بچه که بودم همیشه برام سوال بود وقتی قطار می رسه ته خط چطوری دور می زنه؟ در این باره تخیلات مختلفی داشتم تا اینکه یه روز پدربزرگم منو برد ایستگاه راه آهن و بهم نشون داد چطوری لوکوموتیو رو از قطار جدا می کنن، ۱۸۰ در جه می چرخوننش و دوباره می بندن سر قطار.
بزرگتر که شدم، همین سوال دربارۀ مترو برام مطرح شد. مطمئناً اون پایین، زیر زمین، فضای کافی نیست که مترو هم مثل قطار دور بزنه و سر و ته بشه... پس چطوری دور می زنه؟ جواب این سوال رو اولین باری که سوار مترو شدم کشف کردم.
حالا که خیلی بزرگتر شدم چند وقته این سوال برام مطرحه: وقتی یه آدم می رسه به ته خط چطور می تونه دور بزنه؟!
کاش قبل از اینکه خیلی دیر بشه بتونم جواب این سوالم پیدا کنم...
برای ما هفت خطا ته خطی وجود نداره ... همیشه زاپاس داریم ...
همه آدما تو زندگیشون بسته به نوع شخصیت و کیفیت زندگیشون بارها به جایی به اسم " ته خط " رسیدن اولش معمولا فکرهای منفی و ناامید کننده اومده سراغشون ولی از انجایی که ادمیزاد پوست کلفت تر از این حرفاس یه راه دیگه پیدا می کنه و این قصه می تونه در مورد همین راه جدید هم تکرار بشه و ....
منم در مورد مترو برام سوال بود
اما ته خط...نمیدونم هیچ تعریفی از اینکه یه آدمی به ته خط برسه ندارم نمیفهمم یعنی چی یعنی اینکه به اوج بدبختی و بیچارگی برسه؟همه چیزشو از دست بده؟نه که حالا بخوام جو امید به زندگی تیریپ مجله موفقیتی بدم ولی خب به نظرم به هیچ کدوم از اینا نمیشه گفت ته خط ته خط وقتیه که خود آدم تموم شه یا بخواد که تموم شه
در زندگی هر فرد هدف های مشخصی پیش می اید که بسته به سرنوشت ,هر کس در مسیری جداگانه پیش می رود . عده ای خط سعدی رو در پیش می گیرند و در نهایت به مخبرالدوله می رسند و عده ای هم گمراه شده و سر از امام خمینی در می اورند...خلاصه که اقا جون هر چی میان تو مترو تابلو و...می زنن باز می بینی یه عده اومدن ایستگاه امام خمینی گیج شدن که باید از کدوم طرفی برن!!!!!
از این کامنت می شه برداشت های سیاسی مختلفی کرد. خصوصا خط آخرش... یعنی کسانی که به امام خمینی رسیدن هدفشون یه چیز دیگه بوده و سر از این وضعیت درآوردن؟!
مهمترین خط از انقلاب تا آزادیه که انگار هیچوقت هیچکی نمی تونه ردیفش کنه. مردم هم مجبورن از انقلاب تا آزادی رو با پای پیاده گز کنن...
این پیام تنها جنبه ی تبلیغاتی دارد و فاقد هر گونه ارزشی می باشد...
ما اصولا کامنت های تبلیغاتی رو پاک می کنیم ولی خب مال شما رو که نمی شه پاک کرد!
البته اونوقتم بهش اضافه شده. اینم تو بهم یاددادی. اونوقت.
همین دیگه. مگر اینکه این وبلاگ از اینجور چیزا یاد بده اونوقت!
*** البته توجه داشته باشین که اونوقت در جملات مختلف و تحت شرایط مختلف معانی متفاوتی داره. یکجا به معنی آن زمان هاست، یکجا به معنی زود بگو ببینم،... و یه جا هم می شه کاملا حذفش کرد بدون اینکه به معنی جمله ضربه ای بخوره.
یه چیز بامزه. من هر وخت این وبلاگتو باز میکنم چشمم میافته به:
ته خط!
میدونی امکان نداره توی ذهنم اینو نه خطا نبینم؟ یعنی ۹ خطا
چه بلایی داره سر من میاد؟
باید انگار با لبام بوم بوم بوم بازی کنم.
ایراد از فونت Tahomaس که باعث این خطای دید می شه. نه فعلا بوم بوم بوم بازی نکنین!
خب آره دیگه. مگه من چی میگم. ته خط میبینی اشتباهه. خب برنمیگردی که برگردی که چه بکنی. از اونجا باید سوار یه اتوبوس دیگه بشی. یا یه مینی بوس. اونوقت.
به دارا:
حالا سریعم نبود نبود. یه وخت سریع تغییر مسیر دادن دوباره میبرتت ته یه خط دیگه که از اولی دد تره.
ببین قدر مسلم اینه که آدم ته خط نداره. ته خطش بهشت زهراست. حرف مرد یکیه. آخه.
این حرف مرد یکیه-ی شمام شده همون قضیه من و دوستم به اسم دارا!
امروز پشت یه وانت خوندم:کاش زندگی هم مثل وانت من دنده عقب داشت ومی شدبعضی جاهاکمی برگشت.آرزوی جالبی بود.
هر کی از دید خودش می بینه دیگه. این مدل راننده وانتی بود.
مدل سینماییش می شه: کاش زندگی هم مثل فیلم بود و می شه یه جاهایی رو به عقب و جلو فلاش بک یا فلاش فوروارد زد. یعضی جاها رو هم روی دور تند رد کرد... یه جاهایی هم اسلوموشن کرد یا حتی کلید پاوز رو زد!
ببین به ته خط که رسیدی فقط باید سریع تغییر مسیر بدی نه برگردی.
ته خط که دیگه ته خطه. مسیری نیست که بتونی بری توش. تهشه. مثل ته تهرون. آخرین خونه. که بعدش دیگه بیابون شروع می شه.
خب یا میشینه یه اتوبوس دیگه میاد یا با همون اتوبوسه برمیگرده. یا میشینه اونقد اتوبوس نمیاد که میمیره همون جا.
ببین فک میکنی نود و نه درصد آدما وقتی میمیرن از کی به ته خطشون رسیدن؟ تازشم میدونی برگشتن یعنی چی؟ یعنی جواب اون مدتی که سوار اتوبوس بودی رو چه طوری به خودت میدی؟ من فک میکنم آدما اصلن خطشون صاف نیست. بیشتر به نظر مثل شاخه میاد تا خط صاف. یه تازشم دیگه اینکه، میتونی اینجوری بگی که سوار یه اتوبوسی شدی که تا ته خط رفت بعدش که پیاده ات کرد دیدی ای دل غافل این اتوبوسو اشتباهی سوار شده بودی. باهاش یکی دو ایستاه بر میگردی یا اگه رفته بود پیاده بر میگردی و و بعدش توی ایستگاه سوار اتوبوسی میشی که از یک شاخه دیگه ای میره. ولی در نهایت ته خط خودت مردنه. حرف مرد یکیه.
اگه آدم از اول می دونست ته این خطی که سوارش شده به کجا می رسه خیلی چیزها ساده تر می شد. یعنی تصمیم گیری ها راحت تر می شد. اما بعضی وقتا دو سه سالتو صرف این می کنی که بشینی بری ببینی به کجا می رسی، بعد که رسیدی می بینی این اون چیزی نیست که از اول می خواستی. اونوقت باید پیاده شی دوباره فکر کنی ببینی باید سوار کدوم خط بشی که به اون هدفی که تو ذهنته برسوندت...
یعنی مطمینی که حتما یه روزی میرسی ته خط!
اگه رسیدی برا ما هم بگو چجوریه تا دیر نشده.)
من فک کنم یه جای عادی باشه.
فکر کنم برای همه حداقل یه بار پیش اومده که حس کنیم رسیدیم به ته خط و دیگه هیچ راهی وجود نداره...
ته خط بعدش میشه یه دره ۲حالت داره یا سقوط یا توقف یه کم فکر یه کم بیشتر فکر بازم بیشتر حالا کلی راه هست یا دور میزنی غلط هاتو تصحیح میکنی یا یه کم بیشتر معطل میشی یه پل میزنی برا رد شدن تازه کلی راههای هیجان انگیز دیگه هم واسه رد شدن هست
من به راه های هیجان انگیز خیلی علاقه دارم. مثلا پایین رفتن از دره، رد شدن از پشت آبشار، راه رفتن روی پل معلق و بعد هم بالا رفتن از اونورش...
البته همه اینا به شرطی که انگیزه لازم وجود داشته باشه.
ببین این بستگی به این داره که ته خط رو کجا تعریف کنی، شاید اونی که ما به اسم ته خط میبینیم سر خط باشه!
تازه، از لحاظ ریاضی خط که ته نداره برادرمن، اون نیم خط یا پاره خطه!
یه راه دیگه اش هم اینه که آدم خودش دور نزنه، خط رو بچرخونه!
چن وقت پیش یه نوشته ای رو میخوندم که به نظرم جالب اومد، میگفت اگه زندگی آدما برعکس بود چقدر همه خوشحال بودن. یعنی اینکه آدما پیر از قبر متولد میشدند، کم کم جوون میشدن، بعدش کودک میشدن و آخرش هم میرفتن توشکم مامانشون! چقدر هپی اندینگ بود بقول خارجکیا!
میبینی؟! اینجوری خط همون خطه فقط تعریفش سر و تهش عوض شده!
اگه به این ماجرای زندگی سر و تهی که گفتی علاقمندی فیلم The Curious Case of Benjamin Button رو ببین. دقیقا همین داستانه...
از ایده چرخوندن خط هم خوشم اومد. خیلی جالبه.
چو من گم گشتهام از خود چه جویم باز جان و تن که گنج جان نمیبینم طلسم تن نمیدانم ...
نه. ولی وقتی می میره به ته خط رسیده. نبایدم زورکی بمیره. چون ته خط وقتیه که می میره. یعنی اول می میری بعد معلوم میشه که به ته خط رسیدی.
خلاصه کلام این که منی که حالا مثلن ۶۰ سالمه توی این ۶۰ سال شونصد دفه فک کردم به ته خط رسیدم. ولی حالا که به گذشته نگاه می کنم می بینم با افق دید اونوفتم به ته خط رسیده بودم. خط هایی که همین که ازش پیاده می شدم نه در همون لحظه که مثلن مدتی بعدش یه اتوبوس دیگه می اومد و سوارم می کرد و می برد یه جایی دیگه ای که اونجام تهی داشت واسه خودش.
***
آنقدر ته ته کردیم ماتهت همایونیمان درد گرفت.
ته خط یعنی جایی که پیادت می کنن می گن داداش تا اینجا رو آوردیمت بقیه اش با خودت. یا پیاده برو، یا همینجا بشین منتظر، یا هم سر و ته کن راهی که اومدی رو برگرد...
حالا اگه یکی رسید به ته خط، یعنی دیگه هیچ راهی به جلو براش وجود نداره باید چیکار کنه؟ بشینه منتظر تا یه اتوبوس دیگه ای چیزی بیاد سوارش کنه؟ یا بیخیال بشه از رفتن؟
اگه ته خط واقعاً ته خط باشه که خوب ته خطه و ته خط هم جاییه که خط تموم میشه و تهشه؛ پس احتیاجی به دور زدن نیست.
اما اگه ته خط ،ته خط نباشه خوب یه خط دنبالش می کشیم و خط رو ادامه می دهیم تا به ته خط بعدی برسیم؛باز میایم بررسی می کنیم که ته خط واقعاً ته خطه یا ..
خیلی هم منطقی!
ته خط برای قطار و مترو و ....... اینا درست.
ولی ته خط آدم؟
به نظر من که ته خط آدم بهشت زهرا ست.
آدم که ته خط نداره که.
یعنی اگه یکی احساس کرد دیگه به ته خط رسیده باید بره بمیره؟
مرسی سر زدی
جایی برای دور زدن نیست...