پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

مصاحبه با خبرگزاری افتانا


مصاحبه با خبرگزاری افتانا: از ساخت فیلم های دانشجویی در دانشگاه تا "یک درجۀ لعنتی" و Train Station


سرنوشت هنرمندان کودک/نوجوان

بازیگری شغل بسیار سختیه که اگر کسی عاشقش نباشه خیلی زود خسته میشه و میره دنبال یه کار دیگه. از طرف دیگه جذابیت های بسیار زیادی هم داره که باعث میشه خیلی از آدم ها در رویای بازیگر شدن به سر ببرن.


یکی از منحصربفردترین ویژگی های بازیگری اینه که سن نمی شناسه. از نوزادی که به تازگی به دنیا اومده تا افرادیکه بالای صد سال سن دارن می تونن جلوی دوربین قرار بگیرن و بازی کن. در تاریخ سینما کودکان زیادی به بازی در مقابل دوربین پرداختن و در برخی موارد باعث موفقیت بالای فیلم شدن.


اما متاسفانه صرف بازی موفق در دوران کودکی، موفقیت هنری در دوران بزرگسالی رو تضمین نمی کنه. بعضی اوقات یک بازیگر تنها بخاطر چهره یا توانایی خاصی که داشته وارد صنعت سینما شده، اما بعد از گذشت چند سال و تغییر چهره، دیگه از محبوبیت سابق برخوردار نبوده.


مثال های زیادی در تاریخ سینما وجود داره از بازیگران کودک موفق و ناموفق که من قصد معرفی یا بررسی اونها رو ندارم. هدف من از نوشتن این پست پارامتر دیگه ای هست که به نظرم کمتر کسی بهش توجه می کنه.


بازیگری که از کودکی به این کار مشغول شده تا جایی می تونه در نقش کودک یا نوجوان بازی کنه و از سنی/جایی به بعد باید در نقش بزرگسالان ظاهر بشه. در نمونه های خارجی، مثلاً کسی مثل مک کالی کالکین (بازیگر Home Aloneها) در دوران کودکی بسیار موفق بود پولساز اما از جایی به بعد بالکل محو شد. در طرف مقابل بازیگری مثل ناتالی پورتمن که از سیزده سالگی در Leon کارش رو شروع کرد، همچنان بعنوان یک بازیگر موفق شناخته میشه و محبوبیت زیادی داره.



در زندگی حرفه ای هر بازیگر، یک نقطۀ عطف وجود داره از "کودکی" به "بزرگسالی". کسی که تا دیروز در فیلم های کودکانۀ والت دیسنی بازی می کرد قراره در فیلم های جدی تری بازی کنه در نقش یک فرد بزرگسال. این "انتقال" از کودکی به بزرگسالی اگر به دقت، ظرافت و برنامه ریزی درست صورت نگیره، تکلیف تماشاگر باهاش مشخص نیست که باید اون رو به چه عنوان بپذیره. البته در این راه، شکل لباس پوشیدن، آرایش، رفتار، گفتار و افکار شخص بازیگر هم اهمیت زیادی داره.


بعنوان مثال، بازیگری مثل لیندسی لوهان به بدترین شکل ممکن این دوره رو گذروند و وقتی که هنوز همه تصویر یک دختر نوجوان معصوم رو ازش در ذهن داشتن، شروع کرد به رفتارهای متضاد با این تصویر، استفاده از مواد مخدر، بدرفتاری های اجتماعی و... تا در نهایت الان به یک بازیگر کاملاً معمولی تبدیل شده.


از طرف دیگه اما واتسون (بازیگر نقش "هرمانی" سری فیلم های هری پاتر) به شکلی هوشمندانه این دوران رو سپری کرد و در حال حاضر یکی از پرطرفدارترین بازیگران سینماست هم در میان مردم عادی و هم در میان تهیه کنندگان سینما.


در بازیگران ایرانی، ترانه علیدوستی مثال خوبی از عبور موفق یک بازیگر نوجوان به دوران بزرگسالیه. کاری که مثلاً پگاه آهنگرانی نتونست به خوبی از عهده اش بربیاد یا کسی مثل مهدی باقربیگی (قصه های مجید) به کلی از دست داد.


