همه اومده بودن: دوستاش، همکلاسی ها، همکارها... حدوداً ۸۰ نفری می شدن. یکی یکی جلو میومدن و تولدش رو تبریک می گفتن:
...
به هر کس یکی دو کلمه جواب داد. چند تا جعبه شکلات و کارت هم کادو گرفت.
بعد از نیم ساعت دیسکانکت شد و صفحه اش رو بست. خونه حسابی تاریک شده بود و ساکت. یکی دو تا چراغ روشن کرد. رفت سراغ یخچال. سالاد الویۀ مونده از هفتۀ پیش – که این هفته هر شب خورده بود – رو آورد بیرون. از توی فریزر سه تیکه نون برداشت و گذاشت توی مایکروفر. دکمه رو زد. سینی شروع کرد به چرخیدن.
به دیوار تکیه داد و از پنجرۀ آشپزخونه به بیرون نگاه کرد. رفت تو فکر... کاش چند تا دوست واقعی و صمیمی داشت که امشب براش تولد می گرفتن و بهش کادوی واقعی می دادن...
بعد از ۳۰ ثانیه صدای بوق مایکروفر، همون سه تا بوق معروف، تو فضای خالی خونه پیچید.
خب پیارسال تولد من اینجوری بود و به طرز وحشتناکی غم انگیز
کلا تولدام معمولن برام روزای شادی نیستن دوسشون ندارم...
گیرتم نیومد خبری نیست. الان داریم واسه جشنواره دانشجویی رو یه کار دیگه کار می کنیم.
اگه مایلی تا برات بفرستم؟؟
همون hesgan ؟؟
یعنی باید یه روز بشینم بهت یگم که به چه چیزهایی تو متن گیر داده بودن. در حد تیم ملی خنده دار...
(البته خودمونااا حقم داشتن :دی)
آره بی شرفها! یه وقتایی حق دارن!!!!
برام بفرست. hesgan
گذشته استمراری.
عباس موسوی
سه شنبه یه سر می رم ببینم می تونم کاری بکنم یا نه. اگر بشه ازشون می گیرم و برات می فرستم.
شما هم اسم کارتون مشکل داره هم اسم کارگردانتون!!!
آره همونه. کارگردان روال عادی.
بعید می دونم. چون بدجوری گیر داده بودن کار ما سیاسی بوده او اینا.
تو اون بلبشو به هر چی فکر می کردیم جز این.
حتمن. امیدوارم جور شه واسه آخر سال یا اوایل سال آینده.
یه وقتایی یه چیزایی از توی متن فیلم و تئاتر آدم درمیارن که آدم تعجب می کنه اصلا از کجا این به ذهنشون رسیده... بگذریم!
بذار من یه تلاشی بکنم شاید بتونم کار شما رو از آرشیو دربیارم. اسم کارتون چی بود؟ و اسم کارگردان؟
ممنون.
welcome!
یه راهی مثل این که اینگیلیسیای خبیث بهمون آش خورده آجر با روغن مار هندی دادن. اگر نه محو شدن و دی سی شدن..... لوس میشه
سعی می کنیم همچین به شکلی فاخر شما رو محو کنیم! باید روش فکرها کرد.
حسام جان گمونم این گفته که حتا یک فیلم از کارمون هم نداریم دیگه تا ته بلبشو بازار اینجا رو برات روشن می کنه...
فیلم نه اجرای شهرستان و نه اجرای استانی رو بهمون ندادن.
حالا دکتر خاکی کمی مساعدت کرده بینم میشه تهران رفت اجرا یا نه...
کارگردانمون همکارشه.
خوش به حالتون با اون تهرونتون.
اول از همه اینکه این تهرونمون بخوره تو سرمون با این دود و کثافتی که توشه! همون بهتر که شما شهرستان هستین.
اگه این دکتر خاکی همون دکتری باشه که منم می شناسیم شاید بتونم از طریقش کاری کنم که فیلمو بهتون بدن. یا اگه تهران آرشیو شده از توی آرشیو دربیاریم.
فیلم رسمی اجرا رو که گروه مستندسازی جشنواره گرفته رو که خب معلومه به این راحتی ها به خودتون نمی دن. اما خودتون می تونستین از توی جمعیت با هندی کم فیلم بگیرین.
اگر قرار شد تهران اجرا داشته باشین حتما حتما حتما یادت باشه بهم خبر بدی.
یعنی یهو به جای عسک من و اون دوستم به اسم دارا نشون میده که پیج کن نات دیسپلید؟
یا مثلن داریم چت می کنیم یهو دهن ما باز میمونه و .....تمام؟
یا این که ما واقعنی هستیم و وختی دیسکانکت میشه، ما به قول مش قاسم دوووووووود میشیم میریم هوا؟
خب روش های مختلفی وجود داره. ولی یه راهی برای غیب کردن شما پیدا می کنیم که برازنده تون باشه!!!
تولد واقعنی شو تبریک بگیم یا مجازیشو؟
خبیث نکنه می خوای مام مجازی باشیم و اسممون روی مونیتور بیاد؟ یا نهایتن عسکمون توی فیس بوک ٍ آرتیست؟
جهنم. بالاخره همه از اول نقش اول بازی نکردن که.
رفتیم.
ولی اگه توی تیتراژ ننویسی:
مجازی ها: محسن و دارا دیگه ما در آینده با هم همکاری نخواهیم داشت. بهتره از اول گفته باشیم.
خب توی فیلم که از اول معلوم نیست اینا مجازی هستن. یه جوری نشون می دیم که انگار همه چیز واقعیه. انگار تولد واقعیه و آدم ها هم واقعی هستن. بعد مثلا یهو دیسکانتک که می شه همه آدم ها محو می شن و محیط از یه چای شلوغ و پرزرق و برق تبدیل می شه به یه محیط ساده و ساکت. تازه اونوقته که می بینیم آرتیسته جلوی مانیتور نشسته...
خوبه؟
به نظرم تو روابط مجازی آدما از قضاوت شدن نمیترسن یا کمتر میترسن و راحت تر حرف میزنن.مثلا یه دختر رو در نظر بگیر که خییلی زیبا نیست و همیشه ترس از قضاوت شدن داره و روابط حقیقیش با دیگران با این موضوع گره خورده ولی حالا تو نت راحت حرفای دلش را با هر کی بخواد میزنه مستقل از زندان قیافش.
یا یه پسر بی سواد یا یه آدم درونگرا یا ....
ببین حسام جان اگه کارکرد اینترنت برا جوامع پیشرفته تو مجامع دانشگاهی و تجارت الکترونیک و هزار تا کوفت و زهرمار دیگس ولی تو جوامع عقب افتاده ی فرهنگی مثل ما کارکردش شده زدن حرفایی که تو دل آدما مونده!شده محل تنهایی آدما!شده جایی که نمیترسی کسی قضاوتت کنه و حرف دلت رو میزنی.
دیدی تو این صحنه هایی که تو تلویزیون از امریکا یا جاهای دیگه نشون میده یا دوستامون که اونجان میگن چقققدر آدمای چااااق اونجاها هستن که خیییلی هم اعتماد به نفس دارن.حالا اگه یکی ازونا اینجا بود دپرس میشد و احتما یه وبلاگ میزد.......
تو هرم نیازهای بشری ما تو اولین پله های ارتباطیمون گیر کردیم.البته من اصلا بدبین نیستم به این قضیه.
وقتی یه دوست مجازی به یادمه و تولدم رو تبریک میگه ذووووق میکنم.واااقعا دوستای مجازیم رو دوست دارم.خب اینم یه جور ارتباطه دیگه.
بعدشم آدم قصت خودش تنهایی رو انتخاب کرده و ازین که غذای گندیده بخوره لذت میبره احتمالا.غصش رو نخور...
اگه خواستی بسازی به نظر یلدا بیشتر فکر کن و اونو بساز!دردناکترین نوع تنهایی...
آره، نظر یلدا واقعا جالب بود. خیلی وحشتناکه.
منم از گرفتن تبریکات اینترنتی خوشحال می شم و ذوق می کنم. اما حرفم اینه که باید یه تعادلی بین مجاز و واقعیت وجود داشته باشه. اگر همه همه اش هم بشه مجازی - یعنی اگر هیچکیو نداشته باشی که یه تلفن بهت بزنه - اونوقت باید کم کم به فکر چاره بود...
ندیدم.
آره اومد اونم چه جورم. خبرا رو نشنیدی رو اختتامیه چاقو کشی شد اینا؟
یه سرچ کن "چاقو کشی در مراسم اختتامیه جشنواره تئاتر" می بینی اوضاع رو.
کارمون که تو شهرستان همه جایزه ها رو برد یک روز پیش از اجرا رو جشنواره استانی گفتن باید بازبینی شه! ما هم رفتیم بازبینی رو و مث شیر رد مون کردن! و اعتراض زدیم و بالاخره اجرا رو رفتیم ولی تو بخش داوری نه کار ما نه کاری که توی همین خبر می خونی (کسی که چاقو خورد، اعضای اون گروه) تو داوری قرار نگرفت.
به همین سادگی.
دیگر جر و بحث شد و اینا تا یکی از بیرون اومد چاقو زد این بچه رو و رفت.
فیلمی بود جون حسام.
قطب الدین نامرد هم رییس هیات داوران بود ولی شب قبل اختتامیه فلنگ و بست و اومد تهران.
عجب اوضاعی بوده! همین الان خبر رو سرچ کردم و خوندم... جالبه که قبلا جایی نشنیده بودم. یعنی توی هیچ مجله سینمایی/هنری چاپ نشده بود خبرش.
قطب الدین صادقی هم حتما از ماجرا بو برده فلنگ رو بسته دیگه. حق هم داشته خب.
