پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

حسام در سالی که گذشت...

امسال هم مثل برق و باد گذشت و داریم به نوروز نزدیک می شیم. این عید برای من خیلی متفاوته چون اولین سالیه که سال نو رو کنار سفرۀ هفت سینی که تینا قراره بچینه تحویل می کنم... امسال چیدن سفره هفت سین، خریدهای عید و عیدی هایی که می دیم و می گیریم لذت خیلی بیشتری داره.

سال ۸۸ اتفاقات تلخ و شیرین زیادی افتاد و همونطور که فکرشو می کردم (مثل تمام سال های زوج) برای من سال خیلی مهمی بود.

امسال ماشین رو عوض کردیم، عروسیمون به خوبی و خوشی برگزار شد، چند تا مسافرت خوب رفتیم و کلاً کنار هم بهمون خیلی خوش گذشت. 

بعد از عروسی برای انتقالی تینا از دانشگاه ورامین به علوم تفریحات اقدام کردیم که گفتن مهلت درخواست تا آخر تیر بوده و چون ما توی مرداد عروسی کردیم به هیچ عنوان امکانپذیر نیست...  البته دایی گرامی بنده با یه تلفن حلش کرد!

از اتفاقات بد امسال چیزی نمی نویسم دم عید. همینقدر می دونم که آتش زیر خاکستر هنوز روشنه و بالاخره یه روز نتیجه می ده...

امسال در مجموع تعداد ۲۱۲ تا فیلم دیدیم (البته سه ماه خرداد، تیر و مرداد بخاطر کارهای عروسی هیچی ندیدم). از این ۲۱۲ تا ۱۰ تاش ایرانی بود که از این ۱۰ تا ۲ تا (دربارۀ الی و تردید) رو توی سینما دیدیم بقیه رو تو خونه.

این روزها بیشتر دنبال خریدهای عید هستیم. خریدهای سفره هفت سین و هیجان قبل تحویل سال: خیابون گردی، تماشای دست فروش ها، گردش توی بازار تجریش (که این روزها حال و هوای خاصی داره) و انجام آخرین کارهای باقی مونده از سال ۸۸.

برای سال بعد برنامه های زیادی داریم که امیدوارم بتونیم طبق برنامه پیش ببریم. 

نظرات 18 + ارسال نظر
محسن دوشنبه 24 اسفند 1388 ساعت 08:40

یعنی نمی خواهی ماهی ها را به دریا بسپاری؟
ماهی از دریا و دریا می رود
آدم از خشکیی و خشکی می رود.
به به.

شما باید شاعر می شدین!

محسن یکشنبه 23 اسفند 1388 ساعت 08:03

این که هر دو تون ماهی بوده باشین خیلی ممکنه. ولی هردوتون باید توی یک تنگ بوده باشین. والا دو تا ماهی مثلن یکی توی تویسرکان و یکی توی مشهد احتمال رسیدنشون به هم خیلی شانسکیه. تازشم . .......
تارشمشو یادم رفت.
آها یادم افتاد. توی کوچه پس کوچه های جاده چالوسم میتونی بزاریش توی بطر ی نوشافه خانواده و سر بطریم خالی بزاری و بزاری ساندوخ. طوری که نیافته. البته شرط احتیاط دو سه تا سولاخ توی بطریه.

اووووه... چقدر سخت! همون بندازیم توی حوض پارک بغل خونه راحت تره انگار!

محسن شنبه 22 اسفند 1388 ساعت 15:36

تازشم خیلی وخته که سفره هفت سین میزارنش. کلی هم بچچه ها و بزرگا باهاش حال میکنن. خیلی چیزای مام از این ور و اون ور اومده. حالا تنها چیز قشنگ چینی که اومده ماهی قرمزه. شاید خود ماهیام بدشون نیاد که تولید بشن و بعد از یکی دو ماه دیگه ام بمیرن. ها؟

شاید اصلا درجه متعالی حیاتشون همین باشه که توی تنگ آب سفره هفت سین بمیرن. اونوقت در زندگی بعدی گوسفندی گوساله ای چیزی به دنیا میان و اگه بتونن اون زندگی رو هم خوب پاس کنن بعدش آدم به دنیا بیان... اصلا شاید ما هم زندگی دو تا قبلیمون ماهی قرمز بودیم؟

محسن شنبه 22 اسفند 1388 ساعت 15:34 http://after23.blogsky.com

از حوز بهتر دریاست. حالا کمی سخته. ولی شما ماهی اولین سفره هف سینتونو انداختین توی دریا. ببینین چه شاعرانه است.
البته اگه تا رسیدن به دریام مرد، اشکالی نداره. بازم در راه دریا مرده.
اشک تو چشات حلقه زد؟

چه غمناک... ما فردای عید می ریم شمال می تونیم با خودمون ببریمش ولی مطمئنا توی پیچ های جاده چالوس نفله می شه بدبخت!

محسن شنبه 22 اسفند 1388 ساعت 09:16 http://after23.blogsky.com

من نمی دونم قضیه این ماهیا چیه؟
این ماهیا رو اگر شما نخرید فکر نکنید که میمونه و میبرنشون و میریزنشون توی یک حوزچه یا دریاچه و اینا. اصلن اینجوری نیست. اینارو برای همین عید پرورش میدن. و شما چه بخرید و چه نخرید اینا میمیرن.
تازه اگه قضیه حمایت حیوانات و ماهیا و ایناست که سبزی پولو با ماهی هم نباید بخورید که. مگه ماهی با ماهی فرق داره؟

اگه تعداد خریدارها کمتر بشه، تعداد ماهی های قرمز پرورشی هم کمتر می شه دیگه. بعد هم اینکه اصلا ماهی جزو سفره هفت سین نبوده و از فرهنگ چینی وارد شده...
در هر حال، ما امسال (چون اولین سفره هفت سین رو می چینیم) ماهی می خریم ولی فرداش می بریم توی یه حوزی جایی می ندازیم که توی خونه نمونه بمیره.

aavin شنبه 22 اسفند 1388 ساعت 02:49 http://persiarome.blogspot.com

حسام جان یادت باشه ماهی‌ قرمز نخرید ها!

خودم از طرفداران نخریدن ماهی قرمز هستم.

محسن جمعه 21 اسفند 1388 ساعت 18:04 http://after23.blogsky.com

آره. من مشکلی ندارم. مشکل این بود که پست افکار بعد از نیمه شب بود ولی توش هیش رقمه نمیشد کامنتای بعد از نیمه شبی گذاشت.
دوم این که: توی علفا بودی یعنی یک چییزایی توی علفا و اینا بود که اون دو نفری که گفتم اونارو خوردن. چیزی مثلن مثل میکروب. بعدشم اونا رو که خوردن تو رفتی توی شیکم اونا بعدش یه روزی اومدی دنیا. میدونی مثلن یک جزیی از تو شنبلیله بوده. یک جز دیگه ات تره و جفعری و اینا. یا مثلن یک قسمتهایی از تو، توی بال یک مرغ بوده یا مثلن توی یک بستنی. بعدش که اینارو خوردن اون دونفر این قسمتها رو چسبوندن به هم شدن تو. حالا چون من اونا رو میشناختم چون رشته دهم از انتخابام قبول شده بودم منم تو رو دیدم.
بازم بگم. یا هنوز فکر میکنی که کلروفیلی؟

جالب بود. این مدلیشو نشنیده بودم تابحال!

محسن پنج‌شنبه 20 اسفند 1388 ساعت 22:01 http://filmamoon.blogsky.com

زمان ما ده انتخاب داشتیم. و در رشته ما 50 نفر ظرفیت بود. من نفر چهلم انتخاب دهمم شدم. یعنی اگر یکی دو تا تست رو خراب کرده بودم دانشگاهم قبول نشده بودم. این یعنی ناپلئونی قبول شدن. گاهی فکر می کنم ایکاش اون دو سه تا تستو نزده بودم. البته اگر این کارو کرده بودم حالا با تو دوست نبودم. تویی که اون زمان حتا در شکم مادر هم نبودی. توی علفا زندگی می کردی یا توی گوشت و اینای یک مشت حیوان اهلی البته. بعدها یک خانم و آقا این چیزا رو خوردن و تو تولید شدی و اینا.
شکل تولیدت رو دیگه شرح نمی دم که مثنوی هفتاد من کاغذه.
آخیشششششششششش. دلم خنک شد برای یادداشتهای بعد از نیمه شبت یه چیزی نوشتم. داشتم میترکیدم.

چرا توی علفها؟ داستان خاصی داره؟ یعنی من قبل از اینکه آدم دنیا بیام حیوون اهلی بودم؟ بعد در این زندگی آدم دنیا اومدم؟
بعد هم اینکه شما مجازید در هر پست (چه سینمایی چه بعد از نیمه شب) هر چیزی که دلتون خواست بنویسید بعنوان کامنت.

عمو پنج‌شنبه 20 اسفند 1388 ساعت 14:48

بابا این سال که هنوز نگذشته که! حالا صبر میکردی شاید تو این ده روز هم موضوعی پیش میومد و توی پستت مینوشتی!

ولی بهرحال ایشالله که صدسال کنار هم پای سفره هفت سین بشینید و حالشو ببرید!

ممنون. همینطور برای شما.

حالا اگه اتفاق خاصی افتاد یه پست دیگه بعنوان مکمل می نویسم. اما بعیده... .

محسن پنج‌شنبه 20 اسفند 1388 ساعت 09:27 http://filmamoon.blogsky.com

ولی من اصلن سیزده بدر رو دوست ندارم. اینم درست بر می گرده به دوران مردسه. چون تعطیلات تموم می شد و منم غروبش که از گشت و گذار برمی گشتیم می بایستی مخش می نوشتم. این هنوزم از ذهنم نرفته.
توی خرم آباد خوبه. چهاردهم فرورودین میرن بیرون. در نتیجه سیزده بدر آخر تعطیلات نیست. یه روزم یه روزه.
تنبل کلاس اول به من می گن.

انگار شما دوران مدرسه خیلی تنبل بودین... حالا با این تنبلی چطور دانشگاه به این خوبی قبول شدین؟ حالا فارغ التحصیل شدنش بماند!

احسان پنج‌شنبه 20 اسفند 1388 ساعت 06:18

سی امین بهار انقلاب هم مبارک !!!‌(خیلی لوس و بی مزه بود میدونم)

میدونم که از این عیدهای زیبا سالیان سال خواهید داشت. اولین عیدی که من و فرشته سر سفره هفت سین خودمون بودیم کاملا یادمه. حست رو درک میکنم.

اصلا توی این دنیا فقط تویی که حس منو درک می کنی...! (روز Mardi Gras بعدی کی هست؟!!!)

کوروموزوم نا معلوم چهارشنبه 19 اسفند 1388 ساعت 22:50

این وبلاگ چقدر زود پست آخر سالشو گذاشت!
امسال سال خوبی بوده پس.برای منم سال خوبی بود به جز خرداد و تیری که برای همه وحشتناک بود. کلا آروم و خوب بود و امیدوارم سال جدید هم واسه خودم و دور و بریام هم برای شما و خانومتون خوب باشه.

ممنون، منم برای شما آرزوی سال خوبی دارم.
اینکه پست آخر سال نبود، کلی مونده حالا!

داراوآذر چهارشنبه 19 اسفند 1388 ساعت 10:54

اولین سال باهم بودن
اولین سال سفره هفت سین چیدن
اولین سال خرید عید رفتن
اولین چهارشنبه سوری درکنار هم
.
.
.
واولین بهار زندگی
مبارک باشه
وصد سال بهترازاین سال
برای شما دو عزیز...

محمد چهارشنبه 19 اسفند 1388 ساعت 08:45 http://mohamed.blogsky.com/

حسام برا تو و تینا تو سال جدید آرزوی سلامت و خوشبختی فراوون دارم.شک ندارم آدم خیرخواهی هستی و خداوند و طبیعت و اعداد هم به تو کمک میکنن.در ضمن سال آینده اگه هر روز یه فیلم ببینی میشه 365! اصلا بگرد تو کتاب رکوردای گینس ببین چجوری میتونی رکورد بزنی!))

آخه اصلا انقدر فیلم خوب نداریم توی سال. امسال هم ۲۱۲ تا فیلم دیدیم که حداقل ۲۰ تاش خیلی خیلی بد بود و از یه جایی به بعدش رو روی دور تند تماشا کردیم!

مرسی از آرزوی قشنگت.

فرشته چهارشنبه 19 اسفند 1388 ساعت 03:13 http://freshblog.blogsky.com/

امیدوارم سال بعد به برنامه هات برسی. نمی دونم چرا وقتی پستت رو خوندم دلم برای ایران اینقدر تنگ شد. خرید دم عید و چیدن هفت سین رو توی ایران خیلی دوست دارشتم و دارم ... کاش اینجا بازارچه نوروزی داشت می تونستیم بریم خرید کنیم.

تا حالا که هیچ خبری از برنامه های نوروزی نبوده.

از ته دل برای تو و تینا آرزوی سلامتی می کنم.

شما انقدر برنامه دارین اونجا که دیگه عید می خواین چیکار؟!

تازه، چرا بازارچه نوروزی رو خودتون بر پا نمی کنین؟ بالاخره چند تا ایرانی علاقمند پیدا می شه اونجا حتما. کاری که ایرانی های ونکوور یا شهرهای دیگه انجام می دن.

پری سه‌شنبه 18 اسفند 1388 ساعت 23:47

امیدوارم که سال های خوبی رو پیش رو داشته باشین و از زندگی نهایت لذت رو ببرین.
آزادی ایران رو هم امیدوارم یه روزی جشن بگیریم.
خیلی پیشاپیش سال نو مبارک

ما هم منتظر اون روز هستیم...

محسن سه‌شنبه 18 اسفند 1388 ساعت 23:07 http://after23.blogsky.com

تازه چارشنبه سوریم هست. من اینو بیشتر از عید دوست دارم. چون بعدش عیده. ولی بعد از عید که چارشنبه سوری نیست که.
اولین عید خانواده و آرامش و مهربانی و اینات مبارک.

بعد از عید هم سیزده به دره خب. اما چهارشنبه سوری خیلی بهتره چون تازه داره تعطیلات شروع می شه. اما سیزده به در که می رسه تعطیلات دیگه تموم شده.

منا سه‌شنبه 18 اسفند 1388 ساعت 18:31 http://‏ ‏8daily.blogsky.com

سلام
امیدوارم سال89هم سال خوبی واست باشه و8هیچکس گره 9نباشه!
راستی جایزه ت راهم میتونی ازهمین جشنواره فجر خودمون بگیری!

ایشالله هشت هیچکی گرو نهش نباشه... جایزه هم نخواستیم اصلا!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد