پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

اولین بار که...

اولین تصاویری که یادمه: دو سال و نیمگی! دویدن در راه پله ها!

اولین شغلی که دلم می خواست داشته باشم: چهار سالگی، خمیرگیر نانوایی! (بعدش به آخوند، آسیابان و راننده لوکوموتیو ارتقاء پیدا کردم!)

اولین فیلمی که در سینما دیدم: رابینسون کروزوئه، پنج سالگی، همراه پدربزرگم

اولین بار که به کسی آسیب رسوندم:  شش سالگی، سر آتنا هم کلاسیم توی آمادگی رو شکستم. تا دو روز بعد هم روی زمین دنبال تیکه های سرش می گشتم!

اولین کتابی که خریدم: هفت سالگی، آشنایی با دایناسورهای ما قبل تاریخ (بخاطر عکس هاش!)

اولین دختری که عاشقش شدم: نه سالگی، الهام (دختر همسایه بغلی) – هنوزم دوسش دارم!

اولین بار که کتک خوردم: ده سالگی، از مادرم! همه رفته بودیم خونۀ بزرگ فامیل عید دیدنی. من یه مسابقه برای بچه ها ترتیب دادم: پرت کردن پوست پسته، هدف: کلۀ کچل همون بزرگ فامیل!!!

اولین باری که از کلاس اخراج شدم: یازده سالگی، انقدر جذب تماشای برف بودم که خانم معلم اخراجم کرد! گفت برو بیرون برف بازی!

اولین باری که روح دیدم: سیزده سالگی، یه روح واقعی دیدم!

اولین باری که تک گرفتم: اول دبیرستان، ثلث اول ریاضی شدم 9! (البته سال دوم جبر شدم 75/2 که دیگه رکورد زدم!)

اولین فیلمی که روم اثر گذاشت: دوم دبیرستان، پارک ژوراسیک، بعدش تصمیم گرفتم حتماً کامپیوتر بخونم که بتونم جلوه های ویژه کامپیوتری ایجاد کنم.

اولین عکس العمل بعد از دیدن رتبه مرحله اول کنکور: چهار ساعت گریه!

اولین دوستی که در دانشگاه پیدا کردم: روز اول، محمد اوتادی. (چرا گوشیت خاموشه محمد؟ بهم زنگ بزن، کار مهم دارم!)

اولین جایی که مشغول بکار شدم: سال دوم دانشگاه، شرکت DPFE (مال شهرام جزایری!)

اولین بار که خیلی مایوس شدم: 22 سالگی، وقتی رئیس هیات داوران جشنواره انجمن سینمای جوان بهم گفت "آقای دهقانی، قرار بود جایزه رو بدیم به فیلم شما، اما یه فیلم دیگه از قم اومده، درباره نماز هم هست، مجبور شدیم نتایج رو عوض کنیم... ببخشیدا، ایشالله دفعه بعد!!!"

اولین شانس بزرگی که آوردم: 23 سالگی، سری آخر سربازیمو خریدم!

اولین رویایی که برام به حقیقت پیوست: 26 سالگی، وقتی وارد موزه تاریخ طبیعی لندن شدم و جلوی اسکلت اون دایناسور معروف ایستادم... (انقدر ذوق داشتم دو ساعت قبل از باز شدن موزه رفته بودم پشت درش!)

اولین باری که از "رابطه" استفاده کردم تا یه پروژه رو بگیرم: 28 سالگی، صدا و سیما، یه پروژه انیمیشنی گرفتم توپ!

اولین بار که اینقدر نوشتم "اولین": 29 سالگی، همینجا!

 

* هر کسی می تونه خودش اولین های زندگیشو بنویسه، اما معمولاً آخرین هامونو بقیه وقتی تعریف می کنن که دیگه رفتیم پشت صحنه!

سیاوش خوانی برای حسین

چند شبه از هر خیابونی که رد می شم صدای دسته و عزاداری بلنده. از امشب که بیشتر هم می شه. یه عده میان توی خیابون، دسته راه می اندازن، عَلم می چرخونن، طبل و سنج می زنن و اغلب هم بچه های زیر 10 سال در حال زنجیر زدن هستن...

سالی یکی دو ماه شادی تعطیله! همه باید عزادار باشن... عزادار کسی که 1400 سال پیش، در سن 60 سالگی و از روی اجبار جنگیده. اعتقاد بر اینه که این عزاداری ها در واقع زنده نگهداشتن راه و روش امام حسین هست. اما مگه این کار فقط از طریق عزاداری و نوحه خونی و گریه زاری می تونه انجام بشه؟

البته نوحه خونی و عزاداری در ایرانی ها ریشه های قدیمی تری داره. قدیمی تر از واقعه کربلا.

خیلی پیش از کربلا هم مردم ایران برای سیاوش عزاداری می کردن. سیاوش قهرمان ایرانی ها بود که اون هم در یکی از جنگ ها، به طور ناجوانمردانه ای کشته می شه. ایرانی ها هر سال برای سیاوش مراسم می گرفتن و نوحه خونی می کردن. بعد از اون هم "عمو پیروز" خلق شد. کسی که نوروز هر سال با چهره مبدل (سیاه شده) میون مردم میاد تا با خودش شادی بیاره. ایرانی ها معتقد بودن که این عمو پیروز همون سیاوش هست که برای شادی مردم قیافه اش رو عوض می کنه و برمی گرده. البته بعد از اسلام این عمو پیروز رفت مکه و شد "حاجی فیروز"!

به قول یکی از دوستان، فلسفه کربلا به کلی از بین رفته. امام حسین سالی یکبار مهم می شه، حرف از شیوه فکریش زده می شده و بعد تعطیل تا محرم سال بعد! مثل امام علی که سالی یکبار – دور و بر شب های قدر – یادش می افتن و علی علی می کنن... و بعد دوباره همه می رن سراغ همون کارهای سابقشون... نامردی ها، دزدی ها، دروغ گفتن ها...

ظاهراً ایرانی ها دوست دارن عزاداری کنن. دوست دارن گریه کنن. امروز برای سیاوش، فردا برای حسین... نمی دونم این چه احساسیه که داریم. تنها کار دسته جمعی که بلدیم بکنیم همین گریه کردن هاس. شادی دسته جمعی که بلد نیستیم. جنبه اش رو نداریم...

فیلم های به یاد ماندنی - Amelie (ژان پیر ژونه)

"داستان باورنکردنی اِمِلی پولین" (Le Fabuleux Destin D'Amelie Poulain) ساخته ژان پیر ژونه (محصول 2001 – فرانسه) یکی از بهترین فیلماییه که تا بحال دیدم.

فیلم داستان زندگی دختری است به نام املی، که ما از کودکی تا جوانی باهاش همراه می شیم. املی دختریه که دوست داره به همه کمک کنه و باعث خوشحالی اطرافیانش بشه... از پدر پیر و تنهاش گرفته تا شاگرد میوه فروش سر کوچه که صاحبکارش مدام جلوی مشتری ها تحقیرش می کنه.

معماهایی در زندگی املی وجود دارن که در تمام طول فیلم دنبال جوابشون می گرده. معماهایی که شاید در ابتدا زیاد هم مهم به نظر نیان، اما جستجوی جواب معماهاس که نهایتاً باعث تغییر سرنوشتش می شه.

مثلاً یکی از معماهایی که برای املی وجود داره اینه که چرا در تمام باجه های عکاسی شهر (از این کیوسک هایی که می شینن توش عکس می گیرن) یه مردی عکس انداخته و بعد عکس خودش رو پاره کرده و انداخته دور. یک مرد، در تمام باجه ها، تاریخ های مختلف...

اول فکر می کنه این مرد از عکس خودش خوشش نمیاد... بعد فکر می کنه شاید یه روحه که می خواد عکسش رو به این دنیا فکس کنه! اما جواب خیلی ساده تر از این حرفاس... جالب اینکه تا پایان فیلم که املی به جواب نرسیده، ما هم نمی تونیم حدس بزنیم!

حتی یک نمای اضافه در فیلم وجود نداره و هر چیزی که می بینیم یه جایی به کار میاد. کوچکترین عکس العمل ها یا اشیاء کاربرد خودشون رو پیدا می کنن، هر چند که در همون لحظه به نظر زیاد مهم نمیان...

بازی آدری تاتو در نقش املی انقدر به یادماندنی هست که از اون به بعد هر فیلمی ازش می بینم یاد املی می افتم و مثلاً می گم توی "رمز داوینچی" تام هنکس بازی می کنه با املی!

فیلمبرداری فوق العاده اس و موسیقی فراموش نشدنی. در اغلب آهنگ ها از آکاردئون استفاده شده و تم فرانسوی موجود در قطعات حال و هوای فانتزی فضا رو به خوبی منتقل می کنه.

سازندگان این فیلم، فیلم دیگه ای کار کردن به اسم "نامزدی طولانی" (A Very Long Engagement - 2004) که اون هم فیلم بسیار خوبیه. داستان دختریه که بعد از جنگ جهانی دوم دنبال نامزدش می گرده، نامزدی که در جنگ کشته شده! این دختر (همون املی) احساس می کنه نامزدش هنوز زنده اس و یه جایی داره زندگی می کنه... بعد از جستجوهای بسیار و صحبت با آدم های مختلف، بالاخره می فهمه نامزدش... (خب آخرش رو که نمی گم!).

هر دو فیلم کلی جایزه گرفتن و هر دو هم کاندید بهترین فیلم خارجی اسکار همون سال بودن.

اگه فیلمی می خواین که علاوه بر جذابیت تصویری و داستانی، هنرمندانه ساخته شده باشه، املی انتخاب خوبیه... تنها مورد اینه که به زبان فرانسوی صحبت می کنن (البته احتمالاً با زیرنویس فارسیش هم گیر میاد) و چند تا صحنه نسبتاً ناجور (کوتاه) هم داره.

لینک مشخصات فیلم هم اینجاس:

http://www.imdb.com/title/tt0211915

نامزدهای اسکار ۲۰۰۷

دیشب اسامی نامزدهای اسکار امسال اعلام شد.

معمولاً توی اسکار هفت-هشت تا فیلم هستن که در تمام رشته ها کاندید می شن و امسال هم همین اتفاق تکرار شد. فیلم های بابل (ایناریتو)، نامه هایی از آیوا جیما (ایستوود)، مرحوم (اسکورسیزی)، سان شاین خانم کوچولو (برسلین) و ملکه (فریرز) بیشترین تعداد نامزدی رو دارن و جوایز هم کم و بیش بین همین ها تقسیم می شه.کداک تیاتر

اما اتفاق ناخوشایندی که افتاد انتخاب نشدن فیلم "بازگشت" در فهرست نهایی نامزدهای بهترین فیلم خارجی بود. البته "پنه لوپه کروز" برای همین فیلم کاندید بهترین بازیگر نقش اول زن شده که با وجود مریل استریپ و جودی دنچ بعیده بگیره.

در عوض فیلم "هزار توی پن" که محصول مکزیک هست در خیلی از رشته ها نامزد شده. فعلاً باید دل آمریکای جنوبی رو بدست آورد! مطمئناًً اگه فیلم متوسطی از ونزوئلا، پرو یا کلمبیا ارسال می شد انتخابش می کردن... (حالا یا ارسال نشده یا دیگه خیلی در پیت بوده!)

قرار بود امسال پنج فیلم در رشته بهترین انیمیشن نامزد بشن که نمی دونم چرا سه تا انتخاب کرن: ماشین ها، پاهای شاد و خانه هیولا. هر سه تا هم فیلم های خیلی خوبی هستن. معلوم نیست چه جوری می خوان یکیشو انتخاب کنن.

فیلم جدید مل گیبسون (آپوکالیپتو) که به زبان مایایی است فقط در رشته های فنی کاندید شده (فعلاً مل گیبسون درگیر اعتراضاتیه که مردم گواتمالا به فیلم داشتن. می گن مایاها رو بد نشون داده!). دزدان دریایی کارائیب 2 هم تقریباً در تمام رشته های فنی نامزد شده و بعید نیست که بهترین جلوه های ویژه رو بگیره.

آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا بیشتر از 7000 عضو داره که تمام اعضاء بعنوان داور حق رای دارن. مزیت این روش اینه که انتخاب های نهایی سلیقه ای نیست (مثل اغلب جشنواره ها)، عیب قضیه هم اینه که معمولاً اعضاء همه فیلم ها رو ندیدن و نمی تونن رای درستی بدن. در چنین شرایطی جو سازی مطبوعات، نظر منتقدین و نتایج جشنواره های قبلی (مثل گلدن گلاب) می تونه بر رای داوران اثر بذاره.

سایت رسمی اسکار هم اینه: www.oscars.com

یه کشف جدید... اما تلخ

تا حالا فکر می کردم بدترین نوع مرگ غرق شدنه. اما چند وقت پیش یه فیلم دیدم و فهمیدم از اون بدتر هم وجود داره: وقتی که در حال مرگ کسی صداتو نشنوه و نفهمه که داری می میری... و سخت ترینش هم اینه که در موقعیتی باشی که نتونی فریاد بزنی و کمک بخوای...

یاد اتفاقی افتادم که چند سال پیش توی تجریش افتاد. سیل سنگ خیلی بزرگی رو به حرکت در میاره. سنگ حرکت می کنه و در انتهای یه کوچه میفته روی یه دختر 12 ساله که داشت از مدرسه برمی گشت. تمام بدن دختر زیر سنگ بود و تنها یکی از دستهاش بیرون مونده بود... مردم هر کاری کردن نتونستن سنگ رو حرکت بدن و بعد از چند دقیقه دختر زیر اون سنگ به فجیع ترین شکل ممکن مرد...

وقتی فکر می کنم اون دختر در دقایقی که هنوز زنده بوده چی کشیده، قلبم فشرده می شه... خیلی سخته.

نخند بچه! خب اسمش اینه!

بعضی وقتا آدم یه اسم هایی میشنوه که باید خیلی جلوی خودشو بگیره تا نخنده!

دیروز برای یه کاری رفته بودم یه شرکت بازرگانی توی جردن. یه شرکت با کلاس با یه عالمه کارمند خوش تیپ! وقتی کارم رو به منشی گفتم، گفت "باید بری پیش خود آقای مدیر... پیش آقای گور نویس!!!". من به زور جلوی خودمو گرفتم که خنده ام نگیره! وقتی رفتم توی اتاق مدیر، همه اش سعی می کردم یاد اسمش نیفتم! احتمالاً اون بابا فکر کرده من چه آدم شادی هستم، چون از اول تا آخر با لبخندی ملیح باهاش حرف می زدم!

آخه این هم شد اسم؟!

بعضی اسم ها خدایی باید عوض بشن. مثل همین "گور نویس"! یا فامیلی یکی از اساتید دانشگاهمون که بود "لاکونیان"! یا فامیلی یکی از شاگردهای مادرم که بود "مَمَش لی"! فامیلی یکی از شاگردای پدرم هم بود "چهار دولی"!

البته اسم های عجیبی هم شنیده ام، مثل "دامن به دندان"، "گرگ خور"، "پناه بر خدا" و "آقا دکتر"!!! (احتمالاً باباش عشق دکتر شدن بچه اش رو داشته!)... اسم یکی از همکلاسی های راهنماییم هم بود "گلرخ"! الان دیگه باید مرد گنده شده باشه این گلرخ خان!

یه همکار داشتیم که قسم می خورد فامیلی یکی از همکلاسی هاش بوده "چهار پرس چلوکباب"!!!

چقدر RAM داری بدبخت؟!

تا همین چند سال پیش کامپیوتر انقدر همه گیر نشده بود و تنها کسانی توی خونه کامپیوتر داشتن که رشته اشون بود و باهاش کار می کردن.

سال 74 بود که اولین کامپیوترم رو خریدم: یه سیستم 486 با 20 مِگ هارد و 4 مِگ RAM! روش سیستم عامل DOS نصب کردیم و بعداً که ویندوز 3.1 اومد، 22 هزار تومن دادم و یه RAM چهار مِگی دیگه خریدم که سرعتش بیشتر بشه!

اون موقع اینترنت به شکل الان وجود نداشت. از طریق سایت دانشگاه با مانیتورهای تک رنگ وارد محیطی می شدیم که فقط متن بود. ما با چشمای گرد شده نگاش می کردیم و می گفتیم: "جل الخالق! اینترنت اینه!" اتصال از خونه و سرعت بالای 14 کیلوبیت اصلاً معنایی نداشت...

حالا فکر نکنین من 200 سالمه! اینا که می گم مال همین 10 سال پیشه!

کم کم همه چی پیشرفت کرد و قیمت ها مدام اومد پایین... مثل همه چیزای دیگه کامپیوتر هم شد یه وسیلۀ لازم و ضروری در زندگی مردم! البته این "لازم و ضروری" برای هر کسی تعریف خاص خودشو داره!

چون رشته ام کامپیوتر بود، هر کی دور و برمون می خواست کامپیوتر بخره به من می گفت. بعضی ها قصد داشتن کامپیوتر بخرن که مثلاً باهاش برنامه نویسی یاد بگیرن و بعضی ها هم فقط به این دلیل که بچه خواهرشون کامپیوتر داره!

بعد از یه مدت کامپیوتر شد دکور، شد وسیله ژست و پز، شد وسیله رو کم کنی پسر خاله ها و پسر عموها، شد اسباب بازی، شد وسیله ای برای چت کردن و داونلود آهنگ، شد محل ذخیره صد تا فیلم و هزار تا آلبوم موسیقی... شد "اگه RAM من بیشتره یعنی من از تو بهترم"!

جالبه کسی که الان یه پنتیوم 5 با دو گیگابایت RAM داره، هنوز که هنوزه برای سراغ انیمیشن نرفتن بهانه میاره که "سیستم من کنده، به درد انیمیشن نمی خوره!"... صد بار هم که بهش بگم کارتون "داستان اسباب بازی" رو سال 94 با یه پنتیوم معمولی که 512 مِگ RAM داشت ساختن، باز هم به گوشش نمی ره.

اصلاً نمی دونم این چه مرگیه ما داریم! هر چی که میاد می خوایم داشته باشیم، اونم آخرین مدلش رو. بدون اینکه نیازمون یا کاربرد اون وسیله رو در نظر بگیریم. کامپیوتر هم مثل هزار چیز دیگه... مثل رسیور و آنتن ماهواره، مثل عمل کردن دماغ، مثل دوچرخه ثابت، مثل موبایل...

اصلاً همین گوشی موبایل... زمان متوسط تعویض گوشی موبایل در دنیا دو ساله؛ یعنی ملت هر دو سال یکبار گوشی شون رو عوض می کنن... در صورتیکه این زمان در ایران دو ماهه! فقط دو ماه!

ظاهراً چیزی که دیگه ارزش نداره شخصیت و قابلیت های خود آدم هاست... نمی دونم چی به سرمون اومده که ناچاریم برتری خودمون بر دیگران رو با مدل گوشی موبایل و سرعت کامپیوترمون اثبات کنیم...

حالا از این حرفا گذشته، چقدر RAM داری بدبخت؟!!!