پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

هفت سکانس از یک روز کاملاً معمولی

ساعت ۸ صبح:

امروز ساعت ۸ صبح با هیجان خاصی از خواب بلند شدم. به سرعت دست و صورتم رو شستم و چیزهایی که از دیشب کنار گذاشته بودم برداشتم و رفتم بیرون.

از خونه تا مدرسه حدود پنج دقیقه راه بود. به مردمی نگاه کردم که دسته دسته در همون مسیر حرکت می کردن. هنوز خیلی شلوغ نشده بود، حدود ۵۰ نفر قبل من بودن. با کنجکاوی به بقیه نگاه می کردم شاید از روی نشونه ای بتونم بفهمم که اونها هم با ما هستن یا نه...

ساعت ۱۱:

از شدت هیجان نمی تونستم یه جا بند بشم. بابا اینا که رفته بودن شمال و قرار بود همونجا رای بدن. زنگ زدم به محسن. توی صف بودن. گفت بیا پیش ما تا شب با هم باشیم. بهترین پیشنهاد بود. تو خونه دیوونه می شدم.

ساعت ۱۴:

موقع ناهار محسن گفت این دوره خیلی ها رو به زور متقاعد کردیم که برن رای بدن. اگه نتیجه بگیریم که به هدفمون رسیدیم، اما اگه نه... .

نه؟ امکان نداره. مراسم دوم خرداد رو که با هم رفته بودیم... جمعیتی که ما دیدیم... تهرون، اصفهان، شیراز... حتماً برنده می شیم.

یاد حرف یکی از دوستام افتادم که توی ستاد رقیب فعالیت می کرد. از دو هفته قبل از انتخابات می گفت ما مطمئنیم با حدود ۶۳% برنده می شیم. و مطمئنیم شما بعدش می ریزین توی خیابون و فریاد تقلب تقلب سر می دین... بعدش درگیری می شه...

نه! امکان نداره...

ساعت ۱۵:

اصلاً انگار زمان نمی گذشت. هیجان، دلهره، استرس... همه چی با هم اومده بود سراغم. بهترین کار تماشای فیلم بود. Coraline رو برای ترانه برده بودم که هنوز ندیده بود. با هم تماشا کردیم... دو ساعت بهمون خوش گذشت و خندیدیم... خبر نداشتم از فردا قراره اتفاقاتی بیفته که برای چند ماه آینده دیگه به این راحتی نخواهم خندید...

بعد از Coraline ترانه گفت Wall-E رو هم ببینیم. هنوز اینو با هم ندیدیم. یعنی هر کدوم صد دفعه دیده بودیم اما با هم نه. گفتم بعداً می بینیم. الان بریم اینترنت اخبارو چک کنیم. اما ترانه، کاش Wall-E رو گذاشته بودی. بعدش یه فیلم دیگه. چه می دونم، مثلاً پیانیست. بعدش یکی دیگه. یکی دیگه... یکی دیگه. انقدر فیلم می دیدیم که اخبار و انتخابات رو فراموش می کردیم... انقدر فیلم می دیدیم که جامپ کات می خوردیم به یکسال بعد!

ساعت ۲۰:

سایت های مختلف رو مرور می کردیم. خبرها دو دسته بودن: خیلی خوب و خیلی بد... کدومش رو باور کنیم؟ محسن می گفت خیلی خوب ها درست ترن... منطقی هم بود. پس اونطرفی ها چی می گفتن؟؟؟

ساعت ۲۴:

اولین آمارها... آمار؟ الان؟

...

و فردا، روز پیروزی دروغ و سیاهی بود... تلخ ترین روز زندگی من. تلخ ترین روز بسیاری از مردم ایران.

یکسال گذشت... و ما همچنان هستیم. همچنان سبزیم. همچنان امیدواریم.

نظرات 13 + ارسال نظر
محسن دوشنبه 24 خرداد 1389 ساعت 18:05 http://after23.blogsky.com

شما هر جایی که بفرمایید ما آماده حضوریم. بدمان نمی آید که گاهی یک قلیانی در حضور شما و با هم به یاد دوران شباب و شادمانی بکشیم.

ما نیز چنین!

ایشالله به زودی می بینیمتون.

عمو یکشنبه 23 خرداد 1389 ساعت 19:46

من یک مطلبی میخوندم در سایت مهدی خزعلی بنظرم جالب اومد:

سالگرد 22 خرداد، تهران چهره حکومت نظامی به خود گرفت، 16 آذر را بسته بودند، ترافیک شدید بلوار کشاورز موجب شد که از پارک لاله تا تقاطع دکتر قریب و آزادی را پیاده بیایم، انصافاً گاردی های جمهوری اسلامی به مراتب پیشرفته تر و مجهز تر از کماندوهای شاه هستند، مثل آدم آهنی لباس می پوشند، تازه خودشان که درگیر نمی شوند، اول لباس شخصی ها به سبک شعبان بی مخ عربده می کشند و حمله می کنند و پشت سر آنها گارد، سواره یا پیاده حرکت می کند!
نمی دانم آن چهل و اندی میلیون نفر که برای تجدید بیعت به پای صندوق های رای آمدند اینقدر ترسناکند یا آن پنجاه میلیون نفر که در 22 بهمن برای حمایت از آقایان به میدان آمدند خطرناکند؟! وگرنه طبق گزارش کیهان که برای جنبش سبز دیگر پنجاه نفر هم نمانده است ( رجوع شود به آخرین گزارش کیهان که اعلام کرد پنجاه نفر هم به دعوت جنبش سبز پاسخ ندادند) نمی دانم رژیمی که به پنجاه میلیون مردم پا به رکاب فدایی مستظهر است چرا باید برای پنجاه نفر معاندِ ملحدِ محارب، آن هم از نوع ترسو و بی دین، این همه نیرو بسیج کند!
حکومت نظامی امروز تهران، پیامی به جهان مخابره کرد، آن پیام این بود: " ملت علی رغم سرکوب مضاعف زنده است " ، دیگر نیازی نیست که مخالفان به خیابان بیایند، حضور نیروهای سرکوبگر همان پیام را دارد! از نظر اینجانب حجم نیروهای ضد شورش صد برابر زمان شاه می باشد، شاه در آن زمان 36 میلیون مخالف داشت، پیدا کنید پرتقال فروش را....

مطلب جالبی بود. دقیقا چهره تهران دیروز که نه از سه روز قبل اینجوری بود. جالبه برام واقعا که اینها تا این حد ازمون می ترسن!

نونوش یکشنبه 23 خرداد 1389 ساعت 12:14

خوبیش اینه که خودشون میدونن چه قدر دروغگو هستن و از این بابت می ترسن....نشونه های ترسو همه ما دیدیم

گفتی که یک دیار هرگز به ظلم و جور نمیماند برپا و استوار

ر و ز ب ه یکشنبه 23 خرداد 1389 ساعت 02:15 http://hazrat-eshgh.com

ماجرای رای دادنم رو تو یه یادداشت داستانی نوشتم. ماجرایی بود.
هنوز شک داشتم! حتا روز 22 ام.
خونه هم تنها بودم بدتر..
چشم به راه موندم. همه چیز و خاموش کردم.
همه وسایل ارتباط جمعی. ننشستم به کتاب خوندن آهنگ گوش دادن ساز زدن شعر خوندن.
اه این زمان نمی گذشت که نمی گذشت!
شهر سوت و کور بود. عجیب!
از ظهر بود که دلهره داشتم..
عصر ساعت نزدیک به 5 بود که وسایل ارتباط جمعی رو روشن کردم. خیلی ها زنگ زدن حالم رو پرسیدن!!! چند تایی هم قرار گذاشتن واسه اینکه بریم رای بدیم! ولی من مخالفت کردم..

ساعت هفت بود (گمانم) رفتم..
توی مسیر مدرسه بودم که ماشین وانتی دیدم که یک صندوق رای پشتش بود و با سرعت...............

سر صندوق نماینده موسوی و کروبی نبودن و سر و صدا راه انداختم.

همون لحظه ها بود که به بابام زنگ زدم گفتم:
بابا بالاخره رای دادم. نخستین رای من.
ولی بابا اونا دزدیدن.

صحنه ها و همه حس هایی که من داشتم یه جوری بهم می گفت که قراره یه چیز غیر عادی رخ بده که شد..

شب تا دم پگاه پای کامپیوتر بودم و داشتم با بچه ها حرف می زدیم در مورد برون رفت از این حال و هوا !!

چه شبی بود..


اون یکی دو روز برای همه تبدیل شده به یکی از تلخ ترین خاطرات زندگی. واقعا بد روزهایی بود... تازه بعدش بدتر هم شد. ۲۵ خرداد تو اون تظاهرات سه میلیونی...

محسن شنبه 22 خرداد 1389 ساعت 23:28 http://filmamoon.blogsky.com

من و یه دوستم به اسم دارا هم چارپایه ایم که بیاییم پیشتون.

قدمتون روی چشم! شمام تشریف بیارین سر مرزداران!

ترانه شنبه 22 خرداد 1389 ساعت 16:11

هاو شود آی کام تو یو آل؟!!!

یو کن کام انی تایم یو لایک. جاست تیک ا تکسی و گیو هیم دی ادرس اور کال می اند آیل کام تو پیک یو آپ! دتس ایزی!

ترانه شنبه 22 خرداد 1389 ساعت 15:04

من همه جوره پایم بیام پیششتون!

ول، سو وات آر یو ویتینگ فور؟

گلناز شنبه 22 خرداد 1389 ساعت 11:21

از همه جالب تر اینه که هر سال چون رای ها دستی شمرده میشن حداقل ۲ روزی طول میکشه تا نتیجه اعلام بشه ولی این سری ساعت ۶ صیح همه شمارشها انجام شده بود!!
اصلا ما چون به قول ترانه اعصاب نداریم امشب همگی دسته جمعی میریم خونه برادر جان!! ترانه جون چه ساعتی بیاییم دنبالت؟

اتفاقا امشب ما می خواستیم بیایم خونه شما! اشکال نداره وسط راه قرار می ذاریم. سر مرزداران خوبه؟!

کوروموزوم نا معلوم شنبه 22 خرداد 1389 ساعت 09:30

منم صبح که بیدار شدم مامانیمو بردم تو دبستان خودم رای دادیم دو تایی مامانم اینام رفتن مدرسه ای که عمم ناظمشه و اونجا مشغول کار رای گیری بودن بعدش به دو تا از دوستام که نمیخواستن رای بدن زنگ زدم تا ببینم حرفای من اثر کرده یا نه یکیشون رای داده بود بقیه روزو مشغول کشیدن نقشه برای فردا بودم که میخوایم جشن بگیریم و بردارم هی بهم میگفت منم ببر خواهش
ساعت 12 که زنگ زدم عمم آرارو پرسیدم آن چنان جیغی تو خونه زدم و گفتم ما برنده شدیم تعداد رایا دیوونه کننده بود اختلاف خیلی زیاد بود با خودم گفتم وقتی تو یه شعبه اینجوریه همه جا همینجوریه...به همه زنگ زدم و تبریک گفتم اما یهو آمرو از تو تلویزیون دیدم همه عکس جای عکس خودشون عکس گاو گذاشته بودن تو فیس بوک...تا نزدیکای صبح هیچکدوممون خوابمون نمیبرد
عمم میگفت تو یه ماشین بودیم من و چند خانوم و آقا از مدرسه های دور و بر که رایارو تحویل بدیم میگفت چند نفری داشتیم در مورد موسوی حرف میزدیم و برنده شدنش که راننده گفت چی میگین شماها رایارو که اعلام کردن موسوی نشده که...
از فرداشم که خونمون همه رفتن مسافرت و من موندم استرس امتحانایی که نمیتونستم بخونمشونو و لغو شدن از یه طرفم که همه ی راهای ارتباطیم به همه قطع بود خلاصه که بدترین دوره ی زندگیم بود یه تنهایی داغون و اعصاب خوردیو خلاصه...

اون تنها موندن بعدت از همه بدتر بود... کاملا درک می کنم.

واقعا روزهای بدی بود... به قول محسن ما اینجا فقط همین یه حق رای رو داشتیم که اونم ازمون دزدیدن... یعنی همه دار و ندارمون رو.

ترانه جمعه 21 خرداد 1389 ساعت 23:08

اصلا مگه رفتیم فرحزاد؟ نرفتیم که!
اعصاب معصابم که هیچی! کلا به هم ریخته بود!

راست می گی. نرفتیم. بجاش رفتیم خونه دارا اونجا همدردی کردیم!

سر انتخابات دو دور قبل - سال ۸۴ - بود که رفتیم فرحزاد.

ترانه جمعه 21 خرداد 1389 ساعت 20:57

دست رو دلم نزار...
واقعا ای کاش همین طور فیلم دیده بودیم و دیده بودیم و دیده بودیم. آخه کلیم وقت مونده بود!

اگه می خواستیم با فیلم از اون بحران رد بشیم باید حداقل تا فردا شبش پشت سر هم فیلم می دیدیم... تا اون موقع که با هم شام رفتیم فرحزاد که اون درد مشترک رو کاهش بدیم.

یادته چقدر اعصابمون خورد بود؟

محسن جمعه 21 خرداد 1389 ساعت 20:46 http://after23.blogsky.com

من هر چه فکر می کنم میبینم که اگر تقلب نشده بود و میرحسین رییس جمهور می شد. بعد از دو سه ماه همین طوری که الان دارن به احمدینژاد فحش میدن به ایشون فحش میدادن که دیدین؟ دیدین؟ میرحسینم نتونست کاری بکنه. ولی این تقلب کاری کرد که از انتخاب میرحسین بیشتر به نفع جنبش دموکراسی خواهی سبز بود.
به قول بزرگواری:
خدایا تو را شکر می کنیم که دشمنان ما را احمق آفریدی.

لاله جمعه 21 خرداد 1389 ساعت 19:28 http://barani.ca

و همچنان سبزیم و امیدوار و همچنان باید سبز بمانیم و امیدوار. به امید پیروزی.
نمیدونم، یعنی من الان اونجا نیستم، اما همچنان امیدارم، تو این راه هیچ چیزی قابل پیش بینی نیست، منتظر معجزه نیستم اما میدونم همیشه مردم غیر قابل پیش بینی و غیر قابل تصور ظاهر شدن و کاری کردن که انتظارش رو نداشتیم و نقشه هاشون رو نقش برآب کردن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد