پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

یادداشتی بر فیلم Zero Dark Thirty (کاترین بیگلو – ۲۰۱۲)

جدیدترین ساختۀ کاترین بیگلو روایتی است از ده سال تلاش اطلاعاتی آمریکا برای کشف محل اختفای اسامه بن لادن. مجموعه ای از عملیات، دستگیری ها، بازجویی ها، شکنجه ها و جاسوسی هایی که سازمان CIA انجام داد به تصویر کشیده شده.

شاید ساختار فیلم با مذاق تمام تماشاگران سازگار نباشه. خصوصاً کسانی که به سینمای قصه گو عادت دارن. اما اگر به این فیلم بعنوان یک تاریخ تصویری از مهمترین حادثۀ تروریستی چند سال اخیر نگاه کنیم، متوجه میشیم که فیلم تا حد بسیار زیادی به واقعیت وفادار مونده و از قهرمان سازی و قهرمان بازی دوری کرده. زمان عملیات دستگیری اسامه بن لادن (که ناخواسته منجر به کشته شدنش شد) در فیلم و در واقعیت کاملاً یکسان هستند (۲۵ دقیقه).

دو نکته دربارۀ این فیلم حائز اهمیته. اول، اطلاعات دقیق و کاملی که نویسنده و کارگردان از جلسات و گفتگوهای درون سازمان سیا در اختیار داشتن و در فیلم مورد استفاده قرار دادن. اطلاعات دقیقی که بعداً برای گروه ساخت دردسرساز هم شد و بخاطرش چند بار به سازمان اطلاعات جاسوسی آمریکا احضار شدن.

دوم، سکانس پایانی فیلم (حمله به محل زندگی بن لادن) که به دور از کلیشه های رایج در اینگونه سکانس ها ساخته شده و شاید یکی از دیدنی ترین سکانس هایی هست که در یک فیلم جنگی دیده ام: گروهی کماندو که وارد خانه ای میشن و هر کس که مقابلشون قرار میگیره رو هدف قرار می دن. مهم نیست این شخص زن، کودک یا حتی بزرگترین تروریست قرن، اسامه بن لادن باشه.

در پایان، کشته شدن ناخواستۀ بن لادن گویی باعث شکست عملیات شده و هیچکس از نتیجه خوشحال نیست. در واقع فیلم به شکلی پیش میره که انگار سالها تلاش و عملیات اطلاعاتی سازمان سیا با این نتیجه هدر رفته.

بازی جسیکا چستاین در نقش مامور اصلی پیگیری پروندۀ شناسایی محل اختفای بن لادن خوب و قابل تحسینه.

امتیاز: ۸ از ۱۰

یادداشتی بر فیلم Django Unchained (کوئنتین تارانتینو – ۲۰۱۲)

تارانتینو با سبک کاملاً منحصر بفرد خودش این بار سراغ یکی از تاریک ترین دوران تاریخ آمریکا – دوران برده داری – رفته و در یک فیلم تقریباً سه ساعته در ژانر وسترن اسپاگتی به این موضوع پرداخته.

مردی سفید پوست (کریستف والتز) به همراه دستیار سیاهپوستش (به اسم جانگو) به شکار افرادی میپردازن که قانون برای مرده یا زنده شون جایزه تعیین کرده. بعد از انجام چند عملیات موفقیت آمیز، اونها تصمیم می گیرن تا با طرح یک نقشه، همسر جانگو که در مزرعه ای بزرگ بعنوان برده کار می کنه رو نجات بدن...

بازی کریستف والتز بیشتر از هر چیز دیگه ای تو این فیلم جلب توجه می کنه، دیالوگ های جالبی که با خونسردی ادا می کنه شاید یکی از مهمترین عوامل جذابیت فیلم باشه. فیلمنامه (البته به نظر من کمی طولانیه) به خوبی نوشته شده، اما ایراداتی هم بهش وارده. برای مثال انگیزۀ شولتز از کمک به جانگو به درستی مشخص نیست، یا در چنین فیلم طولانی هیچوقت به گذشتۀ جانگو و همسرش اصلاً پرداخته نمی شه.

برخلاف فیلم های قبلی تارانتینو در این فیلم از خشونت بسیار زیاد خبری نیست و صحنه های درگیری هم بیشتر به حالت طنز ساخته شده... شبیه به فیلم های وسترن سام پکین پا یا کلینت ایستوود.

