پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

دانشکده کامپیوتر٬ یازده سال بعد...

بعد از دو سال چند روز پیش رفتم دانشگاه.

وقتی از سر در جدید عبور کردم و وارد شدم، هیجان عجیبی داشتم... حس کسی که وارد خونۀ دوران کودکیش می شه...

سر در جدید دانشگاه علم و صنعت

بعد از فارغ التحصیلی به دلایل مختلف و به دفعات وارد دانشگاه شده بودم (برای مرور یا نمایش فیلم هام، فیلمبرداری دو تا فیلم کوتاه، کارگردانی جشنواره موسیقی،...)، اما این بار فقط رفته بودم که دانشکده رو ببینم... دانشکده ای که چندین سال متعلق به ما بود... به بچه های ورودی 74.

 

با دیدن محوطه، دانشکده، راهروها، کلاس ها، کتابخونه و سایت، خاطره های زیادی مثل فیلم از جلوی چشمام رد می شدن... یاد اولین باری افتادم که وارد دانشکده شدم، یاد محمد و ایمان که اولین دوستانم بودن، اولین انتخاب واحد (که از ساعت 3 نصفه شب با امین احمدی رفتیم پشت در دانشکده و شده بودیم نفر سی ام!)،...

 

دانشکده چقدر تغییر کرده. ورودی به طرف دیگه ای منتقل شده و کتابخونه اومده طبقه همکف. سایت رفته جای کتابخونه، در تمام کلاس ها کامپیوتر و ویدئو پروژکتور هست و یه اتاق کپی هم به طبقه همکف (کنار آسانسور) اضافه شده.

به غیر از این تغییرات همه چیز مثل قبل بود. راهروها، برد آموزش، اتاق اساتید، نور سقف ها، کمدها و حتی آینۀ دستشویی! در راهروی طبقه دوم، دو طرف اتاق دکتر جاهد (مثل مطب دکترها) کلی صندلی پلاستیکی گذاشته بودن! حتماً حالا از این راهرو بعنوان اتاق انتظار هم استفاده می شه! هم برای رئیس دانشکده و هم برای سایر استادها...

 

چند دقیقه جلوی برد وایسادم و نگاهش کردم، همون خبرهای آشنای همیشگی: لغو بعضی از کلاس ها، نمره های مدار منطقی و هوش مصنوعی، لیست کسانی که باید به آموزش سر بزنن (!)... همه چیز مثل قبل بود... مثل همون سال ها.جنبش مقاومت زنده است! اسم دانشکده هنوز هم مهندسی کامپیوتره و نه مهندسی رایانه!

 یاد بچه ها افتادم. بچه هایی که حالا هر کدومشون یه جای دنیا هستن... یاد امیر و احسان و فرزاد (که باهاشون از همه صمیمی تر بودم)... یاد امین (که رفت استرالیا)، کامران (که از روز اول شد دکتر کامران!)... فرناز (که رفته سنگاپور)، سارا (که رفت کانادا)، رامین (عجیب ترین نابغۀ دنیا!)، فرهاد راهداری و حسین نباتی (صادق ترین دوستانی که تابحال داشتم)،... بیتا، پانته آ، نسرین... و اولین مسافر بچه های ورودی 74، کیانوش استیری... چقدر اسم، چقدر خاطره...

 

وقتی اومدم خونه، اولین کاری که کردم این بود که فیلم "داستان عجیب و باورنکردنی دانشکده کامپیوتر" رو یکبار دیگه نگاه کردم... فیلم کوتاهی که سال 78 توی دانشگاه و دانشکده با فرزاد و احسان ساختیم. این فیلم به همراه کلیپ مراسم اختتامیه همایش کامپیوتر تنها خاطرات متحرکیه که از اون دوران برام باقی مونده!

کاش می شد بچه ها رو دوباره دور هم جمع کرد. همۀ بچه ها رو... نه توی کافی شاپ و هتل، توی دانشکده. کاش می شد یه وقتایی زمان رو – فقط برای چند ساعت – به عقب برگردوند. اگه می شد این کارو کرد، من زمان رو برمی گردوندم به درست 9 سال پیش: 18 اسفند 1376، روز اختتامیه دومین همایش دانشجویی انجمن کامپیوتر ایران، روزی که تقریباً همۀ  بچه های دانشکده دور هم جمع بودیم و با نهایت همکاری مراسم رو به بهترین شکل به پایان رسوندیم...

 

یاد همۀ بچه ها و تمام اون سالها به خیر.

اسکار ۲۰۰۷: مرسی خودم!

حال کردین پیش بینی منو؟ فکر نکنم مال هیچ کسی توی دنیا تا این حد درست در اومده باشه! از ۱۳ رشته ای که پیش بینی کرده بودم٬ ۱۱ تاش درست دراومد! یعنی ۸۵ درصد! حتی بهترین فیلمبرداری٬ تدوین و موسیقی رو هم درست گفتم!

- فیلم The Departed تمام جوایز اصلی رو برد (بهترین فیلم٬ کارگردانی٬ فیلمنامه اقتباسی٬ تدوین)
- برنده بعدی Pan's Labyrinth بود که جوایز بهترین فیلمبرداری، کارگردانی هنری و گریم رو گرفت.
- جایزه نقش اول مرد رو همونطور که گفته بودم به یه سیاه پوست دادن: فارست ویتاکر
- کوین اوکانل بدبخت برای نوزدهمین بار هم کاندید بهترین صدابرداری شد و باز هم نگرفت!

لیست کامل برنده ها اینجاس: http://www.imdb.com

اسکار ۲۰۰۷: پیش بینی می کنیم!

کمتر از یک روز به مراسم اسکار باقی مونده و فعلاً همه در حال پیش بینی هستن. ما هم چون اصولاً نمی خواهیم هیچ چیزی از هیچ کسی کم داشته باشیم، برندگان را خودمان برای خودمان پیش بینی می کنیم! فردا معلوم می شه چند درصدش درست بوده...

و اما The Oscar goes to:

 

بهترین فیلم: The Departed

بهترین کارگردان: مارتین اسکورسیزی (The Departed)

بهترین فیلمنامه اقتباسی: The Departed

بهترین بازیگر اول مرد: یه سیاه پوست؛ فارست ویتاکر یا ویل اسمیت

بهترین بازیگر دوم مرد: مارک والبرگ یا ادی مورفی

بهترین بازیگر اول زن: هلن میرن

بهترین بازیگر دوم زن: جنیفر هادسن (100%)

بهترین فیلم خارجی: Pan's Labyrinth (مکزیک – اینم 100%)

بهترین موسیقی: Babel

بهترین فیلمبرداری: Pan's Labyrinth

بهترین انیمیشن: Cars یا Happy Feet (انتخاب بین این دوتا واقعاً سخته!)

بهترین تدوین: The Departed

بهترین جلوه های ویژه: دزدان دریایی کارائیب 2

 

  • امیدوارم امسال دیگه به کلینت ایستوود جایزه ندن. فیلم های امسالش به قول بردبار خان "بدک نیست!" اما در بهترین حالت می شه "نجات سرباز رایان".
  • خیلی نامردن اگه به مارتین اسکورسیزی که یکی از اساتید کارگردانی دنیاس اسکار ندن. تا بحال n بار کاندید شده و نگرفته!
  • از فیلم Dreamgirls هیچ خوشم نیومد. یه مشت سیاه پوست با یه موضوع تکراری! امیدوارم هیچی نگیره!
  • چه می کنه این دی کاپریو! عجب بازیگری شده... "الماس خونین" رو دیدین؟ عالی بازی کرده، همینطور توی The Departed.
  • مریل استریپ توی Devil Wears Prada مثل همیشه فوق العاده اس. نقش مدیر معتبرترین مجله مد لباس آمریکا رو داره. هر روز صبح میاد دفترش، ظرف دو سه دقیقه هزار جور دستور و فرمایش عجیب و غریب برای منشی بدبختش صادر می کنه (حتی یه روز نسخه منتشر نشدۀ هری پاتر رو می خواد!)، آخر هم با یه لحن خیلی خونسرد می گه: "That's All!". این جمله رو انقدر با حال می گه، آدم کیف می کنه!
  • آبیگیل بریسلین (دختر بچه ای که توی Little Miss Sunshine بازی کرده) و کاندید اسکار شده (نقش دوم زن) فقط 9 سالشه! یه بار قبلاً آنا پاکویین در 9 سالگی برای فیلم پیانو گرفته بود (سال 1994). یه بازیگر دیگه هم هست به اسم داکوتا فنینگ که به نظر من یکی از نابغه های بازیگریه. حتماً دیدینش. توی I am Sam دختر شون پن بود، توی Hide and Seek دختر رابرت دنیرو و در War of the Worlds دختر تام کروز.
  • حیف که آپوکالیپتو در رشته های اصلی کاندیدا نشد.
  • ظاهراً One TV کد شده و نمی شه اسکار رو زنده تماشا کرد. حالا اگه نشون داد که داد، نداد هم چیزی رو از دست نمی دیم. شاید دیدن لباس و مدل موی هنرپیشه ها برای بعضی ها جالب باشه، اما خود مراسم چیز خاصی نداره. بعد از ده – دوازده دوره دیگه کاملاً تکراری می شه و دیگه جذاب نیست. برای خود من فقط کنجکاوی از اینه که کی اسکار می گیره و آیا پیش بینی هام درست بوده یا نه! به قول مریل استریپ: That's All!!!

درباره اندی... قصه از کجا شروع شد؟

ای گل نیلوفرم، ای همۀ باورم، آره می دونی از همه عاشق ترم...

 

آقا ما همینجا اعلام می کنیم که از اندی خوشمون میاد! خجالت هم نمی کشیم!

صدا نداره؟ آهنگ هاش بی معنیه؟ مبتذله؟ ابراهیم نبوی گفته بدصداترین خوانندۀ تاریخ موسیقی ایران؟ هر چی که می خواین بگین، بگین! من خوشم میاد! از 17 سال پیش که آلبوم "بلا" رو شنیدم تا امروز از تک تک آهنگ هاش لذت می برم و با هر کدومش کلی خاطره دارم... همین الان هم تنها خواننده اییه که همۀ آلبوم هاشو روی هارد دارم!

سوم راهنمایی که بودم توی کلاس با علی صابر زمان می رفتیم بالای میز و برای بچه ها آهنگ "بلا" رو اجرا می کردیم! کلاس چهارم دبیرستان هم همین کارو با  مصطفی صالحی و آهنگ "سوگلی" انجام می دادیم:

 

نوبهار به تو حسادت می کنه، پیش تو به پوچی عادت می کنه

 

خب چیکار کنم؟ من از داریوش خوشم نمیاد! یاد بنگ و بدبختی می افتم! از سیاوش قمیشی هم تک و توک، نهایت پنج تا آهنگ... گوگوش هم که گوگوش قدیم... با موسیقی سنتی و تار و تنبور و سنتور هم حال نمی کنم! چی بشه، سالی یه بار یه آهنگ شهرام ناظری گوش بدم. اونم فقط آهنگ هایی که اشعار مولانا رو خونده، بیشتر به خاطر شعرش، نه صداش!

بد سلیقه ام؟ ازم بدتون اومد؟ همینه که هست! من با آهنگ های اندی انرژی می گیرم. اصلاً خستگیم در می ره! آهنگ هاش پر از امید و عشق و احساسه:

 

برای نوشتن از تو واژه های تازه می خوام...

 

نزدیک به 20 ساله که اندی داره می خونه و همیشه هم پر طرفدار بوده. خواننده های زیادی در همین مدت اومدن، یکی دو تا آلبوم دادن و بعدش هم محو شدن... اما اندی موند و همیشه هم انقدر هوادار داشت که بتونه به تنهایی کنسرت برگزار کنه و مثل خواننده های دیگه (حتی ابی) مجبور نباشه با سه چهار نفر دیگه کنسرت مشترک بذاره. اینکه یک نفر بتونه در تاریخ موسیقی یک کشور 20 سال حضور موفق داشته باشه کم چیزی نیست.

دلیل موندگاری اندی سبک خاصیه که ابداع کرده. اصلاً بعضی از آهنگها Trade Mark خودشه! آهنگ های مهم نبود، از یاد من نرفته، نگاه اول، سپیده، خاک و ریشه، بیقرار، پیچک و... از آهنگ هایی هستن که تنها از روی سازهای بکار رفته، ریتم و ملودی می شه فهمید ساختۀ خودشه. توی هر آلبوم حداقل یکی از این آهنگ ها داره. آهنگ هایی که طرفداران اندی از شنیدنش لذت می برن.

تا بحال دوبار از صدای اندی در فیلم های هالیوودی استفاده شده: آهنگ Restless (اسم فیلم یادم نیست، نیلوفر اگه یادته بگو) و سلام عاشقونه (در خانه ای از شن و مه، که فکر کنم همۀ ایرانی های دنیا دیده باشن!):

 

قصه از کجا شروع شد؟ از گل و باغ و جوونه، از صدای مهربون و یه سلام عاشقونه

 

اندی به غیر از یک آهنگ (برو، آلبوم خلوت من، سال 81)، در باقی آهنگ هاش (حدود 180 آهنگ) از عشق و احساس گفته، از بی قراری عاشق و زیبایی های عشق:

 

خدا از عشق تو ساخت آسمون و زمینش، با اسم تو شروع شد کتاب آفرینش

 

حتی این روزها که همه از رفتن و گسستن و بی وفایی یار و بی خیالیشون می خونن، اندی باز هم از با هم بودن می گه، از فداکاری و نادیده گرفتن غرور:

 

من بی تو یه ناتمومم... دور از تو نذار بمونم...

 

بخاطر همه این اینها اندی رو دوست دارم. امیدوارم حالا حالاها برامون بخونه، از آهنگ های باحالی مثل "خوشگلا باید برقصن" گرفته تا سبک آهنگ "وداع". شما دوست ندارین، به من چه!

پس من و تویی که دوسش داریم:

تا می تونیم بیا عاشق باشیم...

فیلم های به یاد ماندنی - آپوکالیپتو (مل گیبسون)

هیچ نیروی خارجی قادر نیست تمدنی را نابود کند، مگر اینکه آن تمدن از درون ویران شده باشد.

(ویل دورانت)

این جمله قبل از شروع فیلم بر پرده نقش می بندد و به سادگی گویای تمام داستان است. داستان آخرین سال های زندگی تمدن بزرگی به نام مایا که تا 500 سال پیش در آمریکای مرکزی (گواتمالا) زندگی می کردند. آنها معابد بزرگی ساخته بودند، زبان و خط خاص خود را داشتند و شکارچیان ماهری بودند.

پس از کشف قارۀ آمریکا و ورود اسپانیاییها به سرزمین جدید، قوم مایا (مانند اینکاها که در پرو ساکن بودند) به تدریج نابود شدند و از بین رفتند. اسپانیاییها و پرتغالی ها به بهانۀ واکسیناسیون، اغلب سرخ پوستان  را عقیم کردند و سعی نمودند نسل شان را منقرض کنند... که موفق هم شدند.

فیلم با زندگی سادۀ یکی از قبلیه های مایا شروع می شود که مورد هجوم یک قبلیۀ وحشی قرار می گیرد. آنها مردان و زنان را برای قربانی کردن به معابد خود می برند اما یکی از مردان (به نام جگوار) موفق می شود فرار کند. باقی فیلم فرار جگوار و تعقیب او توسط مردان قبلیۀ دیگر است...

من اصلاً متوجه گذشت دو ساعت و نیم زمان فیلم نشدم. فیلم ضرباهنگ سریعی دارد که بخاطر فیلمنامۀ قوی و تدوین عالی است. جالب اینکه مل گیبسون فیلمنامه را با همکاری فرهاد صفی نیا (یک ایرانی مقیم آمریکا) نوشته که نام او در تیتراژ اولیه هم دیده می شود. مل گیبسون گفته "می خواستم فیلمی درباره تعقیب و گریز بسازم" که به نظر من موفق شده یکی از بهترین فیلم های این ژانر را خلق کند.هیچ بازیگر معروفی در فیلم بازی نمی کند و اصلاً فیلم هم به زبان مایایی است. این کار فیلم را باورپذیرتر کرده است. مانند کاری که در مصائب مسیح انجام داد و نتیجه گرفت.

پیش از این مل گیبسون سه فیلم ساخته بود: مرد بدون چهره، شجاع دل و مصائب مسیح. چهارمین فیلم گیبسون از فیلم های قبلی قوی تر است و اصلاً یکی از فیلم های بسیار خوب سینماست. کاملاً مشخص است که مل گیبسون همه جوانب کار را می شناسد و بر همه چیز تسلط دارد.

پایان فیلم هم یکی از بهترین، زیباترین و هوشمندانه ترین پایان های سینمایی است. فیلم با دو حادثۀ همزمان پایان می پذیرد که هر کدام نقض کنندۀ دیگری است: یک پایان خوش و یک پایان وحشتناک.

مل گیبسون استرالیایی فرزند یک کشیش کاتولیک است و خودش هم عقاید مذهبی بسیار قوی دارد. شاید به همین دلیل باشد که هالیوود به غیر از یکبار (سال 95 برای فیلم شجاع دل) هیچوقت روی خوش به او نشان نداده. آپوکالیپتو تنها در سه رشته فرعی اسکار امسال نامزد شده: بهترین صدابرداری، ترکیب صدا و گریم.