پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

ماجرای پیرمرد گورکن

در حال رد شدن از خیابون بودم که پیرمرد شروع کرد به شکایت. انگار کلی حرف تو دلش جمع شده بود و می خواست خودشو خالی کنه.

""خدا لعنتشون کنه. مثلاً باید ازمون حمایت کنن... یه مشت آدم بی سواد و از خدا بی خبر شدن مدیر و رئیس و فقط به فکر جیب خودشونن..."

یه کت کهنه پوشیده بود با پیرهنی که دو تا وصلۀ بزرگ روش به چشم می خورد. صورتش شکسته بود و دستهاش پر چروک. پرسیدم چی شده مگه؟

-          هیچی بابا، رفتم کمیته امداد برای گرفتن کمک خرید جهیزیۀ دخترم. می گن باید ضامن معرفی کنی. آخه ضامن از کجا بیارم... همکارهام که نمی تونن ضامنم بشن

-          چرا؟ مگه کجا کار می کنی؟

-          تو بهشت زهرا

با خودم فکر کردم حتماً گورکنی چیزیه که نمی تونه ضامن معرفی کنه. بیچاره صبح تا شب فقط مرده می بینه! خودش ادامه داد:

-          می دونی. یکی از مشکلات ما اینه که کسی حاضر نیست با ما وصلت کنه. ازمون می ترسن... حالا یکی پیدا شده، قول و قرار ازدواج هم گذاشتن با هم... موندیم لنگ جهیزیه. بالاخره دختره می خواد بره خونۀ شوهر باید دو تا بشقاب لیوان داشته باشه ببره... از کجا تهیه کنم براش؟ اومدیم کمیته امداد فرم پر کردیم، گفتن برین ضامن بیارین، حالا ضامن امروز جور شد یه بامبول دیگه درآوردن. می گن باید بری ۵۰۰۰ تومن بریزی به این شماره حساب تا برات پرونده تشکیل بدیم. آخه فکر نمی کنن من ۵۰۰۰ تومن از کجا بیارم؟ نمی دونم حالا... موندم تو خیابون دارم ببینم چه خاکی می تونم به سرم بریزم..

از وسط های حرفش فهمیدم قضیه چیه. دیگه گوشم نمی شنید. پیش خودم فکر کردم آخه تو داری واسه من فیلم بازی می کنی؟ دیالوگ هات که تناقض دارن. نحوۀ بیانت هم طوریه معلومه حفظ کردی فقط داری روخوانی می کنی...

من معمولاً وقتی به گدایی چیزی برخورد می کنم یک کلمه می گم "ببخشید" و رد می شم می رم. اما این یکی فرق داشت. یه ربع بود داشت نقش بازی می کرد و یکریز حرف می زد:

-          ... نمی دونم چیکار کنم حالا. به نظرت الان یه مرد پیدا می شه به من ۵۰۰۰ تومن قرض بده کارم راه بیفته، فردا هرجا بگه حاضرم برم پولش رو پس بدم

-          حتماً پیدا می شه پدر جان. تو این شهر چیزی که زیاده آدم ساده لوح!

-          بله؟

-          می گم این جور چیزها همه جا هست. یه دری خورده به تخته یارو شده مدیر یا رئیس. فقط هم به فکر خودشونن. ما هم وضعیتمون همینه.

-          چطور؟

-          من توی سایپا کار می کنم. نگاه کن. این همه پراید تو خیابونه. روزی ۱۵۰۰ تا تولید می شه، اما الان ۹ ماهه حقوق ما رو ندادن که!

-          ای بابا!

-          بعله آقا! همین الان خانومم زنگ زده گفته داری میای برای بچه کوچیکه دو بسته پوشک بخر بیار، من ندارم که! به نظر شما چیکار کنم الان؟

-          من؟ نمی دونم! خدا ایشالله مشکلاتت رو حل کنه!

-          خدا مشکلات شما رو هم حل کنه. همینجا وایسا داستانت رو برای یکی دیگه تعریف کن. شرط می بندم از هر پنج نفر سه نفر بهت پول می دن. تا شب کلی کاسبی!

-          بله آقا؟!

-          هیچی. خداحافظ!

وقتی ازش دور می شدم داشت چپ چپ نگام می کرد. بیچاره یه ربع وقتش هدر رفته بود.

فکر کردم بعد از داستان های شیرینی های دزدیده شده و بیمار اورژانسی و ترخیص همسر از بیمارستان این جدیدترین روش گدایی در سطح شهره. داستان هایی که فقط و فقط توی تهرون می شه شنید.

نظرات 7 + ارسال نظر
محسن دوشنبه 20 اردیبهشت 1389 ساعت 18:47

اصلن می تونیم اون دوستم که اسمش داراست رو بزاریم پشت آیفون تصویری و من از جلوی دوربین خیابون رد بشم. یا بالعکس.
من اجازه این تغییرو بهت میدم.

دست شما درد نکنه واقعا!

محسن دوشنبه 20 اردیبهشت 1389 ساعت 18:31

زرنگی؟ فکر کردی استیون خره؟ نمی دونه که این بعدن فیلمبرداری شده؟ تازشم بهش میگیم که کلک میخواستی بزنی بهش و از شیوه های ناجوانمردانه برای معرفی دو تن از ستارگان آینده سینما استفاده می خواستی بکنی.
در ضمن مامورای آب و برق و اینا یه نفرن. دو نفر نیستن. دو نفر که باشن آدم فک میکنه طلبکاره و الزامن یکیشون قلدر و گردن کلف. اون یکی دیگه مهم نیست. خب ما کدوممون به قلدر می خوریم؟
اصلن چطوره که من و دارا رو بزاری جلوی آیفون تصویری و ......
ارزونم باهات حساب می کنم.

آقا همینو می گیریم!

محسن دوشنبه 20 اردیبهشت 1389 ساعت 09:26 http://after23.blogsky.com

من میگم اگه فک میکنی خیلی خوب بازی میکنه یه فیلمی ازش درست کن. سناریو هم نمیخواد. خودش سناریست و بازیگر و کارگردان و .... ایناست. تو فقط کافیه بگی:
اکشن
من و یکی از دوستام به اسم دارا هم میتونیم از بغلتون رد شیم و بهش پول بدیم.

کشتین ما رو با این دوستتون!

دارم فکر می کنم برای خلاصی یه پلان زورکی بچپونم تو فیلم که شماها مثلا یه جا بیاین دم در خونه بگین مامور آب هستین اومدین کنتور بخونین. خوبه؟!

همون یکشنبه 19 اردیبهشت 1389 ساعت 23:12

میگن درآمدش بد نیست...

فقط یه کم اسمش بده!

محمد یکشنبه 19 اردیبهشت 1389 ساعت 08:49 http://mohamed.blogsky.com/

این گدایی تو تهران هم شده یه معضل! از یه طرف آدم رو دچار عذاب وجدان میکنه ولی از اون طرف آدم همش حس میکنه داره کلاه سرش میره! منم رفتارم مثل کروموزوم نامعلومه! یعنی تا جاییکه بتونم و حس خوبی داشته باشم مخصوصا اگه طرف پیر باشه کمک میکنم.عمرا هم پول تو صندوق نمیندازم.
اما از ایناییکه قصه تعریف میکنن که پول بگیرن خییلی بدم میاد.ولی اگه از قصشون خوشم بیاد به روشون نمیارم و پول قصشون رو میدم.همین چند وقت پیش یه زن و مرد و بچه با یه ۲۰۶ یک قصه ای برام تعریف کردن که حدددددداقل ۲ هزار تومن میرزید و خب منم دادم.))

کوروموزوم نا معلوم شنبه 18 اردیبهشت 1389 ساعت 15:44 http://xxxy.blogsky.com

من معمولا اگه خیلی پیر باشن بهشون میدم چون با خودم فکر میکنم که خوب پیرمرد یا پیرزن تو این سن و سال حتما نداره دیگه اگه داشت که نمیومد اینجور آواره ی خیابون سرشو جلوی مردم کج کنه کلی دروغ بگه که یه پول کمی گیرش بیاد.
ولی خوب اگه ببینم جورین که میتونن کار کنن پول نمیدم.

هر کسی با هر شرایطی بالاخره می تونه یه کاری بکنه. حتی شده آدامس (از این توت فرنگی هایی که آدم عمرا نمی خوره) بفروشه، بگه پول لازم دارم بجای ۵۰۰ تومن ۵۰۰۰ تومن می دم بهش. چون در هر حال داره یه کاری می کنه.

اما بعضی ها هستن از روی تنبلی میان گدایی می کنن. مثل اون یارو کوره که جلوی سینما قدس می ایسته. هم جوونه هم سر حال فقط نابیناست. تازه یه بار خودم دیدم بعد از اینکه از مردم توی صف کلی پول جمع کرد رفت وایساد یه گوشه یواشکی پول هاشو مرتب کرد!

می دونی، من کلا از اینکه یکی بخواد سرم کلاه بذاره بعد فکر کنه خیلی زرنگ بوده بهم کلک زده خوشم نمیاد.

پت شنبه 18 اردیبهشت 1389 ساعت 12:52 http://iampat.keykoja.com

یادش بخیر، پارسال حدود عید اصفهان بودم. توی عالم خودم غرق بودم و داشتم قدم می‌زدم. یکهو یم بند خدا پرید جلوی من و به انگلیسی شروع کرد به حرف زدن با من. من هم که اصلا حواسم نبود، نمی‌فهمیدم یارو چی می‌گفت. یک کمی که گذشت طرف احساس کرد که فارسی صحبت کردن که آره من توریستم و از هند آمدم و ... جالبیش این بود که طرف عین بلبل انگلیسی صحبت می‌کرد در صورتی که اگر تا به حال با هندی‌ها صحبت کرده باشی می‌دانی که این‌ها لهجه بدی دارند که فهمیدن آن کار راحتی نیست.

بعد چی؟ گدا بود؟

یکی بود یه مدت می ایستاد جلوی بانک سر چهارراه پارک وی می گفت من توریست هستم از ترکیه اومدم. فقط لیر ترکیه دارم و به ریال احتیاج فوری دارم. به مردم می گفت وقت ندارم برم تا استانبول برای همین حاضرم لیر ترکیه رو نصف قیمت بفروشم ریال بگیرم.

اسکناس هاش روبل شوروی سابق بود و عملا بی ارزش. من که خودم کلکسیون اسکناس دارم بهش گفتم اینها پول شوروی هست (حتی نه روسیه!) و از رده خارج شده و فقط ارزش کلکسیونی داره. جالب اینکه یارو خودش قبول نمی کرد که هیچ اون بابایی که فریب خورده بود داشت بهش ریال می داد هم قبول نمی کرد. عکس لنین رو نشون می داد می گفت مگه این آتاتورک نیست؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد