پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

موقعیت های ناجور: زیپ!

فکر کنین بعد از نامزد شدن تازه برای اولین بار رفته باشین خونۀ دایی خانومتون. بعد از یه کم خوش و بش گلاب به روتون برین دستشویی و بعد از اینکه خیر سرتون کارتون تموم شد، میاین زیپ شلوار رو بالا بکشین که گیر می کنه به پیرهن! طوری گیر می کنه که نه راه پس داره نه راه پیش! انگار لامصب وسط زمین و آسمون گیر کرده باشه و هیچ رقمه بالا نیاد!

آقا جاتون خالی... یاد فیلم Meet the Parents افتاده بودم وقتی داشتم توی توالت با زیپ شلوارم ور می رفتم تا هر جور شده بکشمش بالا! هر چی زور زدیم نیومد، هر چی خواهش تمنا کردیم جواب نداد! صورتم شده بود مثل لبو! بعد از چند دقیقه ور رفتن تازه پایین تر هم اومد و کل بساط پیدا شد!

دیدم چاره ای نیست... پیرهن رو انداختم روی شلوار که مثلاً بپوشونمش. اما چون لبۀ پیرهن به زیپ گیر کرده بود بدتر می شد و کاملاً توجه رو به نقاط حساس جلب می کرد!

دوباره شروع کردم به کلنجار رفتن... من بکش اون بکش، من بکش اون بکش... تا بالاخره بعد از مدتی (که نمی دونم چقدر طول کشید) رضایت داد پیرهن رو ول کنه و برگرده سر جاش!

شانس آوردم... اما همش فکر می کنم اگه موقع اون کلنجار رفتن ها زیپ یهو در می رفت و پاره می شد چیکار می تونستم بکنم؟!!! 

موقعیت ناجور قبلی: من و فرزاد

نظرات 14 + ارسال نظر
محسن پنج‌شنبه 3 اردیبهشت 1388 ساعت 00:08 http://after23.blogsky.com/

ما هم شیرینی می خواهیم. هم از شما و هم از آن خانم معلوم الحالی که از شما شیرینی خواسته بودند و شما هم کامنت ایشان را درز گرفتید. خیال کردید که ما از رو می رویم؟

ما هنوز عید دیدنی هم نکرده ایم، چه برسد به شیرینی! بگذارید اصلا شما را ببینی که دلمان برای همگی شما به اندازه یک نقطه تنگ شده است.

گلناز چهارشنبه 2 اردیبهشت 1388 ساعت 16:20

هوووووووووووورررررررررررررررررررااااااااااا
مبارکه......!!!
ما شیرینی میخوایم یالا!
ما شیرینی میخوایم یالا !
..........

شیرینی من به شیرینی شما در!
صداشو در نیار!

گلناز چهارشنبه 2 اردیبهشت 1388 ساعت 15:14

خیالت راحت...برای دفعه بعد میگم که اگر(خدا نکرده ) دوباره اتفاق افتاد!!
راستی با آقای ۴....طلا دیشب چی شد؟؟؟؟

آقای ۴...طلا ثابت کرد واقعا چهار تا ... از طلا داره! خریدیم.

احسان چهارشنبه 2 اردیبهشت 1388 ساعت 03:52 http://n

عجب نظرات صائبی میذارن توی سایتت... خوشم اومد. حال کردم فقط یک بار دیگه بیام که بهت بگم خیلی باحالی رفیق!!

قربونت!

فرشته سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1388 ساعت 12:12 http://freshblog.blogsky.com

بابا توی این جور مواقع از این شلوارهایی که کش دارن و زیپ و دکمه ندارن بپوش! خیالت راحت ...

منظورت از دریا بندری، بندرچیه؟

توی مهمونی رسمی که نمی شه شلوار استرچ پوشید!

راست می گی، بندرچی... با یکی دیگه اشتباهی شد!

ترانه دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 21:53

دفعه بعد یک شولوار زاپاس با خودت ببر!

وقتی در نمیاد زاپاس به چه درد می خوره؟!
آهان، مگر اینکه روی اون یکی بپوشم!

گلناز دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 14:56

من هم بهت شک کردم...دیدم چقدر طولش دادی.حتی یک نفر هم گفت آقا حسام کوشن؟؟ البته در پیرامون حقوق خواهر برادری ما در هر شرایطی حمایتمان را از شما اعلام میکنیم!!!
ولی جون من این دفعه قبلش هماهنگ کنیم که حرفمون دو جور نشه!

مگه تو چی گفتی بهشون؟!

محمد یکشنبه 30 فروردین 1388 ساعت 22:51

عالی بود:)) اقا مواظب باش اگه زیپ گیر میکرد به یه جایی و داد و بیداد راه مینداختید چی میشد!:))

اوه اوه اوه! حتی فکرشم موی تن آدمو سیخ می کنه!

