پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

فیلم های به یاد ماندنی - Eyes Wide Shut (استنلی کوبریک)

سالروز درگذشت استنلی کوبریک (هفتم مارس) بهانه ای بود برای تماشای مجدد آخرین ساختۀ این کارگردان بزرگ.

من این فیلم رو بارها و بارها دیده ام و هر دفعه هم از دیدنش لذت می برم، هر بار چیز جدیدی توش پیدا می کنم و هر بار مسحور قاب بندی، نورپردازی، طراحی صحنه و حرکت دوربین می شم.

فیلم درباره مردیه که بعد از شنیدن اعتراف زنش به یک خیانت خیالی، از خونه خارج می شه و در شهر پرسه می زنه... نیکول کیدمن و تام کروز نقش زن و شوهر رو بازی می کنن.

برای ساخت این فیلم دو سال زمان در نظر گرفته شده بود که البته ظرف شش ماه فیلمبرداری شد. کوبریک برای این فیلم وسواس خیلی زیادی به خرج داد و هر پلان رو بارها و بارها فیلمبردای می کرد تا با رضایت صد درصدی سراغ پلان بعدی بره. معروفه که نمای عکس العمل تام کروز به اعتراف همسرش رو بیش از یکصد بار فیلمبرداری کرده. همینطور برای فیلمبرداری سکانس یکی مونده به آخر فیلم (بعد از اینکه تام کروز برای همسرش وقایع دو روز گذشته رو تعریف می کنه)، از نیکول کیدمن خواسته که دو ساعت واقعاً گریه کنه... بعد از دو ساعت، تنها چند ثانیه ازش فیلم گرفته.

انجمنی که تام کروز در فیلم واردش می شه، از افرادی تشکیل شده که به همسرانشون خیانت کرده ان، چه در واقعیت و چه در خیال. در این انجمن هیچ کس لباس بر تن نداره و صورت ها با ماسک پوشانده شده، به این دلیل که برای این آدم ها "شخصیت" مهم نیست، بلکه تنها "جسم و بدن" هست که اهمیت داره... جالب اینکه کلمۀ رمز ورود به این انجمن "وفاداری" است...

فیلم این سوال رو مطرح می کنه که آیا تصور خیانت به همسر گناه محسوب می شه؟وقتی زن اعتراف می کنه که با دیدن یک سرباز نیروی دریایی حاضر بوده همه چیزش رو بده تا فقط یک شب با اون مرد باشه، همسرش اون رو گناهکار می دونه؛ اما ممکنه این تصورات حداقل یکبار در زندگی از ذهن هر کسی بگذره (و به زبون نیاره)... آیا باید برای این رویاپردازی اون شخص رو خیانتکار بدونیم؟ درباره داستان فیلم و فلسفه اش می شه ساعت ها صحبت کرد و ده ها صفحه مطلب نوشت، که من قصد اینکار رو ندارم...

قاب بندی ها آنچنان زیباست که هر نما (حتی نماهای متحرک) به یک تابلوی نقاشی شباهت داره. در نورپردازی صحنه ها از سه رنگ آبی، قرمز و زرد استفاده شده که هر لوکیشن – بسته به بار معنایی و حس صحنه – رن مخصوص به خودش رو داره.موسیقی فیلم هم یکی از بهترین های تاریخ سینماست. اصولاً کوبریک به ساخت موسیقی اعتقادی نداشت و معمولاً از موسیقی انتخابی استفاده می کرد. تم اصلی این فیلم (که در تیتراژ ابتدایی و انتهایی فیلم بکار رفته) والتز شماره 2 دیمیتری شوستاکوویچ هست و برای برخی صحنه های خاص هم از یک ملودی بسیار ساده (تک ضرب پیانو) استفاده شده.متاسفانه استنلی کوبریک سه ماه پیش از اتمام تدوین نسخه نهایی فیلم درگذشت و استیون اسپیلبرگ با توجه به یادداشت ها و حرف های کوبریک فیلم رو تموم کرد.ای کاش کوبریک بین "غلاف تمام فلزی" و Eyes Wide Shut ده سال وقفه نمی انداخت... ای کاش بیشتر فیلم ساخته بود... .

الموزة اللوور العربیة!

باز از دست این عربا حرصم گرفت!

رفتن یک میلیارد دلار دادن به موزه لوور که بیاد یه شعبه بزنه توی ابوظبی امارات. دو روز پیش هم وزیر فرهنگ فرانسه (با وجود مخالفت دولت و مدیران موزه لوور) قرارداد رو امضاء فرمودن و کارها به زودی شروع می شه. مطمئن باشین توی این موزه هیچ خبری از خلیج "فارس" نیست، همه اش می شه خلیج عرب.

من به هزار و یک دلیل (غیرنژادپرستانه!) هیچوقت از جماعت عربها خوشم نمیومد! اما حالا که اینکارو کردن منم دست به افشاگری می زنم و یه چیزایی رو لو می دم!

مدتی پیش موقعیتی پیش اومد که برای انجام یه پروژه کاری به چند تا کشور عربی رفتم و چندین ماه کنار همین عربا زندگی کردم. عربهایی از اردن، امارات، قطر، بحرین، لبنان و مصر رو دیدم و باهاشون آشنا شدم. البته بگم، خدایی با اون تصویری که من توی ذهنم داشتم خیلی فرق می کنن. آدمای مهربون و خون گرمی هستن.

عربای اونور (یعنی همین کشورایی که گفتم) نژاد خودشونو بهتر از عربای خلیج (عربستان و عراق) می دونن. زبونشون هم یه کم متفاوته. یعنی آسون تره. قواعد سخت صرف افعال و مذکر/مونث عربای خلیج رو ندارن و آهنگ کلامشون هم قشنگتره. این چیزی که ما توی دبیرستان بعنوان عربی خوندیم اونجا به درد عمه مون می خوره! مثلا کی فکر می کنه "مستقیم" به عربی نشه "مستقیم" و بشه "دوغری" ؟!!!

و اما چند تا نکته دربارۀ عربها:

 

-          به وزارت اطلاعات می گن مخابرات و به مخابرات می گن اتصالات!

-          به هتل می گن فُندُق، به فندق می گن بُندُق!

-          به دستشویی می گن "دورات میاه"، یه چیزی تو مایه های "آب چرخون"!

-          به قاشق می گن ملاقه!

-          به بشقاب می گن کاسه!

-          به کدو می گن کوسه! (ظاهراً اصطلاح "صورت یارو کوسه اس" از همینجا میاد)

-          اسم پسر رو میذارن شادی!

-          برای عوض کردن لامپ توالت زنگ میزنن خدمات پس از فروش یه شرکت الکتریکی!

-          اگه یک سال از زنشون دور باشن و خانوم بچه دار بشه، فکر می کنن خدا دوسشون داشته و بهشون بچه داده! این خبر رو همه جا جار می زنن که هیچ، اسم بچه رو هم میذارن عبدالله!!! (این یکی مختص مصری هاس البته!)

-          حالا اینا که خوبه! جماعتی که توی حروفشون "پ" ندارن، اسم واحد پولشونو می ذارن "پیاستر"! نه می تونن بگن، نه می تونن بنویسن!!! خب بابا، تو که "پ" نداری یه اسمی بذار بتونی بگی لااقل!

-          محض اطلاع، به قلیون هم می گن "نارگیلا"! (بعد چون "گ" ندارن می نویسن "نارقیلا"!)، به پیپ می گن قلیون!

 

واقعا که از بیخ عربن!

حرف های ۱۲ شب به بعد!

1- یه خبر: یه تابلوی نقاشی معروف که سی سال پیش از یه موزه سرقت شده بود توی کلکسیون شخصی آقای اسپیلبرگ پیدا شد! آقا 20 سال پیش خریده و می گه نمی دونسته دزدیه! بفرما، اینم از خدای ما!

 

2- یه چیز دیگه: امشب فیلم "بودای کوچک" رو برای چندمین بار دیدم و کلی کیف کردم. انقدر قشنگه آدم دلش نمی خواد فیلم تموم بشه.

 

3- یه نکتۀ جدید: اگه اهل قلیون هستین، پرتقال، کاپوچینو و نعنا رو در سه لایه (از پایین به بالا) بچینین و حالشو ببرین! (ابتکار از مهدی آروم! خدای این جور کاراس!)

 

4- یه سوال خاله زنکی: Britney رو دیدین کچل کرده؟! هنوز هم خوشگله، اما هیچ کچلی به خوشگلی ناتالی پورتمن توی V for Vendetta نمی شه!

 

5- اظهار نظر ورزشی: خداییش داور مسابقه سایپا-پرسپولیس خیلی به نفع گرفت. اولاً که اصلا پنالتی نبود، بعدشم الکی ایراد گرفت که باید ضربه تکرار بشه... نتیجه فقط به نفع استقلالی های جواد تموم شد! حتی پرسپولیسی های لات و لوت رو ترجیح می دم به این آبی های ... (به دلیل مسائل اخلاقی سانسور شد!)

 

خب من دیگه برم "تولید علم" کنم و در ضمن یه کمی هم "مهندسی فرهنگی" انجام بدم! (هر کی تونست بگه این دو تا اصطلاح یعنی چی یه سفر به کرۀ زحل جایزه داره، تا آخر دوران ریاست جمهوری فعلی هم وقت دارین!)

جشنواره انیمیشن تهران

پنجمین جشنواره انیمیشن تهران که از یکشنبه شروع شده بود، امروز با اهدای جوایز به کار خود پایان داد (خیر سرم، این که شد مثل اخبار تلویزیون!).

من فقط یکی دو بار سر زدم و چند تا انیمیشن ایرانی دیدم که خداییش کارای خوبی بود. هم داستان قشنگی داشتن و هم خیلی خوب ساخته شده بودن. انگار واقعا سطح انیمیشن در ایران بالا رفته... (البته نباید توقع دیدن Finding Nemo و Happy Feet داشته باشیم، اون ها برای هر انیمیشن 100 نفر سه سال کار می کنن، انیمیشن های ما معمولا ظرف یک ماه ساخته می شه با سه نفر!).

چقدر هم شلوغ بود، انواع و اقسام آدم ها اومده بودن که به قول خودشون "کارتون" ببینن! یه نمایشگاه جنبی هم زده بودن از شرکت هایی که انیمیشن می سازن.

من و دوستم داشتیم توی همین نمایشگاه قدم می زدیم که یکی از غرفه دارها صدامون کرد، اشاره زد که بریم جلوتر پیشش... بهمون گفت "مراسم اسکار رو دیدین؟"، گفتیم آره، گفت "دیدین فیلم اسکورسیزی اسکار گرفت؟"، گفتیم خب بله... (در این حین هر دو فکر می کردیم می خواد بگه مثلا توی فیلمش ما فلان کار انیمیشنی اش رو انجام داده ایم)... بعد یواش گفت "من فیلم رو با کیفیت DVD و زیرنویس فارسی دارم، بدون سانسور... اگه خواستین بهتون بدم، 2000 تومن!"... ما چند لحظه با دهن باز نگاش کردیم... بعد از چند ثانیه من گفتم مرسی، خودم دارم! یارو داشت یواشکی لیست فیلم های دیگه اش رو می گفت که ما در رفتیم!

وقتی از انیمیشن سازها حمایت نمی شه نتیجه اش می شه همین. یه شرکت بزرگ میاد جشنواره شرکت می کنه، غرفه می گیره که چی؟ فیلم بفروشه 2000 تومن؟؟؟

ایشالله دورۀ بعدی شرکت ها بساط پهن کنن و ظروف پلاستیکی، گل مصنوعی، روسری هندی، شمع های زیبا، جوراب (از نوع سه تا هزار تومن) و سمنوی خانگی عمه لیلا بفروشن!

 

این اتفاق میمون (!) را به آقای زرین کلک تبریک عرض می نمایم!

دانشکده کامپیوتر٬ یازده سال بعد...

بعد از دو سال چند روز پیش رفتم دانشگاه.

وقتی از سر در جدید عبور کردم و وارد شدم، هیجان عجیبی داشتم... حس کسی که وارد خونۀ دوران کودکیش می شه...

سر در جدید دانشگاه علم و صنعت

بعد از فارغ التحصیلی به دلایل مختلف و به دفعات وارد دانشگاه شده بودم (برای مرور یا نمایش فیلم هام، فیلمبرداری دو تا فیلم کوتاه، کارگردانی جشنواره موسیقی،...)، اما این بار فقط رفته بودم که دانشکده رو ببینم... دانشکده ای که چندین سال متعلق به ما بود... به بچه های ورودی 74.

 

با دیدن محوطه، دانشکده، راهروها، کلاس ها، کتابخونه و سایت، خاطره های زیادی مثل فیلم از جلوی چشمام رد می شدن... یاد اولین باری افتادم که وارد دانشکده شدم، یاد محمد و ایمان که اولین دوستانم بودن، اولین انتخاب واحد (که از ساعت 3 نصفه شب با امین احمدی رفتیم پشت در دانشکده و شده بودیم نفر سی ام!)،...