این موضوع بین خواننده ها هم تا حد زیادی صادقه. در حال حاضر، دو تا از استعدادهای کشف شده توسط استودیوی والت دیسنی در حال عبور از این دوران هستن: مایلی سایروس و سلنا گومز. مایلی سایروس که به نظر من در خوانندگی استعداد بیشتری داشت داره مسیر کاملاً اشتباهی رو طی می کنه و با ارائۀ تصویری ناگهانی از یک بالغ، باعث میشه طرفداران زیادی رو از دست بده. تلاش مایلی سایروس در ارائۀ تصویر یک دختر بزرگسال در موزیک ویدئوی اخیرش کاملاً مشهوده. اما از طرف دیگه سلنا گومز داره همین مسیر رو به شکلی منتطقی تر طی می کنه. بعد از سریال والت دیسنی در چند فیلم سینمایی بازی کرد و در هر فیلم یک پله جلوتر رفت و بزرگتر شد. در انتخاب لباس ها و عکس هایی که روی توئیترش آپلود می کنه دقت بیشتری به خرج میده و داره تلاش میکنه به تدریج خودش رو نه تنها بعنوان یک خواننده، بلکه بعنوان یک بازیگر هم جا بندازه و تا حد بسیاز زیادی در اینکار موفق بوده.


بازیگری، مثل تمام رشته های دیگۀ صنعت سینما، شغل خشن و بی رحمیه. ممکنه کسی که تا دیروز طرفداران زیادی داشته، به خاطر یک خطای کوچیک، به ناگهان تمام هوادارانش رو از دست بده. باید با دقت بیشتری دست به انتخاب زد و در مسیری که از قبل (توسط خود بازیگر یا مشاور هنریش) برنامه ریزی شده حرکت کرد.

مروری بر فیلم های نیمۀ اول 2013

تعداد فیلم های خوبی که نیمۀ اول امسال اکران شد، بیشتر از سال گذشته بود که به معنای وجود فیلم های به مراتب بهتر در نیمۀ دوم، خصوصاً در ماه های نوامبر و دسامبر هست.


بعضی فیلم ها فقط سعی می کنن برای دو ساعت سر مخاطب رو به هر شکل ممکن گرم کنن، حالا چه با اکشن های بی معنی (مثل Die Hard 5)، چه با شوخی های بی مزۀ کلیشه ای (مثل Identity Thief) و چه با ادعای فیلم فلسفی/روانشناسانه ساختن (مثل Stoker). اینجور فیلم ها حرف تازه ای ندارن و تنها کاری که می کنن اینه که حرف های تکراری کارگردان یا نویسنده رو در بسته بندی جدیدی ارائه می دن، حالا کمی پرزرق و برق تر.


از طرف دیگه، فیلم هایی ساخته میشه که پشت داستان سادۀ ظاهری، فکر و ایدۀ خوبی قرار داره و تنها کاری که باید کرد کشف کردنشونه. البته اگه کسی موفق به کشف پیام یا حرف اصلی داستان فیلم نشه، مطمئناً از تماشای فیلم هم لذتی نمی بره.


همیشه باید در فیلم هایی که از کارگردانان مطرح و خوشفکر می بینیم دنبال پیدا کردن معادل استعاری برای کاراکترها/حوادث بگردیم. اگه بتونیم استعارات پشت قصه رو پیدا کنیم، به حرف اصلی که قصد انتقالش رو داشتن پی می بریم.


به هر حال، اگه بخوام از بین فیلم های ۲۰۱۳ که تابحال دیده ام پنج تا رو بعنوان بهترین معرفی کنم، فیلم های زیر رو انتخاب می کنم: 

 

 La Migliore Offerta

ساختۀ جوزپه تورناتوره، کارگردان مطرح ایتالیایی. این درام خوش ساخت داستان مرد میانسالی رو روایت می کنه که در کار خرید و فروش تابلوهای عتیقه اس. دختر جوانی باهاش تماس می گیره و ازش برای قیمت گذاری تابلوهای قدیمی خونه ای که بهش به ارث رسیده دعوت می کنه...