محمد یکشنبه 30 فروردین 1388 ساعت 13:23 http://mohamed.blogsky.com

آخه عزیز دلم بدون مشورت میری همین میشه دیگه! اون جلسات اول اگه مردی هم نرو توالت! چون طبق قانون مرفی حتما گیر میفتی! )
حالا خوبه یکی بعد از تو رفته باشه و ببینه هیچ بویی هم نمیاد! دیگه بدتر! میگن دوماد بخار نداره!))

حالا این که خوبه منم اون اوایل رفته بودم خونه ی دایی خانومم تو اصفهان! اولش همه چی خوب بود و گفتیم و خندیدیم و من هم طبق همون قانون خودم رو کشتم تا دستشویی م رو نگه داشتم تا همه بخوابن! وقتی همه خوابیدن تازه یادم افتاد ای دل غافل جای دستشویی رو بلد نیستم. یعنی اصلا نمیدونستم کجا باید برم))))
سرت رو درد نیارم آخر سر با یه بدبختی از پنجره پریدم تو حیاط و گوشه های حیاط یه توالت پیدا کردم و از خجالت شیکمم در اومدم. باور کن اگه وقتی داشتم از پنجره میپریدم یکی میدید جای دزد میگرفتنم یا میگفتن پسره خله! نصف شبی داش تو حیلط دنبال چیزی میگشت!))))))

ماشالله تو هم تو اینجور چیزا آخرشی ها! من باید ببام پیشت چند جلسه مشاوره بذاری برام!

فرشته شنبه 29 فروردین 1388 ساعت 22:47 http://freshblog.blogsky.com

نه آقای شوریده نامی بود! من توی شرکتشون کارآموز بودم...

آخه این کارها به دریابندری خوب می خوره!

محسن شنبه 29 فروردین 1388 ساعت 19:56 http://after23.blogsky.com

بیرون روی شیوه دیگری دارد و آن این است که شخص بیرون رو به دفعات و در مدت زمان کوتاهی می رود توو و می آید بیرون. ولی یک بار و به مدت زیاد کار دیگری است. مثلن فکر کرده اند که تو رفته ای آن تو و داری مثلن سیگار می کشی!
بعد با خودشان گفته اند. عجب غلطی کردیم که دخترمان را دادیم به یک سیگاری.

چه افکاری که از ذهنشون نگذشته!

محسن شنبه 29 فروردین 1388 ساعت 16:28 http://after23.blogsky.com

دایی زن که غریبه نیست که. همون جوری میومدی بیرون. دست به خشتک. امیدوارم که فهمیده باشن تاخیرت مال چی بوده و الا حق دارند که پیش خودشون هزار فکر و خیال بکنن. و این که این پسره چشه این همه توی توالت مونده.

حتما فکر کردن بیرون روی دارم!

احسان شنبه 29 فروردین 1388 ساعت 15:45 http://nagofteh-ha.blogsky.com

همیشه اینو بهت گفتم و الان هم می گم: آدم های مسخره... اتفاق های مسخره...

اما از شوخی گذشته همیشه یک سنجاق قفلی همراهت داشته باش برای اینجور وقت ها. تازه اگه هم بالا نمی اومد چیزی نمی شد که.... بالاخره دایی خانمت هم مرده دیگه.. براش طبیعی بود.

دایی خانومم مرده، اما ده نفر دیگه هم اونجا بودن که همه شون مرد نبودن آخه!

فرشته شنبه 29 فروردین 1388 ساعت 11:55 http://freshblog.blogsky.com

خیلی خندیدم مخصوصا اینکه می تونم صورتت رو که عین لبو شده بوده رو تجسم کنم ! خدا رو شکر که به خیر گذشت ولی اگر زیاد می موندی توی دستشویی کلی بهت شک می کردن مخصوصا وقتی با لپای قرمز میومدی بیرون ...........

توی این جور مواقع اگر شلوار رو کاملا در بیارین و از پشت پیرهن رو از لای زیپ بکشین بیرون، این سریع و مطمئن ترین راه است چون زیپ کیف خانومها به شال و روسری هاشون اینقدر گیر می کنه که توی این چیزها مهارت کسب کردن D ;

هیچ وقت یادم نمی ره که مدیرعامل یه شرکتی برای یک جلسه خیلی مهم کت و شلوار رسمی پوشیده بود ولی چون مال چند سال پیش بود خیلی تنگش بود ... خودکارش جلوی پای من افتاد اومد دلا شه ور داره خشتک شلوار جر خورد و صدای خیلی بدی داد هنوز قیافه خشک شدش توی ذهنمه!........

Meet the Parents رو که نگو هنوزم وقتی می بینمش خیلی می خندم مخصوصا قسمت دومش!

این مدیرعاملی که گفتی اسمش دریابندری نبود احتمالا؟!

روش درآوردن پیرهن از توی زیپ شلوار هم خوب بود، فقط نمی فهمم چطوری وقتی پیرهن تنمه و به شلوار گیر کرده می تونم شلوار رو دربیارم؟!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد