پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

۵ فیلم برتر تاریخ سینما از دید ما

وقتی منتقدین و سایت های مختلف سینمایی فهرست مدام بهترین های سینمایی رو از دید خودشون اعلام می کنن، چرا ما اینکارو نکنیم؟؟؟ مگه ما چیمون از اونا کمتره؟

آقا جان، قبول، همشهری کین فیلم خوبیه، اما آیا واقعاً بهترین و محبوب ترین فیلم تاریخ سینماست؟ ممکنه از دید خیلی ها باشه اما از نظر من که نیست.

من فهرست خودمو دارم، هر کی فهرست خودشو داره...

بیایم یه کار کنیم. فهرستی از بهترین فیلم های غیرایرانی رو از دید خودمون بنویسیم، به ترتیب از ۱ تا ۵. فیلم هایی که باهاشون واقعاً حال کردیم و از دیدنشون لذت بردیم. مهم نیست چقدر فروش کرده، مهم نیست کی بازی کرده یا کی ساخته. مهم اینه که ما ازش خوشمون اومده باشه و محبوب ما باشن.

بعد از اعلام نظرات به فیلم ها امتیاز می دیم (فیلم اول ۵ امتیاز، فیلم دوم ۴ امتیاز،...) تا اینکه ببینیم چه فیلم هایی اول تا پنجم می شن.

به هر کی می تونین بگین بیاد فهرست خودشو اعلام کنه. هر چی تعداد شرکت کننده ها بیشتر باشه، نتیجه معتبرتره...

* مدت رای گیری: پونزده روز

* اعلام نتایج: ۳۰ خرداد

* کامنت ها تا پایان مدت رای گیری مخفی خواهند ماند.

فیلم های مهمی که دوستشون ندارم!

اولین سال هایی که فیلم می دیدم خیلی زیاد تحت تاثیر مجلات سینمایی بودم و نقدهایی که می خوندم. یعنی اگر در مجلۀ فیلم از فیلمی تعریف می شد یا فیلمی در جشنواره ای معتبر جایزه می گرفت، فکر می کردم خب قطعاً با اثر مهمی طرف هستم و موقع تماشای فیلم خودم رو مجبور می کردم که از فیلم خوشم بیاد... یعنی در واقع فکر می کردم اگر از چنین فیلمی خوشم نیاد اشکال از منه که فیلم رو درست درک نکرده ام.

اما بعد از مدتی کم کم متوجه شدم الزاماً نباید نظر من با نظر یک منتقد یا حتی گروه بزرگی از منتقدین سینمایی یکی باشه. به هر حال من سلیقه و نظر خودمو دارم. یعنی ممکنه فیلمی جایزه های بزرگی رو هم کسب کنه ولی من دوستش نداشته باشم.

اینها رو گفتم که برسم به فیلم تایلندی ظاهراً مهمی که پارسال جایزۀ نخل طلای کن رو گرفت. من فیلم رو با شوق و ذوق زیادی شروع کردم و وقتی برای اولین بار به ساعت نگاه کردم دیدم فقط 18 دقیقه گذشته!

واقعاً نمی دونم هیات داوران با چه معیاری این فیلم رو شایستۀ دریافت مهمترین جایزۀ جشنوارۀ کن دونستن، شاید واقعاً باهاش ارتباط برقرار کردن و ازش خوششون اومده. شاید پیام مهمی تو فیلم بوده که اونا گرفتن و من نه... ولی آقا جان هر کاری هم بکنی من نمی تونم با فیلمی ارتباط برقرار کنم که 8 دقیقۀ تمام دوربین رو ثابت کاشتن رو به یک میز که دورش پنج نفر نشستن دارن حرف می زنن، اونم چه کسانی؟ یه پیرمرد رو به موت، یه پیرزن، یه پسر جوون، خواهر پیرمرد که سالها پیش مرده (و حالا روحش برگشته) و یک گوریل که در واقع پسر اون پیرمرده اس که چند سال پیش توی جنگل رفته و مرده!