در این درام عشقی همه چیز سر جای خودش قرار داره و تماشاگر همراه با کاراکتر اصلی فیلم به دنیای جدیدی قدم می ذاره که پر از ترس، دلهره، امید، عشق و خیانته.

"تقلبی هر چیزی می تونه وجود داشته باشه. اگه یه تابلوی نقاشی رو میشه جعل کرد، چرا چیزهای دیگه رو نشه؟"

 

 Starlet

درامی خوش ساخت از سنمای مستقل آمریکا دربارۀ رابطه ای عجیب بین دو غریبه: یک دختر ۲۱ سالۀ بازیگر و یک زن بیوۀ ۸۵ ساله. این فیلم از بی ادعاترین و ساده ترین فیلم های مستقل سالهای اخیره که احساسات واقعی (و نه قهرمان پرورانۀ) انسانها و تصمیمات اونها رو در مقاطع خاص نشون می ده.  

 

Trance

  جدیدترین فیلم دنی بویل، ظاهراً داستان سرقت یک تابلوی نقاشی و فراموش کردن محل اختفای اون رو روایت می کنه. اما نشونه های زیادی در پس این داستان ساده هست که فیلم رو از یک قصۀ سرقت تابلو فراتر می بره


آیا ذهن قادر به فراموش کردن کامل گذشته اش هست؟ آیا میشه شخصی رو برای همیشه از قلب و ذهن بیرون کرد؟ ذهن برای بازیابی خاطرات گذشته چه فرایندی رو طی می کنه؟

(اگر فیلم رو دیدین و متوجه داستان اصلی نشدین، فقط اینو بدونین که هر پنج نفر، در واقع نمایش دهندۀ ابعاد مختلف شخصیتی یک نفر هستن...)

 

 Side Effects

 فیلم جدید استیون سودربرگ، کارگردان غیرمتعارف سینما، دربارۀ اثرات جانبی یک داروی ضدافسردگی بر یک زن جوان هست. اثرات جانبی خطرناکی که حتی ممکنه منجر به قتل بشه.


فیلم های سودربرگ حداقل از لحاظ تکنیک ساخت بالاتر از بسیاری از فیلم های سایر کارگردان ها قرار می گیرن. بازی های خوب، کارگردانی حساب شده و از همه مهمتر یک فیلمنامۀ خوب از ویژگی های این تریلر روانشناسانه اس.   

 

The Croods

 انیمیشن جدید کمپانی دریم وورکز فیلمنامۀ بسیار خلاقانه ای داره و داستان خانواده ای غارنشین رو روایت می کنه که در دوران ماقبل تاریخ زندگی می کنن. معادل سازی اختراعات امروزی با دوران قدیم، داستان تعریف کردن پدر خانواده و بسیاری جزئیات دیگه از جذابیت های فوق العاده دیدنی این انیمیشنه که به نظر من باید بیشتر از یکبار دیدش.


جدای از این پنج عنوان، فیلم های خوب دیگه ای هم دیدم که هر کدوم در قسمتی ضعف داشتن. من معتقدم که "چطور تعریف کردن یک داستان" مهمتر از خود داستانه. مهم نیست داستان چقدر پیچیده اس یا تا چه حد هیجان انگیزه ، مهم اینه که داستان به چه شکلی روایت میشه. این پنج عنوان، فیلم هایی هستن که در چطور روایت کردن داستانشون موفق بودن:

 


The Call اکشن خوش ساختیه که دقیقاً طبق فرمول های رایج هالیوودی پیش میره؛

  

The Quartet به کارگردانی داستین هافمن درام خوبیه که مشکل فیلمنامه داره و در بعضی قسمت ها بیش از حد کند پیش میره؛

  

The Passion تریلر جدید برایان دی پالما است که به شکل فیلم های کلاسیک (به سبک هیچکاک) ساخته شده، فیلمنامۀ خوبی داره اما بخش پایانی کار درست درنیومده؛

  

Dead Man Down تریلر خوش ساختیه که باز هم مشکل فیلمنامه درش وجود داره و بعضی از قسمت هاش غیرمنطقی به نظر میرسه؛

  

Ginger & Rosa درام مستقلیه از سینمای انگلستان با بازی عالی Elle Fanning که هر چی جلوتر میره بهتر میشه؛

  

Spring Breakers تریلر غیرمتعارف و خوش ساختی با بازی سلنا گومز و جیمز فرانکو که اگر فیلمنامۀ بهتری داشت می تونست یکی از بهترین های امسال باشه.


فیلم های خوب دیگه ای در نوبت اکران هستن یا من هنوز فرصت دیدنشون رو پیدا نکردم که در آینده دربارۀ اونها هم خواهم نوشت.

"چه تعداد" یا "چطور"؟ مساله این است!

من همیشه پای ثابت گپ های دوستانه ای هستم که دربارۀ فیلم یا کتاب به جریان میفته.

بعضی از دوستان فهرست وار فقط میگن که چه کتاب/فیلم هایی خریدن یا داونلود کردن، که به خودی خود هیچ ارزشی نداره و با یه سر تکون دادن و "آهان" گفتن تموم میشه.

دستۀ دوم دوستانی هستن که میگن چه کتاب/فیلم هایی خوندن یا دیدن و یه جمله هم تهش اضافه می کنن که "خوب بود" یا "بد بود". همین و باز هم تموم.

اما از همه بیشتر، لذت هم صحبتی با کسانیه که برداشت خودشون از چیزی که خوندن یا دیدن رو هم توضیح میدن. اینجاست که بحث های طولانی و شیرینی به جریان میفته و بعد از مدتی متوجه میشم از یه فیلم یا کتاب رسیدیم به صحبت دربارۀ موضوعات یا مفاهیمی که برای هر دوی ما جدیده و حکم یه کشف هیجان انگیز رو داره...

البته برای من تعداد اینجور دوستان به انگشتان یک دست هم نمیرسه، اما همین تعداد کافیه تا هر از گاهی لذت همصحبتی باهاشون رو تجربه کنم.

در کل، به نظرم کسانیکه می تونن یه فیلم یا کتاب رو تحلیل کنن، یه قدم جلوتر از کسانی هستن که فقط "تماشا می کنن" و "می خونن"... چه بسا فقط برای بالا بردن آمار!

یادداشتی بر فیلم "گذشته" (Le Passe) (اصغر فرهادی – 2013)

بعد از مدتها، دیشب هیجان و اشتیاق تماشای یک فیلم در سینما رو تجربه کردم. سئانس 12 شب، سینما آزادی در سالنی که کاملاً پر شده بود، فیلم جدید اصغر فرهادی رو تماشا کردم.

فیلمسازی در خارج از کشور شرایط خاص خودش رو داره و به دلیل تفاوت سیستم، بسیاری از کارگردانان موفق ایرانی، در خارج از کشور موفق نیستند. اما به نظرم فرهادی ثابت کرد که توانایی فیلمسازی در سیستم پیچیدۀ غربی رو داره.

داستان "گذشته" دربارۀ احمد (علی مصفا) است که برای انجام آخرین مراحل امور مربوط به طلاق از همسر فرانسوی اش (برنیس بژو) به پاریس میره. طی چند روز اقامت، متوجه میشه همسرش قصد ازدواج با مردی فرانسوی رو داره و...

طبق معمول فیلمنامه های فرهادی، با پیشرفت داستان گره های جدیدی ایجاد میشه، رازهای جدیدی برملا میشه و کاراکترها در موقعیت های سخت تصمیم گیری (برای بیان حقیقت یا پنهان کردنش) قرار می گیرن.

"گذشته" با آثار سینمای ایران که اصلاً قابل مقایسه نیست ؛ اگر بخوام فیلم رو با آثار معمول سینمای جهان مقایسه کنم، می تونم بگم "گذشته" یکی از بهترین فیلم هاییه که ظرف 2 سال اخیر دیده ام. اما اگه بخوام فیلم رو با آثار قبلی خود فرهادی (در ایران) مقایسه کنم، باید بگم به نظرم این فیلم به قوت دو فیلم آخرش نیست.

