرا برداشت و پنداشت که تمام حقیقت را یافته است..."

 

با جنایی شدن داستان از دقایق انتهایی بخش اول بر جذابیت فیلم افزوده می شود و تدوین هم ضرباهنگ سریعتری پیدا می کنند.

 

بازی آدری تاتو در نقش آنجلیکو بسیار تماشایی است، او این فیلم را بلافاصله بعد از Amelie بازی کرده.

 

تصاویر این فیلم بسیار جذاب و دیدنی هستند؛ حیف که بار اول به ناچار باید یک چشممان به زیرنویس انگلیسی باشد چون فیلم به زبان فرانسوی است. موسیقی زیبای این فیلم را هم می توان بارها و بارها شنید.

 

نام اصلی فیلم À la folie... pas du tout  است، محصول 2002 فرانسه.

فیلم های مطرح تابستان ۲۰۰۷

سال هاست که اکران فیلم های سینمایی در آمریکا از فرمول خاصی پیروی می کنه: تابستان، فصل فیلم های اکشن و پرفروش؛ پاییز، فیلم های ترسناک؛ زمستان، هنری و اسکاری؛ بهار، هر چی از قبل جا مونده باشه بعلاوۀ برندهای تجاری معروفی (مثل اسپایدرمن) که هر وقت بیاد فروش می کنه.

تابستان امسال هم فیلم های زیادی به نمایش درمیاد که می شه از همین الان پرفروش بودن بعضیاشونو پیش بینی کرد. نمایش فیلم در سینماهای آمریکا چنان طبق برنامه صورت می گیره که مثلا طرفداران هری پاتر از شیش ماه قبل می دونن تاریخ دقیق نمایش قسمت پنجم چه روزیه و می تونن آنلاین بلیت رزرو کنن.

و اما مهمترین فیلم های تابستان:

 

1- دزدان دریایی کارائیب 3: تمام علاقمندان به جک اسپارو منتظرن ببینن چطور دوستاش می خوان با سفر به انتهای دنیا، اونو نجات بدن و به این دنیا برگردونن. مطمئنا فیلم پرفروشی خواهد بود، پر از جلوه های ویژۀ جذاب و پر از هیجان. جانی دپ واقعا فوق العاده اس.

 

2- هری پاتر و فرمان ققنوس: قسمت پنجم از فیلم های هری پاتر با همان بازیگران و عوامل قبلی مطمئنا یکی دیگه از پرفروش های تابستان خواهد بود. چندین بار صحبت از تغییر دانیل رادکلیف (بازیگر نقش هری پاتر) شده بود که نهایتا این اتفاق نیفتاد. تهیه کننده اعتقاد داره چهرۀ این بازیگر خیلی تغییر کرده و مناسب نقش یه پسر پونزده/شونزده ساله نیست. اما نهایتا به نظر طرفداران فیلم احترام گذاشتن و قرارداد بازی در این قسمت و دو قسمت باقی مونده رو یکجا باهاش امضاء کردن.

 

3- Zodiac: فیلم جدید دیوید فینچر که در جشنوارۀ کن مورد استقبال منتقدین و مردم قرار گرفته. ظاهرا در این فیلم باز هم سراغ یه داستان جنایی (شبیه فیلم "هفت") رفته. سبک فیلمبرداری و ساختار فیلم کاملا جدیده و همین موضوع باعث جذابیت زیاد فیلم شده. من از Panic Room زیاد خوشم نیومد، اما به شدت منتظر این یکی ساختۀ دیوید فینچر هستم.

 

4- Hostel 2: در قسمت دوم، سه تا دختر دانشجو از طریق یه همکلاسی وارد همون مسافرخونه می شن؛ بی خبر از اینکه طعمه یک سری جراح دیوانه هستن که قصد دارن زنده زنده اعضای بدنشون رو در بیارن و اونا رو به فجیع ترین شکل ممکن شکنجه کنن! کارگردان قسمت دوم باز هم Eli Roth هست که قسمت اول رو کارگردانی کرده بود. این فیلم مطمئنا خفن ترین فیلم امسال خواهد بود.

 

5- Mr. Brooks: در این فیلم کوین کاستنر نقش یه جنتلمن واقعی رو بازی می کنه که دارای شخصیت مخفی دیگه ای هم هست: یک قاتل حرفه ای! کوین کاستنر یکی از هنرپیشه های خوب هالیووده که یه مدت از بازیگری دور افتاده بود، اما سال 2002 با فیلم فوق العاده زیبای Dragonfly به سینما برگشت (اگه این فیلمو ندیدین حتما ببینین، فیلم به شدت خوبیه!).

 

چند تا فیلم نسبتا مهم (و نه لزوما خوب) دیگه هم اینان:

The Invasion (علمی/تخیلی، با بازی نیکول کیدمن)، The Last Legion (تاریخی، با بازی آیشاواریا دختر شایستۀ هند در اولین فیلم هالیوودیش)، Ocean’s 13 (آخرین ساختۀ سودربرگ با یه لشکر بازیگر)، 1048 (برای این فیلم ترسناک خیلی تبلیغ شده)، Bug (ترسناک، با بازی اشلی جاد)،  Live or Die Hard (قسمت چهارم Die Hard با بازی بروس ویلیس)، Shrek 3 (نمی دونم چرا از این فیلم خوشم نمیاد!) و Rush Hour 3 (با بازی همون دو تا مسخره!).

 

* هر سال یه سری فیلم هم نمایش داده می شه که از قبل هیچ ذهنیتی درباره اش وجود نداره، اما وقتی میاد کلی سر و صدا می کنه و مهم می شه.

 

** نسخۀ با کیفیت این فیلم ها با سه چهار ماه تاخیر دست ما می رسه، مگر اینکه به دیدن نسخه های به اصطلاح روپرده ای قانع باشیم. اما من توصیه می کنم اگه شیش ماه هم شده صبر کنیم تا اصلش بیاد، با این فیلم های روپرده ای خیلی چیزا رو از دست می دیم.

چند تا سوتی از فیلم های هالیوودی!

من هیچوقت به قصد ایراد گرفتن فیلم نگاه نمی کنم، اما بعضی وقتا یه سوتی هایی هست که واقعا نمی شه ازش گذشت!

البته اگه کسی به این چیزا دقت کنه می تونه از هر فیلم کلی سوتی در بیاره. از اومدن میکروفون توی کادر گرفته تا افتادن سایۀ عوامل پشت صحنه روی دیوار؛ از به هم خوردن راکورد صحنه تا انواع غلط دیکته ای فیلمسازی (مثل شکسته شدن خط فرضی).

بیشترین سوتی، سوتی های مربوط به منشی صحنه اس که در همه فیلم ها وجود داره. مثلا ساعت روی دیوار از این زاویه یه عددی رو نشون می ده و از زاویۀ دیگه یه عدد دیگه؛ بازیگری که مثلا سمت راست سرش زخم شده، در نمای بعدی زخمش منتقل می شه سمت چپ؛ اسلحه ای که دست بازیگره بعد از عبور از در به اون یکی دستش منتقل می شه و... .

 

چند تا از سوتی هایی که خوب یادم مونده ایناس:

 

آپوکالیپتو: بعد از سکانس خورشید گرفتگی، همان شب، تصویری از ماه نشون داده می شه که بصورت قرص کامل داره می درخشه، در صورتیکه خورشید گرفتگی همیشه اول ماه اتفاق می افته و حتما باید ماه رو بصورت هلال نشون می دادن! به غیر از این، در نمایی که جگوار از آبشار می پره پایین زخم روی پهلوش یهو غیب می شه، وقتی از آب میاد بیرون دوباره زخم سر جاشه!

 

300: از داخل کادر اومدن متعدد صدابردار و فیلمبردار دوم که بگذریم، از همه بیشتر دندون های پر شدۀ لیونایدوس وقتی که عربده می کشه تو چشم می زنه، اونم 2400 سال پیش! جالبتر اینکه اگه دقت کنین روی بازوی اکثر سیاهی لشکرها جای واکسن کزاز به وضوح دیده می شه! در سکانسی که پسر کاپیتان کشته می شه هم وقتی باباهه میاد بالای سرش شمشیرش کاملا تمیزه در صورتیکه در نمای قبلی کلی آدم کشته بود و شمشیر کاملا خونین بود!

 

گلادیاتور: در سکانس جنگ ژرمن ها و اسپانیایی ها، دست خیلی از سیاهی لشکرها ساعت مچی بسته شده!

 

جیغ (Scream): این فیلم پر از ایراده! مثلا در سکانس پارتی، وقتی قاتل توی زیرزمین به دوست سیدنی حمله می کنه، دختره با بطری می کوبه توی سر قاتل، بطری می شکنه و لباس یارو خیس می شه، در نمای بعدی لباس کاملا خشکه! یه جای دیگه وقتی پلیس (دیوید آرکوئت) داره با زن خبرنگار توی جنگل حرف می زنه، سیگاری که دستشه از نماهای مختلف اندازه های مختلفی داره. بدترین ایراد هم زمانیه که جنازه روی سقف ماشین سیدنی (نیو کمپبل) افتاده: سیدنی ماشین رو روشن و به جلو حرکت می کنه، بعدش جنازه از روی سقف می افته روی شیشۀ جلو! طبق قانون اینرسی سکون، وقتی ماشین می ره جلو قاعدتا باید جنازه بره عقب!

 

دزدان دریایی کارائیب 2: وقتی اوایل فیلم دنبال جک اسپارو می گردن، بعضی از دوستاش می گن اطراف "سنگاپور" دیدنش، در صورتیکه اسم "سنگاپور" اوایل قرن بیستم روی این جزیره گذاشته شده (داستان فیلم مربوط به قرن هجدهمه!)

 

Amelie: تصویر فیلمبردار و صدابردار در اغلب نماهای داخل کافه (محل کار املی) روی پیشخوان و شیشه ها افتاده! یه مورد دیگه اینکه در سکانس کودکی نینو، روی برد مدرسه نوشته "جمعه، 7 آوریل 1980" در صورتیکه هفت آوریل در سال 1980 دوشنبه بوده نه جمعه!

 

Eyes Wide Shut: بوم صدابردار در سکانس صحبت بیل (تام کروز) با دوستش در اتاق بیلیارد چندین بار وارد کادر می شه. در همین سکانس جای توپ های روی میز به دفعات تغییر می کنه، بدون اینکه کسی بهشون دست زده باشه. از همه مهمتر اینکه داستان فیلم در نیویورک می گذره، اما تابلوهای راهنمایی رانندگی خیابون ها کاملا نشون می ده که توی لندن فیلمبرداری شده!

 

Saw 3: در سکانس پایانی وقتی جف به آماندا شلیک می کنه، خون به کابینت سفید رنگ پشت سرش می پاشه اما در نمای بعدی کابینت کاملا تمیزه. این پلان رو از دو زاویه گرفته ان که از یکی به کابینت خون پاشیده و از دیگری نپاشیده!

یادداشتی بر فیلم Jackass (جف تریماین)

Jackass اسم یک مجموعۀ تلویزیونیه که از Mtv آمریکا پخش می شه. توی این مجموعه، چند تا آدم دیوانه یه کارهای فجیعی می کنن که آدم دهنش باز می مونه و یه جاهایی هم حالش به هم می خوره!

حالا همین گروه اومدن بیست/سی تا آیتم مختلف ساختن و بصورت فیلم سینمایی نمایش دادن که اتفاقاً خیلی هم پرفروش بوده! Jackass: The Movie سال 2002 و Jackass: Vol. 2 سال 2006 به سینماها اومده که دومی خیلی فجیع تر از اولیه!

مثلاًً لخت می شن، به خودشون گوشت آویزون می کنن و با یه طناب نازک از روی استخر کروکودیل های گرسنه رد می شن؛ با لبۀ کاغذ لای انگشتای دست و پاشونو می برن؛ جلیقۀ ضد گلوله می پوشن و مستقیم به هم شلیک می کنن؛ خودشونو می کوبن به پنکه سقفی در حال چرخش؛ دستشونو می ذارن لای تله موش؛ با برف بستنی قیفی می سازن، روش جیش می کنن و می خورنش؛... و کارهای خطرناک و حال به هم زنی که یه جاهایی خودشون هم استفراغ می کنن!

بعضی آیتم ها خیلی بی تربیتی هستن، بعضی دیگه به شدت حال به هم زن و بقیه هم خیلی خطرناک! البته اول فیلم می نویسه که "تمام کارها تحت نظارت متخصصین و در شرایط کنترل شده انجام گرفته" و از ملت می خواد سعی نکنن هیچکدوم از این کارها رو در منزل امتحان کنن! با این حال هر چند وقت یه بار اینور اونور خبرهایی هست از اینکه مثلاً دو تا پسر خواستن یکی از کارهای این برنامه رو تقلید کنن هر دوشون مردن، یا آتیش گرفتن، یا دست و پاشون قطع شد...

بعد از ساخته شدن برنامه هایی که در اونها زوج های جوان رو در موقعیت خاصی قرار می دن و اونها رو به سمت خیانت تشویق می کنن، و بعد اون رو بطور زنده پخش می کنن، ساخته شدن اینجور برنامه ها کاملاً طبیعی به نظر می رسه.

این روزها نیاز به متفاوت بودن در برنامه های تلویزیونی انقدر زیاد شده که برای جذب مخاطب به هر کاری دست می زنن. بعید نیست چند وقت دیگه در برنامه های زنده، یه بابایی رو جلوی دوربین واقعاً قطعه قطعه کنن...

ماجراهای تن تن

هفت ساله بودم که اولین کتاب تن تن رو خوندم. با "معبد خورشید" به دنیای ناشناخته ای رفتم که برام جذابیت زیادی داشت. ظرف یکی دو سال، همۀ کتاباش رو گیر آوردم و هر کدوم رو چندین بار خوندم: سیگارهای فرعون، نیلوفر آبی، اسب شاخدار، گنج های راکام، پرواز 714،... با خوندن این کتاب ها به مصر و چین و کوه های ماچوپیچو (پرو) می رفتم و کلی لذت می بردم. بعضی وقتا هم با علی ضیایی یا علی کیانپور دو تایی کتاب رو می خوندیم و جای شخصیت های مختلف حرف می زدیم.

کتاب های تن تن داستان های هیجان انگیز خبرنگار جوونیه که همراه سگش میلو و دوستش کاپیتان هادوک حوادث زیادی رو تجربه می کنن؛ به جنگ آدم بدها می رن و همیشه هم پیروز می شن.

مصور بودن کتاب باعث می شه خواننده به راحتی داستان رو در ذهن "ببینه" و کاملاً در کتاب غرق بشه.

اوایل انقلاب به دلیل اینکه هرژه (نویسنده) یهودی بود، کتاب های تن تن رو ممنوع اعلام کردن. اما چند سال پیش دوباره چاپ شدن (هر 22 تا) و حتی دو کتاب جدید هم به این مجموعه اضافه شد: فرار از شوروی (اولین کتاب تن تن که طراحیش با بقیه فرق می کنه) و هنر الفبا (که هرژه عمرش کفاف نداد و شاگرداش تمومش کردن).

فکر می کنم خوندن این کتاب ها برای تمام بچه های دبستانی لازمه؛ هم باعث می شه اطلاعات خیلی زیادی به دست بیارن و هم قوۀ تخیلشون رو به شدت تقویت می کنه. برای کسانی که می خوان با نحوۀ کشیدن استوری بورد و دکوپاژ پلان های فیلم آشنا بشن هم منبع خیلی خوبیه (خود من یاد گرفتن دکوپاژ رو مدیون این کتاب ها هستم).

چند ماه پیش سری کامل کارتون تن تن رو گیر آوردم و با ولع تمام تماشا کردم! این سری که محصول سال 1992 فرانسه و کانادا هست انیمیشن خیلی خوبی داره و کاملاً شبیه تصاویر کتابشه. اصلاً انگار تمام پس زمینه ها و کاراکترها رو از روی کتاب اسکن کردن. موسیقی کاملاً با فضای داستان ها همخونی داره و انتخاب صداها هم عالیه، خصوصاً صدای پرفسور تورنسل که خیلی با شخصیتش جوره!

در مجموع 19 کارتون روی 9 تا DVD هست که در هر DVD امکانات مختلفی از جمله انتخاب زبان (انگلیسی، فرانسه و اسپانیایی) و انتخاب زیر نویس وجود داره. زمان نسبتاً کوتاه هر اپیزود (30 تا 40 دقیقه) باعث می شه بتونم هر از چندگاهی یکی از قسمت هاش رو تماشا کنم.

اگه کسی از ماجراهای تن تن خوشش بیاد، مطمئناً از این سری کارتون ها خیلی لذت می بره.

این رو هم اضافه کنم که قراره اسپیلبرگ بر اساس کتاب های تن تن یه فیلم بسازه که سال 2009 آماده می شه... چه شود این فیلم!

یادداشتی بر فیلم 300 (زاک اسنایدر)

از دو زاویه می شه به این فیلم نگاه کرد: از دید یک غیر ایرانی و از دید یک ایرانی.

اگر کسی بتونه از دید یه غیر ایرانی و فقط بعنوان یک فیلم 300 رو ببینه از این فیلم خوشش میاد؛ 300 یک فیلم هیجان انگیز با جلوه های ویژه منحصر بفرد و افکت های صوتی فوق العاده اس.

فکر می کنم داستان فیلم رو دیگه همه می دونن، خیلی خلاصه می نویسم:

"خشایارشا با سپاهی عظیم به یونان لشگرکشی می کنه و لیونایدوس پادشاه اسپارتی با تنها 300 نفر مقابل ارتش ایران می ایسته و با نقشه ای ماهرانه موفق می شه تعداد خیلی زیادی از ایرانی ها رو بکشه و چندین روز مقاومت کنه. نهایتاً با خیانت یکی از اسپارتی ها مغلوب خشایارشا می شه."

داستان این جنگ که به ترموفیل معروفه در کتب تاریخی زیادی روایت شده و همه هم (تقریباً) به یک شکل هستن: لشگر عظیم پارسیان (تعداد متغیر بین 250 هزار تا بیش از دو میلیون نفر)، نقشۀ هوشمندانۀ لیونایدوس (وادار کردن ارتش ایران به عبور از یک دالان باریک)، مقاومت چند روزه (بین دو تا ده روز) و نهایتاً کشته شدن همۀ اسپارتی ها و پیروزی خشایارشا.خشایارشا و لیونایدوس

صحنه های جنگ خیلی خوب طراحی شده و فیلمبرداری زیبایی هم داره که در بعضی صحنه ها شبیه به ماتریکس می شه. موسیقی کاملاً با فیلم همخونی داره و طراحی صحنه و لباس هم قابل قبوله.

بنابراین با فیلم هیجان انگیزی طرف هستیم که قراره دو ساعت سرمونو گرم کنه. همین!

اما اگه از دید یه ایرانی به فیلم نگاه کنیم موضوع شکل دیگه ای می گیره. دچار احساسات ملی می شیم و حس می کنیم بهمون توهین شده. دلیلش هم اینه که ما به بعضی مسائل حساسیت داریم و با دیدن این فیلم احساس می کنیم دارن ما رو طور دیگه ای نشون می دن. اونوقته که عصبانی می شیم، طومار تهیه می کنیم، امضاء جمع می کنیم و هزار تا کار دیگه که ای داد چرا ما رو اینطوری نشون دادین؟

قبل از هر چیز بگم که:

-          این فیلم بر اساس داستان های مصور فرانک میلر (کارگردان "شهر گناه") ساخته شده که 15 سال پیش منتشر می شد.

-          در سال 1962 فیلمی ساخته شده به نام The 300 Spartans که دقیقاً داستان همین جنگ رو به تصویر کشیده، اما اون موقع هیچ اعتراضی صورت نگرفته.

 

و اما یک سری نکات:

1- چرا پیک ایرانی که از جانب خشایارشا اومده سیاه پوسته؟ چرا هیات ایرانی همه لباسی شبیه عربها (یا تروریست های امروزی) پوشیدن؟

2- پیک به لیونایدوس: "چطور این زن به خودش اجازه می ده با مردها صحبت کنه؟". این جمله یعنی در ایران باستان زنان چنین حقی نداشتن، در صورتی که حداقل در اون زمان به هیچ وجه اینطور نبود. حتی کوروش بعد از مرگ تنها همسرش پانته آ هیچوقت دوباره ازدواج نکرد.

3- لیونایدوس یک جایی از سپاه ایران به عنوان "بزرگترین ارتش دنیا" نام می بره.

4- یکی از سربازان اسپارتی با دیدن کشتی ایرانی ها: "این دریای ماست سگ های کثیف" (بی ادب!)جلوه های ویژه

5- سربازان ایرانی همه لباسی شبیه لباس عربها پوشیدن! ارتش جاویدان سپاه ایران ماسک های ترسناک زده و از فیل و کرگدن استفاده می کنن!

6- خشایارشا مثل غول می مونه: هیکل گنده، صدای کلفت، کلۀ طاس و مهمتر از همه اینکه مثل همجنس بازها کلی حلقه و زنجیر به صورت و سینه اش آویزون کرده. شکل حرف زدن و حالاتش هم همین رو القا می کنه.

7- در کمپ ایرانی ها، تمام زن ها لختن، به بدنشون زنجیر آویزون کردن و همجنس بازی می کنن! این در صورتیه که همجنس بازی (به گفته خود هرودوت) از یونان به ایران وارد شد و "عشق افلاطونی" از اصطلاحات خود یونانی هاست. اصلاً اصطلاح لسبین از جزیره ای در یونان به نام لسبیانوس گرفته شده.

8- در آخرین لحظه باز هم خشایارشا به لیونایدوس فرصت می ده که تسلیم بشن، بهش قول می ده که کاری باهاش نداره و حتی می ذاره پادشاه باقی بمونه. خود خرش قبول نمی کنه. به درک!

 

البته نکاتی هم هست که شاید اگه از دید یک یونانی به فیلم نگاه کنیم اذیتمون کنه:

 

1- راوی در ابتدای فیلم می گه در یونان قدیم، بعد از به دنیا اومدن هر پسر اونو بررسی می کردن و اگه به نظرشون به قدر کافی قوی نبود بلافاصله می کشتنش. بعد هم یه دره نشون می ده که پر از جمجمۀ نوزادان هست.

2- لیونایدوس: "اهالی آتن یک سری فیلسوف و پسرباز هستن"!

3- اسپارتی ها به شکلی وحشیانه و غیرمنطقی پیک و هیات ایرانی رو می کشن و اصلا همین موضوع انگیزۀ لشگرکشی خشایارشا می شه.

4- در این فیلم فساد تمام یونان رو برداشته. به غیر از خود شاه بقیه یا خیانتکار هستن یا رشوه بگیر و یا ترسو! سران مذهبی شون که دیگه آخر رشوه و فسادن!

5- مشاور شاه اسپارت به ملکه: "حیاط جای مناسبی برای زن شوهردار نیست"!

 

و دو تا نکتۀ آخر:

1- لیونایدوس وسط میدون جنگ توی اون برهوت، سیب از کجا گیر آورد اونجور ریلکس گاز می زد می خورد؟!

2- چرا توی فیلم های قدیمی محوطه های باستانی اون موقع هم باستانی بودن؟!

 

من با این طرز فکر که این فیلم به سفارش دولت آمریکا بر ضد ایرانی ها ساخته شده مخالفم. دیگه این فکر تا جایی پیش رفته که شاه محمدی (از مدیران شبکه یک) گفته در این فیلم یونانی ها نماد آمریکایی ها هستن!

به نظر من 300 فقط یک فیلمه. فیلمی که در اون – این بار – نقش منفی با ایرانی هاست. همونجور که در گلادیاتور ژرمن ها و رومن ها نقش منفی بودن، در شجاع قلب (برادر مل گیبسون!) انگلیسی ها و فرانسوی ها و در با گرگها می رقصد و سیریانا خود دولت آمریکا.

نمی تونیم بشینیم و توقع داشته باشیم همه جا از ما تعریف کنن. این هم بخشی از بازیه. ما از خودمون نگیم، بقیه می گن و به اون شکلی می گن که دوست دارن. اگه از این می ترسیم که این فیلم باعث بشه نظر مردم دنیا نسبت به ایرانی ها منفی (یا منفی تر؟!) بشه، ایراد از خودمونه. باید یاد بگیریم خودمونو، فرهنگمونو، تاریخمونو و دست آوردهامونو به بقیه بشناسونیم. به خدا خیلی عقبیم...

یادداشتی بر فیلم تله (سیروس الوند)

امین حیایی در نمایی از فیلم تله

بازم دیروز مرتکب اشتباه شدم و رفتم سینما. هر بار بعد از ارتکاب این عمل به خودم قول می دم که دیگه اینکارو نکنم اما چندین ساله که مدام قولمو می شکنم (آخرین بار شهریور همین امسال بعد از دیدن فیلم "به نام پدر" گفته بودم که دیگه نمی رم!). صندلی های ناراحت، کیفیت صدا و تصویر افتضاح، صدای زنگ موبایل، حرف زدن، خوردن چس فیل و پفک... وقتی می شه نشست تو خونه، در آرامش آخرین فیلمای روز دنیا رو با دی وی دی دید، یا فیلمای ایرانی رو چند هفته بعد از اکران با 600 تومن خرید و دید، دیگه چه کاریه آدم بره سینما؟ هم پول بده هم سختی بکشه (یه جورایی مثل کشتی صبا و رنجر سوار شدن می مونه، پول می دی که عذاب بکشی و مدام منتظری که زودتر تموم بشه و خلاص شی!)

فیلم جدید سیروس الوند (تله) هیچ حرفی برای گفتن نداره. فیلمی است ضعیف با فیلمنامه ای آشفته و ابتدایی. بازی های ضعیف، فیلمبرداری بسیار معمولی و تدوین بسیار بد!

سیروس الوند رو با "یکبار برای همیشه" (سال 73) شناختم. توی اون فیلم خسرو شکیبایی و فاطمه معتمد آریا بازی می کردن و فیلم پر بود از ایده های نو. بعد از اون، همیشه فیلم های الوند رو دیدم به این امید که باز هم از "سینما" دیدن لذت ببرم... امیدی که تا امروز (و بعد از ساخته شدن چندین فیلم) بی نتیجه مونده.

اولین مشکل این فیلم (مثل اغلب فیلم های ایرانی) مشکل فیلمنامه است. نمی دونم چرا فیلمنامه های ما طوری هستن انگار فیلمنامه نویس از ایده اولیه اش انقدر ذوق زده شده که دیگه سراغ بازنویسی و مشورت و ... نرفته. همیشه فیلما خوب شروع می شن و هر چه به پایان نزدیک می شیم بد و بدتر. عجیبه که بعضی ها بعد از نوشتن و ساختن ده ها فیلم هنوز اصول اولیه فیلمنامه نویسی رو بلد نیستن. حتی گاهی فیلمنامه نویس های خوبی مثل حاتمی کیا هم کاری می کنن که آدم به فیلمنامه های خوب قبلی شون شک می کنه! (من که به شدت بهش شک کردم. یعنی همین آدم "روبان قرمز" رو نوشته؟)

مشکل دوم فیلم بازی هاست. نمی دونم چرا کارگردان فکر می کنه حالا که تونسته چندتا ستاره رو کنار هم جمع کنه، دیگه فقط باید بشینه روی صندلی اش و تماشا کنه و با توپ های مبارکش ور بره (فکر بد نکنین، منظورم از این توپ های چینیه که جدیدا به بازار اومده و می گیرن تو دست و باهاش ور می رن! روی جعبه اش هم نوشته برای تمدد اعصاب!!!). بابا، آخه یکی باید از این بازیگرا بازی بکشه! گلزار که اصلا بازیگر نیست، گیتارشم به زور می زد! مهناز افشار هم همینطور، فقط می گن خوشگله، یا شبیه گوگوشه (که خدا وکیلی هست!)... حالا امین حیایی رو می گیم یه چیزی... گلزار بهترین بازیش رو توی فیلم "بوتیک" انجام داده و بقیه بازی هاش همه روی هم 100 تومن هم نمی ارزه (تازه 70 تومنش فقط مال "شام آخر"ه!). بازی ها طوریه انگار همه می دونن دارن فیلم بازی می کنن و تماشاگر هم می دونه داره فیلم می بینه. همسر دکتر طوری موضوع کشتن اون دختر رو به شوهرش می گه که آدم بعد از سوسک کشتن هم اینقدر راحت حرف نمی زنه. اصلا همه طوری رفتار می کنن انگار کشتن آدما موضوعیه خیلی طبیعی. انگار مثلا همه روزی یکی دو بار می میرن! آخرای فیلم وقتی همین خانم محترم (همسر دکتر) وارد ساختمون باغ می شه، امین حیایی رو می بینه که خونین و مالین و چاقو خورده از در میاد بیرون. عکس العمل این خانم به این صحنه انقدر طبیعیه که انگار نه انگار این بابا چاقو تا دسته تو شکمش فرو رفته و داره می میره!

نمی دونم چه اصراریه بعضی کارگردانای قدیمی سالی یه فیلم بسازن. بابا یه کم از "واروژ کریم مسیحی" یاد بگیرین که بعد از فیلم به یاد ماندنی "پرده آخر" (سال 68) تا حالا هیچ فیلمی نساخته فقط به این دلیل که نتونسته فیلم بعدیش (به اسم "نانا" – به ارمنی یعنی "مادر") رو اونطوری که دلش می خواد بسازه.

حالا مطمئنم به لطف طرفدارای گلزار و افشار این فیلم به اندازه ای فروش می کنه که الوند باز هم فیلم بسازه، البته اگه فیلم نفروشه هم اون بابا کار خودشو می کنه. کی به کیه؟ اصلا مگه مخاطب چند درصد اهمیت داره؟

این همه از فیلم بد گفتم، نکات خوبش رو هم بگم که وجدان درد نگیرم. طراحی صحنه فیلم نسبتا خوب از کار دراومده. بازی "سحر زکریا" هم خوبه و تونسته نقش یه آدم با ظاهر و باطن متفاوت (و متضاد) رو خوب بازی کنه.

به امید روزی که "اصغر فرهادی" یه کلاس فیلمنامه نویسی برای همه نویسنده های ایرانی برگزار کنه!

 

اینم لینک مشخصات فیلم: http://cinetmag.com/ShowFilms.asp?ID=518