از کارتون فیلمبرداری کردین؟ داری؟
خب آره.
به ویزه اگر توش من و یکی از دوستام به اسم دارا بازی کنیم.
اتفاقا می شه. شمام دو نفر از کسانی که میان بهش تولدش رو تبریک می گن...
بریم واسه ساخت؟
در عین کوتاهی حرف زیاد داشت..الان خیلی روابط اینطور که نوشتی شده. با اینترنت یا موبایل.مثلا با sms مهمونی دعوت میشی ..یا خیلی از خبرها رو از دوستات تو اینترنت میگیری. هر تکنولوژی که میاد یک سری معایب هم داره..حالا نمیشد این آدم توی داستان شب تولدش از بیرون برای خودش پیتزا سفارش میداد و غذای مونده نمیخورد!
حتما حسش نبوده! حالا بهش می گم برای سال دیگه اش اینکارو بکنه.
این موقع چه حالی میده الان یه فیلم از پولانسکی ببینی تا سر تا پای مدرنیته رو قهوه ای کنه!
قطب الدین صادقی اومده بود اینجا واسه داوری جشنواره.
میگفت آدمایی رو دیدم که هنوز به مدرنیته نرسیده بودن و داشتن برای من از مزایای پست مدرن و اینا حرف می زدند.
این خونه ما هم کلن کج و کوله داره میره بالا.
همین فیلم آخر پولانسکی (Ghost Writer) دقیقا همین کارکرد رو داره!
قطب الدین صادقی اومده بود برای داوری جشنواره تئاتر؟ راستی کار شمام اجرا شد؟
زوابط اینترنتی خیلی غم انگیزن! فرضا یکی را هر روز می بینی یه کلمه هم نمی تونید حرف بزنید ولی تو فیس بوک کلی حرف دارید واسه گفتن! به نظرم این خیلی وحشتناکه! :(
تازه معمولا آدم با دوستای اینترنتی و مجازیش حرف های جدی تری می زنه تا با دوستای روزمره اش. حرف های روزمره به من چطورم؟ تو چطوری؟ ختم می شه، اما با دوستای اینترنتی می شه مفصل تر بحث کرد.
حتی فکر می کنم آدم از دوستای مجازیش شناخت بیشتر و بهتری داره تا دوستای واقعیش.
یعنی در واقع باید خیلی بیشتر از این که نوشتی باید بنویسی تا فیلم در بیاد. یعنی بتونه برسونه اینو.
شاید. ولی با یه سری تکنیک های فیلمنامه نویسی و ابزارهای ساختاری می شه زیر ۳ دقیقه درش آورد. به نظرتون پتانسیل تبدیل به فیلم رو داره؟
ولی من موندم که این اگه فیلم بشه این بخش چطوری نشون داده میشه؟:
رفت تو فکر... کاش چند تا دوست واقعی و صمیمی داشت که امشب براش تولد می گرفتن و بهش کادوی واقعی می دادن
اگه بخواد فیلم بشه باید تناقض بین دنیای واقعی و مجازی به وضوح نشون داده بشه به شکلی که در پایان این فکر از ذهن بیننده بگذره که ای کاش این بابا چند تا دوست واقعی داشت...
راستش من از این شکل قضیه هم خیلی بدم نمیاد.
من خودم از پایه گذاران تبریکات اینترنتی هستم، اما واقعی شدن مجاز و مجازی شدن واقعیت می تونه پیامدهای منفی زیادی داشته باشه... نه الان، در دراز مدت.
آخه دلم گرفت..بابا چرا همه از دلتنگی می نویسن...
دنیای مجازی خیلی روابط رو عوض کرده....تولد اینترنتی....(راستی ممکنه سالها بعد زن و شوهر از طریق نت آشنا بشن بعد ازدواج کنن بعد هم بچه دار بشن بعدشم طلاق بدن همش اینترنتی؟)
(ولی از اون 3 تا بوقت خوشم اومد..دید دید دید..یعنی غذا آماده است بیا کوفت کن این غذای 1 ماه پیش رو...بوش حالم رو به هم زد ....)
در کل به نظرم اینترنت روابط واقعی رو به روابط مجازی تبدیل کرده. یعنی حتی دوستی های واقعی و نزدیک هم به دوستی های مجازی تبدیل شدن. دیگه هیچی واقعی نیست...
اصلا به نظرم اگر کسی تعداد تبریکات مجازی که برای تولدش می گیره از تعداد تلفن های واقعی که بهش می شه بیشتر باشه در دوره گذار از انسان به آدم آهنی به سر می بره و باید یه فکری به حال خودش بکنه!
خوبه که این آدم فیلمنامتون با تنهایش تنهاست. پیشت کسی باشه و تنها باشی ...
دیگه وحشتناکترین اتفاق ممکنه... که حالا نه دقیقا به همین شکل، اما به اشکال دیگه اش کم هم نیست.