 

دانشکده چقدر تغییر کرده. ورودی به طرف دیگه ای منتقل شده و کتابخونه اومده طبقه همکف. سایت رفته جای کتابخونه، در تمام کلاس ها کامپیوتر و ویدئو پروژکتور هست و یه اتاق کپی هم به طبقه همکف (کنار آسانسور) اضافه شده.

به غیر از این تغییرات همه چیز مثل قبل بود. راهروها، برد آموزش، اتاق اساتید، نور سقف ها، کمدها و حتی آینۀ دستشویی! در راهروی طبقه دوم، دو طرف اتاق دکتر جاهد (مثل مطب دکترها) کلی صندلی پلاستیکی گذاشته بودن! حتماً حالا از این راهرو بعنوان اتاق انتظار هم استفاده می شه! هم برای رئیس دانشکده و هم برای سایر استادها...

 

چند دقیقه جلوی برد وایسادم و نگاهش کردم، همون خبرهای آشنای همیشگی: لغو بعضی از کلاس ها، نمره های مدار منطقی و هوش مصنوعی، لیست کسانی که باید به آموزش سر بزنن (!)... همه چیز مثل قبل بود... مثل همون سال ها.جنبش مقاومت زنده است! اسم دانشکده هنوز هم مهندسی کامپیوتره و نه مهندسی رایانه!

 یاد بچه ها افتادم. بچه هایی که حالا هر کدومشون یه جای دنیا هستن... یاد امیر و احسان و فرزاد (که باهاشون از همه صمیمی تر بودم)... یاد امین (که رفت استرالیا)، کامران (که از روز اول شد دکتر کامران!)... فرناز (که رفته سنگاپور)، سارا (که رفت کانادا)، رامین (عجیب ترین نابغۀ دنیا!)، فرهاد راهداری و حسین نباتی (صادق ترین دوستانی که تابحال داشتم)،... بیتا، پانته آ، نسرین... و اولین مسافر بچه های ورودی 74، کیانوش استیری... چقدر اسم، چقدر خاطره...

 

وقتی اومدم خونه، اولین کاری که کردم این بود که فیلم "داستان عجیب و باورنکردنی دانشکده کامپیوتر" رو یکبار دیگه نگاه کردم... فیلم کوتاهی که سال 78 توی دانشگاه و دانشکده با فرزاد و احسان ساختیم. این فیلم به همراه کلیپ مراسم اختتامیه همایش کامپیوتر تنها خاطرات متحرکیه که از اون دوران برام باقی مونده!

کاش می شد بچه ها رو دوباره دور هم جمع کرد. همۀ بچه ها رو... نه توی کافی شاپ و هتل، توی دانشکده. کاش می شد یه وقتایی زمان رو – فقط برای چند ساعت – به عقب برگردوند. اگه می شد این کارو کرد، من زمان رو برمی گردوندم به درست 9 سال پیش: 18 اسفند 1376، روز اختتامیه دومین همایش دانشجویی انجمن کامپیوتر ایران، روزی که تقریباً همۀ  بچه های دانشکده دور هم جمع بودیم و با نهایت همکاری مراسم رو به بهترین شکل به پایان رسوندیم...

 

یاد همۀ بچه ها و تمام اون سالها به خیر.

اسکار ۲۰۰۷: مرسی خودم!

حال کردین پیش بینی منو؟ فکر نکنم مال هیچ کسی توی دنیا تا این حد درست در اومده باشه! از ۱۳ رشته ای که پیش بینی کرده بودم٬ ۱۱ تاش درست دراومد! یعنی ۸۵ درصد! حتی بهترین فیلمبرداری٬ تدوین و موسیقی رو هم درست گفتم!

- فیلم The Departed تمام جوایز اصلی رو برد (بهترین فیلم٬ کارگردانی٬ فیلمنامه اقتباسی٬ تدوین)
- برنده بعدی Pan's Labyrinth بود که جوایز بهترین فیلمبرداری، کارگردانی هنری و گریم رو گرفت.
- جایزه نقش اول مرد رو همونطور که گفته بودم به یه سیاه پوست دادن: فارست ویتاکر
- کوین اوکانل بدبخت برای نوزدهمین بار هم کاندید بهترین صدابرداری شد و باز هم نگرفت!

لیست کامل برنده ها اینجاس: http://www.imdb.com