این فیلم به غیر از (احتمالاً!) پیام مهمی دربارۀ تناسخ و زندگی آدم ها و چند پلان زیبا از مناظر تایلند هیچ جذابیت دیگه ای نداره. اصلاً مگه اولین شرط یک فیلم خوب این نیست که بتونه مخاطب رو به خودش جذب کنه؟

این اتفاق دربارۀ خیلی فیلم های مشهور و جایزه بگیر دیگه هم تکرار می شه. مثل اون فیلم فرانسوی که پارسال کاندید اسکار بود، یا حتی فیلمی مثل همشهری کین که سالهاست بهترین فیلم تاریخ سینما از دید منتقدان سینماییه. همشهری کین فیلمنامۀ خوبی داره، همه چیزش سر جاشه ولی آیا واقعاً بهترین فیلم تاریخ سینماس؟

به نظر من که نه... من کاری با نظر منتقدان یا جایزه های سینمایی ندارم. من سلیقۀ خودمو دارم و فهرست بهترین های سینماییم هم متعلق به خودمه. قرار نیست همۀ ما دنباله رو نظر منتقدان باشیم.

یادداشتی بر فیلم آبدارچی (حمید جبلی)

احمد یاوری شاد (آبدارچی، مسئول تدارکات و بازیگر نقش های دست چندم سینمای ایران) سوژۀ فیلم مستندی است به نام "آبدارچی" ساختۀ حمید جبلی.

"احمد آقا" از عاشقان سینمای قبل انقلابه و کلکسیونی کامل از پوستر فیلم های قدیمی رو داره. کارش رو توی سینما از کنترلچی سالن شروع کرده، رسیده به آپاراتچی و نهایتاً هم مسئول تدارکات.

ساختار فیلم درست همون چیزیه که می شه تصور کرد: نمایش تصاویری از زندگی و حرفهای آقای یاوری شاد بعلاوۀ تعداد زیادی مصاحبه با کارگردانان و بازیگران سرشناس سینما که باهاش کار کردن.

فیلم به خودی خود چیز خیلی خاصی برای گفتن نداره، فیلمیه بالاتر از متوسط، با ساختار یکدست و تدوین سریع. البته به نظر من گنجاندن موضوع عشق و ازدواج آقای یاوری تا حدی به فیلم ضربه زده و این مستند رو به یک فیلم هندی تبدیل کرده.

جدای از ساختار فیلم، چیزی که می خوام بگم، ارزش بالای کار حمید جبلی در پرداختن به یکی از عوامل فرعی سینمای ایرانه که تمام عمرش رو در خدمت سینما بوده و اطلاعات و درکش از سینما، بسیار بیشتر از آدم های تازه وارد و بازیگران پرادعایی هست که این روزها تنها معیار امضا کردن قراردادشون میزان دستمزدشونه... یا اون آقایی که همین چند روز پیش توی جشنواره کیش بعد از گلاویز شدن با یکی از اعضای صنف منتقدان جلوی همه فریاد کشیده که: من همۀ سینمای ایرانم!!!

امیدوارم این فیلم شروعی باشه برای ساخت فیلم های مستند بیشتر از عوامل پشت صحنۀ سینمای ایران. کسانی که خاطرات و حرف های زیادی برای گفتن دارن.

یادداشتی بر فیلم L'Illusionniste (سیلویان شیمه – ۲۰۱۰)

بعد از انیمیشن های پر زرق و برق هالیوودی، تماشای این انیمیشن شاعرانه از سینمای فرانسه لذت زیادی داره. انیمیشنی که به اتکای جزئیات داستانی و طراحی های فوق العادۀ دو بعدی پیش می ره.

این انیمیشن ۸۰ دقیقه ای داستان ژاک تاتی، شعبده باز فرانسویه که با شروع تب موسیقی راک در اروپا طرفداراشو از دست می ده و از محل کارش اخراج می شه. ژاک برای گذران زندگی عازم انگلیس و بعد اسکاتلند می شه و اونجا در یک سالن نمایش کار پیدا می کنه. آشنایی ژاک با دختری کوچک و احساس پدرانه ای که نسبت بهش پیدا می کنه، زندگی هر دوی اونها رو دستخوش تغییر می کنه...  

تم اصلی داستان واقعاً در همین چند خط خلاصه می شه، اما انیمیشن این فیلم بدون دیالوگ به شکلی طراحی شده که بیننده تا آخرین پلان محو تماشا باقی می مونه.

تلاش شعبده باز در نشون دادن "شعبده" و "جادو" بودن همه چیز برای دخترک (حتی خرید لباس گرون قیمت پشت ویترین) لحظات زیبایی رو خلق کرده که به نظر من این فیلم رو از حد یک انیمیشن ساده فراتر برده.

اگر دوست دارین فیلمی متفاوت، آرامش بخش با تصاویری زیبا و موسیقی شنیدنی تماشا کنین، این فیلم رو ببینین.

امتیاز: ۸ از ۱۰

Mother and Child (رودریگو گارسیا – ۲۰۰۹)

"مهم نیست پدر و مادر واقعی یه بچه چه کسانی هستن، مهم اینه که چه کسانی بزرگش می کنن... مهم اینه که چه کسانی براش وقت می ذارن."

فیلم جدید رودریگو گارسیا، پسر نویسندۀ معروف کلمبیایی گابریل گارسیا مارکز، درام آرومیه دربارۀ فرزند و فرزندخواندگی. اگر در فیلم قبلی گارسیا (Passengers) یک زن نقش اصلی رو ایفا می کرد، در این فیلم تمامی نقش های اصلی بر عهدۀ بازیگران زن هست.

داستان فیلم به خودی خود چندان جدید نیست و قطعاً مشابه این داستان رو زیاد دیده ایم. داستان زنی که در سی و هفت سالگی دنبال مادر واقعیش می گرده، داستان زوج جوانی که به علت بچه دار نشدن دنبال این هستن که از یک موسسه بچه ای رو به فرزندی قبول کنن، داستان زن میانسالی که دنبال دخترش می گرده، داستان دختر بیست سالۀ بارداری که می خواد بچه اش رو بعد از زایمان به خانواده ای بسپاره تا بزرگش کنن...

انگار استفاده از لایه های چندگانه در داستان و در نهایت به هم مرتبط کردن ماجراهای مختلف، به سبکی جا افتاده برای فیلمنامه نویسان آمریکای جنوبی تبدیل شده. البته دیدن اسم آلخاندرو گونزالس اینیاریتو در تیتراژ پایانی بعنوان تهیه کنندۀ اجرایی در نوع خودش جالب توجهه. اما گارسیا هم تونسته همین داستان های ساده رو به بهترین شکل ممکن به هم مربوط کنه و پایانی بسیار زیبا برای فیلمش تدارک ببینه.

به غیر از فیلمنامه، بازی آنت بنینگ از نقاط قوت این فیلم بحساب میاد. مقایسه کنین بازی بنینگ رو با بازیش در فیلم The Kids Are All Right تا به قدرت بازیگریش پی ببرین. دو شخصیت کاملاً متفاوت و کاملاً مجزا.

روی imdb دیدم که امسال گارسیا فیلمی کوتاه ساخته دربارۀ صحبت های یک پدر و دختر. دلم می خواد این فیلم کوتاه رو ببینم! وقتی همچین کارگردانی فیلم کوتاه می سازه باید واقعاً دیدنی باشه، خصوصاً که می دونی در نوشتن فیلمنامه از پدرش الهام گرفته!

یادداشتی بر فیلم Sorry if I Love you (فدریکو موچیا – ۲۰۰۸)

"عشق مثل روح می مونه، همه درباره اش صحبت
می کنن اما تعداد کمی واقعاً تجربه اش کردن!"

وقتی از فیلمی در ژانر عشقی/کمدی صحبت می شه، بی اختیار یاد فیلم های تین ایجری هالیوودی میفتم که همه شون شبیه هم هستن: دخترهایی شبیه مایلی سایروس و سلنا گومز و پسرهایی تو مایه های زک افرون که تو مدرسه همدیگه رو می بینن، اول فیلم عاشق هم می شن، وسط فیلم یه مشکلی پیش میاد، آخر فیلم مشکل حل می شه، به هم می رسن و کل شهر از این اتفاق خوشحال هستن! (توی همه شون یه سکانس لباس خریدن هم هست که دختره با دوستاش می ره بوتیک و هی از اتاق پرو میاد بیرون با یه لباس جدید. روی این سکانس هم یه آهنگ راک پخش می شه)

شاید اصلاً Sorry if I Love You (محصول ۲۰۰۸ ایتالیا) یه فیلم تین ایجری به اون معنا نباشه، چون داستان دربارۀ رابطۀ عاشقانه ای هست که بین یه مرد ۳۷ ساله به نام الکس و دختری ۱۷ ساله به اسم نیکی شکل می گیره. در کنار داستان اصلی، ماجراهای فرعی زیادی روایت می شه از زندگی دوستان الکس و نیکی.

در کل موقع تماشای چنین فیلم هایی توقع دیدن شاهکار در فیلمبرداری، تدوین یا موسیقی ندارم و همینکه ساختار فیلم با ژانر و مضمون قصه همخونی داشته باشه برام کافیه... که البته این فیلم بیشتر از اینها رو داره. طراحی لباس واقعاً عالیه، بازی ها (حتی نقش های فرعی) باورپذیرن و تدوین هم از ریتم مناسبی برخورداره.

نیکی، دختریه که (به قول "باران") از دختر بودن و انجام کارهای دخترونه لذت می بره و این موضوع در رفتار، صحبت کردن و لباس پوشیدنش کاملاً مشهوده. از طرف دیگه الکس مردیه که در کار و زندگی روتین روزانه فرو رفته و جرات تغییر وضع موجود رو نداره و همین مشخصه تصمیم گیری بین "عرف" (ادامۀ زندگی با نامزد سابق) و "دل" (شروع زندگی جدید با دختری که ازش ۲۰ سال کوچیکتره) رو مشکل می کنه.

پایان فیلم با اینکه قابل پیش بینیه، اما وقتی فکر می کنم می بینم چیز دیگه ای به غیر از این هم نمی تونه باشه. یعنی اگر من هم جای الکس بودم همینکارو انجام می دادم.

اگه می خواین یه فیلم رومانتیک ببینین با کمی طنز و دوست دارین چیزی بیشتر از Hannah Montana گیرتون بیاد، پیشنهاد می کنم این فیلمو تماشا کنین.

امتیاز: ۷ از ۱۰

درباره پایان فیلم Inception

Inception (آخرین ساختۀ کریس نولان) فیلمیه با پایان باز و هر کس می تونه بسته به برداشت خودش، پایانی رو برای قصه متصور بشه.

اگر فیلم هنوز فیلم رو ندیدین و دلتون نمی خواد چیزی دربارۀ قصه اش بدونین، بهتره این پست رو نخونین چون بنا بر فتوای محسن – عالم گرانقدر عالم سینما – ما مجاز به نوشتن آخر داستان فیلم ها، حتی با ذکر جزئیات دقیق می باشیم! (قبلاً اینجا یادداشتی برای این فیلم نوشته ام بدون لو دادن داستان)

دو پایان مختلف رو می شه برای داستان در نظر گرفت:

۱)      موفقیت Cobb و دوستانش، بیدار شدن در هواپیما، ورود Cobb به خاک آمریکا و دیدن مجدد بچه هاش

۲)      باقی موندن Cobb در Limbo و دیدن بچه هاش در عالم رویا

طرفداران هر کدوم از این دو نظریه دلایل خودشون رو برای اثباتش دارن که همه شون هم به نظر منطقی می رسن.

نظر خود من بر اینه که پایان فیلم در عالم واقعیت اتفاق میفته و Cobb واقعاً به بچه هاش می رسه (شاید چون در کل به پایان های مثبت علاقه دارم اینجور فکر می کنم) و برای این فرضیه دلایل منطقی زیادی هم دارم (که اولیش لق زدن فرفره اس و دومیش عوض شدن لباس بچه ها).

امروز روی یکی از سایت های سینمایی طراحی اولیۀ کریس نولان رو دیدم از لایه های مختلف خواب. این برگه ظاهراً چیزیه که نولان کشیده تا از روش فیلمنامه رو استخراج کنه. اگر این برگه واقعی باشه، نشون دهندۀ اینه که فرضیۀ من اشتباه بوده و Cobb برای همیشه در Limbo باقی می مونه.

هنوز هم به نظرم Inception بهترین فیلم امساله و شایستگی نامزد شدن در حداقل ۹ رشته از جوایز اسکار رو داره و باید دست کم ۵ تا هم بگیره!

(برای بهتر دیدن عکس، اول روی کامپیوتر save و بعد باز کنین)