بازی لئوناردو دیکاپریو در نقش منفی فیلم (صاحب ملک و طرفدار برده داری) خوبه اما عالی نیست. کریستف والتز کاملاً شایستۀ دریافت اسکار بهترین بازیگر دوم مرد هست (که در دوم بودنش شک دارم!). البته بازی ساموئل ال. جکسون در نقش سرخدمتکار خیانتکار و بدذات ارباب هم خیلی خوبه.

همونقدر که در فیلم قبلی تارانتینو (Inglorious Bastards) یهودی ها از دیدن صحنۀ کشتار نازی ها و هیتلر در سالن سینما ارضا شدن، در این فیلم هم سیاهپوستان با دیدن شلاق خوردن سفیدپوست های بدذات توسط برده های سیاهپوست به وجد میان!

امتیاز: ۸ از ۱۰

یادداشتی بر فیلم Silver Linings Playbook (دیوید او. راسل – ۲۰۱۲)

این فیلم از فیلم های کم خرج و خوش ساخت امساله که بسیار مورد توجه مردم، منتقدان و اعضای آکادمی اسکار قرار گرفت.

داستانی ساده و سرراست (که البته شروعی کمی گنگ داره)، بازی های بسیار روان، فیلمنامۀ عالی، ریتم درست تدوین و موسیقی خوب این فیلم رو به یکی از تجربه های لذتبخش سینمایی تبدیل کرده. برادلی کوپر و جنیفر لورنس که هر کدوم به شکلی همسرانشون رو از دست دادن، به دنبال راهی هستن تا امید رو در زندگیشون تقویت کنن. اونها که هر یک با هدفی جداگانه رابطه رو شروع کردن، به تدریج به یک هدف مشترک می رسن و تمام تلاششون رو جهت تحقق هدف مشترک بکار می بندن.

شاخص ترین ویژگی فیلم بازی جنیفر لاورنس در این فیلمه و شایستۀ اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن امسال. من اولین بار جنیفر لاورنس رو در فیلم Burning Plain (محصول ۲۰۰۹) دیدم، از همون موقع مشخص بود که این بازیگر آیندۀ خوبی خواهد داشت.

رابرت دنیرو و جکی ویور در نقش پدر و مادر برادلی کوپر بازی های روان و یکدستی دارن که البته در مقایسه با سایر نامزدهای اسکار امسال، از شانس بسیار کمتری برخوردار هستن.

Silver Linings Playbook از اون فیلم هاییه که حتی با یکبار دیدن، بعضی از دیالوگ هاش رو هیچوقت فراموش نمی کنیم.

امتیاز: ۸ از ۱۰

یادداشتی بر فیلم Les Miserables (تام هوپر - ۲۰۱۲)

نسخۀ جدید و موزیکالی از کتاب "بینوایان" ساختۀ تام هوپر که یک بیگ پروداکشن واقعی به حساب میاد. بازیگران متعدد، طراحی تولید خوب و کارگردانی هنری عالی.

فیلم ساختاری تئاتری داره که به قسمت های مختلف (به مثابۀ هر پردۀ یک تئاتر) تقسیم شده. در هر پرده بخش خاصی از داستان روایت میشه و بازیگران خاص خودش رو هم داره. این ساختار، چیزی نیست که من طرفدار صد در صدش باشم، چون بعضی از پرده ها کمی طولانی هستن.

جالب اینکه بازیگر نقش اپونی (دختر خانوادۀ تاورنیه) در تئاتر موزیکالی که دو سال پیش در لندن روی صحنه بود درست همین نقش رو بازی می کرد و از روی همون تئاتر (که اتفاقا موزیکال هم بود) برای این فیلم انتخاب شد. گزینۀ دیگه، تیلور سوئیفت بود که به نظرم برای این نقش اصلاً مناسب هم نبود.

مورد دیگه ای که دربارۀ این فیلم باید بگم موزیکال بودنشه. درسته که ساختار موزیکال برای یک داستان درام غمناک تا حدی از تلخی اثر کم می کنه، اما باعث از بین رفتن تاثیر سکانس هایی از فیلم میشه. مثلاً کسی که تیر خورده و داره می میره شروع می کنه به آواز خوندن. بعضی از آوازها طولانی تر از حد نرمال هستن و ما باید برای چند دقیقه تصویر بدون قطع یک بازیگر رو ببینیم که داره افکار یا احساسش رو در قالب آواز بیان می کنه.

بازی های فوق العاده (خصوصاً هیو جکمن در نقش ژان والژان و آن هاتاوی در نقش مادر کوزت) و فیلمبرداری دیدنی از نقاط قوت فیلم به حساب میاد که بسیاری رو تحت تاثیر قرار میده. به احتمال بسیار بسیار زیاد آن هاتاوی برای همین نقش اسکار بهترین بازیگر دوم زن امسال رو خواهد گرفت. نقشی بسیار کوتاه اما تاثیرگذار که شاید در کل فیلم بیست دقیقه بیشتر نباشه.

هلنا بونهام کارتر و ساشا بارون کوهن در نقش زوج تاورنیه های بدجنس، یکی از بهترین زوج های سینمایی چند سال اخیر رو تشکیل میدن که صد در صد مناسب نقش هستن. البته همین بامزه و دوست داشتنی بودنشون باعث شده تا حد زیادی جلوی اون احساس منفی رو که باید نسبت بهشون در بیننده ایجاد بشه بگیره. همینطور راسل کرو در نقش سربازرس ژاور که اونهم بخاطر همین ساختار موزیکال، کاراکتر منفی چندانی برای بیننده ایجاد نمی کنه.

در مجموع Les Miserables فیلم خوب و سرگرم کننده ای هست با ارزش های هنری بالا که اغلب بینندگان رو راضی نگه می داره.

امتیاز: ۷ از ۱۰

یادداشتی بر فیلم "زندگی خصوصی آقا و خانم میم" (روح الله حجازی)

تنها انگیزۀ من از تماشای این فیلم حضور ابراهیم حاتمی کیا بعنوان بازیگر بود. روی آوردن بازیگران سینما به کارگردانی امری طبیعی محسوب میشه (مثل نیکی کریمی، رامبد جوان یا رضا عطاران)، اما اینکه یک کارگردان راضی بشه جلوی دوربین قرار بگیره موضوعیه که در سینمای ایران کمتر دیده شده.

فیلم دربارۀ زن و شوهری هست (حمید فرخ نژاد و مهتاب کرامتی) که برای شرکت در یک کنفرانس به تهران میان. آقای میم که از طرز لباس پوشیدن و آرایش همسرش چندان راضی نیست ازش می خواد که بیشتر به خودش برسه تا جلوی همکارانش خجالت نکشه... اما وقتی خانوم میم تغییر می کنه، مرد متوجه میشه که قادر به تحمل نگاه های سنگین مردان دیگه روی همسرش نیست... .

بیشتر داستان فیلم در یک هتل می گذره (اتاق، رستوران، آمفی تئاتر و...) و بازی دیدنی حمید فرخ نژاد مهمترین عامل جذابیت و پیشرفت فیلم به حساب میاد. فیلمنامه به خوبی پرداخت شده و دیالوگ ها با دقت نوشته شدن.

حضور ابراهیم حاتمی کیا در نقش دکتر گوهریان – یکی از شرکای تجاری و کسی که یک پیشنهاد کاری رو به خانوم میم میده – یکی از مرموزترین کاراکترهای فیلمه که دیالوگ ها و اهدافش باید کدگشایی بشه و جالب اینکه حاتمی کیا به خوبی از عهدۀ نقش برمیاد.

"زندگی خصوصی آقا و خانم میم" فیلمیه که تماشاگر رو از همه جهت راضی نگه می داره. فیلم آبرومندی که حرفش رو در پس یک داستان به ظاهر سادۀ روانشناسانه میزنه.

فکر می کردم این فیلم – به دلایل مختلف، از جمله حضور ابراهیم حاتمی کیا – یکی از پرفروش ترین فیلم های امسال میشه، اما ظاهراً مردم همچنان تماشای فیلم های کمدی یا پرحاشیه (مثل فیلم جدید فریدون جیرانی) رو به هر چیز دیگه ای ترجیح می دن.

جالب اینکه قسمت دوم این فیلم هم امسال ساخته شد و سال آینده به نمایش درمیاد.

امتیاز: ۷ از ۱۰

معیار خوب یا بد بودن یک فیلم

بعد از سالها فیلم دیدن و شنیدن نظر آدم های مختلف دربارۀ فیلم ها، به این نتیجه رسیدم که:

معیار "خوبی" یا "بدی" یک فیلم با "اثر"ی که اون فیلم روی ما میذاره سنجیده میشه.

اگر یک فیلم باارزش بنا به هر دلیل نتونه روی بیننده اثر لازم رو بذاره اون رو یک فیلم متوسط یا حتی بد قلمداد می کنه و بالعکس – اگر یک فیلم بی ارزش به هر دلیل روی بیننده اثر مثبت بذاره اون رو یک فیلم "عالی" می دونه.

این "اثر گذاشتن" یا نذاشتن دلایل مختلفی می تونه داشته باشه. شرایط محیطی که فیلم رو درش می بینیم، میزان درک ما از محتوا و پیام فیلم، میزان ارتباط برقرار کردن و همذات پنداری ما با کاراکترها و میزان منطقی یا غیرمنطقی بودن سیر حوادث همه و همه از جمله پارامترهایی هستن که می تونن روی میزان "تاثیرگذاری" اثر بذارن.

در ساده ترین حالت، اگر مثلاً زمان دیدن یک فیلم به اصطلاح "تو مودش" نباشیم، اون فیلم هر چقدر هم خوب باشه بهمون نمی چسبه. اگر در شرایط نامساعد یک فیلم کلاسیک عالی رو ببینیم به نظرمون "قدیمی" و "از مد افتاده" میاد. یا اگه تو مود فیلم کمدی باشیم و فیلم درام ببینیم، هر چی هم باشه، ازش خوشمون نمیاد.

برای بعضی ها "داستان" یا "قصه" خیلی اهمیت داره و تنها این مورد هست که میزان اثرگذاری رو براشون تعیین می کنه. این دسته از آدم ها اگر با یک داستان ساده سر و کار پیدا کنن که توش هیچ "حادثۀ" خاصی اتفاق نیفته از فیلم خوششون نمیاد... یا برعکس، اگر فیلمی رو ببینن که بعلت پیچیده بودن نتونن از قصه اش درست سر دربیارن از اون فیلم خوششون نمیاد.

به نظر من "نشانه شناسی" در سینما یکی از مهمترین عواملیه که میتونه به درک درست از پیام فیلم کمک کنه و در بعضی شرایط تنها آگاهی از این نشونه هاس که میتونه باعث "لذت بردن" یا "درک نکردن" یک فیلم بشه... در خیلی از موارد درک این نشانه هاست که بعنوان کلید داستان فیلم عمل می کنه و باعث آشکار شدن نمادهای بکار رفته در فیلم (اشیاء یا کاراکترها) میشه.

زیاد شده کسانی بعد از دیدن یک فیلم باارزش گفتن که "زیاد خوشمون نیومد، راستش نفهمیدیم چی به چی شد" یا "بد نبود، اما از فلان فیلم بیشتر خوشمون اومد"... یا برعکس، وقتی ازشون می پرسم بهترین فیلمی که این اواخر دیدی چی بوده از فیلمی اسم میبره که به اعتقاد اغلب منتقدان سرشناس و بیننده ها یک فیلم متوسط یا حتی سطح پایین تلقی میشه! گروه اول نتونستن به هر دلیل با فیلم ارتباط برقرار کنن و دستۀ دوم هم به هر دلیل فیلم رو در شرایطی دیدن که خیلی بهشون "حال داده"!

درسته که سلیقه ها متفاوته، اما این تفاوت هر چقدر هم که زیاد باشه نمی تونه دلیل موجهی باشه برای لذت نبردن از بعضی آثار مشهور، مطرح و باارزش سینما!

یادداشتی بر فیلم Hunger Games (گری راس – ۲۰۱۲)

بعد از چند ماه انتظار بالاخره فرصت پیدا کردم یکی از فیلم هایی رو که خیلی منتظر دیدنش بودم تماشا کنم. Hunger Games بر اساس اولین کتاب از سه گانه ای به همین نام ساخته شد که با فروش بسیار بالای خودش، باعث تعجب تهیه کننده هاش شد.

داستان در آینده ای نه چندان دور می گذره. زمانی که حاکم ظالم کشور برای زهر چشم گرفتن از مناطق ۱۲ گانۀ تحت حکومتش یک بازی خطرناک و خشن رو راه انداخته: از هر منطقه دو نوجوان ۱۲ تا ۱۸ ساله انتخاب می شن که باید در یک نبرد نامتعادل همدیگه رو بکشن... تا جایی که در پایان تنها یک نفر زنده بمونه.

فیلم از ریتم مناسبی برخورداره و تصویربرداری هم به خوبی صورت گرفته. انتخاب بازیگران (خصوصاً جنیفر لاورنس بعنوان نقش اصلی) با دقت زیادی انجام شده و جنیفر لاورنس کاملاً مناسب این نقشه... من از ابتدای تولید این فیلم فکر می کردم سراغ سیرشا رونان می رن که واقعاً انتخاب بدی بود.

با اینکه پایان فیلم بیش از حد قابل پیش بینی هست، اما باز هم کسانی رو که دنبال هیجان باشن راضی می کنه.

تدوین فیلم یکی از ایرادات بزرگشه که ضربۀ بزرگی بهش زده. استفاده از فلاش بک های نابجا، کات های نادرست بین نماها و زمانبندی نامناسب طول هر شات باعث شده در بسیاری از سکانس ها فیلم افت پیدا کنه.

اما بزرگترین ایراد فیلم، فیلمنامۀ ضعیفیه که از روی کتابی بسیار خوب اقتباس شده. در واقع، بخش هایی از کتاب در فیلمنامه مورد استفاده واقع نشده که واقعاً وجودشون لازم بود. جدای از قابل پیش بینی بودن کل ماجرا، شخصیت پردازی کاراکترها هم به نحوی انجام شده که اونها رو از داشتن خصایص منحصربفرد محروم کرده.

بعنوان مثال، ما از کتنس (بازیگر اصلی) هیچ نبوغ، شجاعت یا قدرتی نمی بینیم... از همون ابتدای ورود به مسابقه میره بالای درخت و حتی پایین اومدنش هم با راهنمایی اون دختربچۀ سیاهپوستیه که بهش میگه کندوی زنبورها رو به پایین بندازه! به غیر از ابتدای فیلم و جلوی داورها، در هیچکدوم از مقاطع مهم فیلم از مهارت تیراندازی دختر استفاده ای نمیشه. حتی یکجا (در اواخر فیلم) هم دختر دیگه ای بهش حمله می کنه تیرش خطا میره و بعد هم ازش کتک می خوره! این مهارت تنها یکبار و در آخرین پلان های فیلم مورد استفاده قرار می گیره که با توجه به چیزهایی که قبلاً از دختر دیدیم، برخورد تیر به هدف بیشتر به شانس شباهت داره تا مهارت.

این مشکل در رابطه با پیتا (پسری که همراه کتنس از منطقۀ ۱۲ اعزام شده) هم وجود داره. تاکید داستان بر قدرت بدنی زیاد پسر در پرت کردن گونی های بزرگ آرد (چون در یک نانوایی کار می کنه) در هیچ کجای فیلم مورد استفاده قرار نمی گیره. من منتظر بودم حداقل در سکانس درگیری پایانی فیلم به نحوی ازش استفاده بشه.

در مجموع به نظر من کارگردان نتونسته از مجموعۀ تجهیزات، بازیگران و عوامل حرفه ای که در اختیارش بوده به خوبی استفاده کنه. البته با توجه به سابقۀ کمش در این کار، بیشتر از این هم ازش انتظار نمی رفت.

فیلمبرداری قسمت دوم این سه گانه از هفتۀ پیش شروع شده و کارگردان هم شخص دیگه ای هست. کارگردان قسمت دوم کسیه که بیشتر بخاطر ساخت موزیک ویدئوهایی که برای Shakira، Britney، Beyonce، Backstreet Boys و ... ساخته شهرت داره. دو سال پیش هم جایزۀ بهترین موزیک ویدئوی سال رو بخاطر Bad Romance (برای Lady GaGa) دریافت کرد.

به هر حال این فیلم برای سرگرمی و هیجان انتخاب خوبیه. امیدوارم قسمت دوم بهتر از قسمت اول باشه و کارگردان به جزئیات بیشتر توجه کنه.

امتیاز: ۷ از ۱۰