ساختار، کارگردانی، بازی ها و دکوپاژ همه چیز عالیه، تنها مشکل به نظر من در فیلمنامه اس، که علاوه بر "کمی" طولانی بودن، به نظرم می تونست بهتر از این باشه. این رو با توجه به شناختی که از فرهادی دارم می گم. در "گذشته" از دیالوگ های به یادماندنی خبری نیست، ترتیب سکانس ها قابل تغییره و لوکیشن ها محدود. ضربه ها و چرخش های داستانی تا حدی قابل پیش بینی اما با اینحال به جا هستن.

در مجموع به نظرم فرهادی در اولین فیلم بین المللیش بسیار موفق عمل کرده و یکی از بهترین های 2013 رو ارائه داده. فیلمنامه، فیلمبرداری و بازی برنیس بژو می تونه کاندید جوایز زیادی بشه و امیدوارم فرهادی بتونه به همین شکل به کار خوبش ادامه بده و برای ساختن عجله نداشته باشه. اشکالی نداره اگه 2 سال بین آثارش وقفه بیفته، اما این زمان لازمه تا به فیلمنامه هایی قوی تر از این برگرده.

امتیاز: 8 از 10

پ.ن: سئانس 12 شب سینما آزادی فوق العاده بود. به این دلیل که تمام کسانی که این سئانس رو انتخاب کردن کسانین که به خاطر خود فیلم اومدن. از بچه و صدای قرچ قرچ چیپس خبری نبود. مردم یا خواب بودن، یا داشتن با دقت فیلم رو تماشا می کردن! 

... و ایران آزاد شد.


یک هفته قبل از انتخابات: نتیجه از قبل تعیین شده اس، قراره اسم جلیلی دربیاد. واسه چی میرین رای میدین آخه؟


یک روز قبل از انتخابات: روحانی و قالیباف قراره برن دور بعد، بعد تو دور دوم هم قالیباف رو برنده اعلام کنن.

روز انتخابات: خائن ها! بازم گول خوردین؟ چطور خون ندا رو فراموش کردین؟

بعد از اعلام نتیجه: از اول هم معلوم بود که قراره روحانی رو بکنن رئیس جمهور! شمام دلتون خوشه ها، فکر می کنین رای تون خونده شده واقعاً؟

فردای انتخابات: اینا گذاشتن این سری روحانی بیاد که چهار سال دیگه تو انتخابات بعدی تقلب کنن!

نتیجه گیری غیر منطقی 1: 72% از مردم ایران که رفتن رای دادن کلاً گوسفندن!
نتیجه گیری غیر منطقی 2: هیچوقت هیچ کس هیچ کاری نمی تونه بکنه و هیچ چیز درست نمیشه.

نتیجه گیری منطقی: به کسی که خودش رو بعنوان یک عنصر جریان ساز و تاثیرگذار قبول نداشته باشه هیچ امیدی نیست. اما خوشبختانه تعداد این گروه در مقایسه با گروهی که ناامیدانه کنج خونه به انتظار یک منجی از غیب ننشستن خیلی خیلی کمتره.

احساسات 1: خوشحالم بخاطر خوشحالی مردم.

احساسات 2: دیشب همراه با عزیزترین دوست بین جمعیتی بودیم که بخاطر رویش "سبز" خون "ندا"ها، یکصدا جیغ "بنفش" می کشیدیم و این یکی از خاطره انگیزترین شب های زندگیم بود

انتخابات 1392

حتی اگه داور نامرد بخواد دوباره به نفع حریف سوت بزنه، باز هم بهتره به جای حاضر نشدن تو زمین مسابقه (که نتیجه اش برد 3 بر صفر به نفع طرف مقابله)، انقدر هماهنگ و قوی بازی کنیم که حتی از داور هم کاری ساخته نباشه.

ناامیدی مطلق، سکوت و کنار کشیدن کار من نبوده و نخواهد بود.