پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

داستان کوتاه: مایوی سه تیکه

خیالت راحت... اینجا امنه، هیچکی متوجه اومدن و رفتنمون نمی شه. باغ های اطراف وسط هفته ها خالیه...

چه خوب... باغ شما استخر هم داره؟

بعله! پشت همین ساختمونه... اگه مایو نیاوردی اینجا چند تا هست، مال زنم که اندازه ات نمی شه، اما فکر کنم مایوی دخترم فیت تنت باشه، از این سه تیکه هاس!

مرسی... فقط... چه جوری بگم... می شه اول...

حتماً... خودم می خواستم اینکارو بکنم. بیا... هشتصدهزارتومن برای دو شب. درسته؟

بعله، مرسی... این عکس زنته؟ به نظر زن خوبی میاد

کلاً خوش عکسه، عجوزه ایه برا خودش!

اتفاقاً خوشگله، خیلی هم مهربون و دست و دل بازه...

(پوزخند) چی می گی؟ تو که ندیدیش

خودش ترتیبی داد که بیام سر رات... می خواست امشبو با هم بیایم اینجا...

(با خنده) زن من؟ هه! اونکه فکر می کنه من سفر کاری رفتم اصفهان!

ولی اون الان منتظر تلفن منه... باید بهش خبر بدم خیالش راحت بشه پولشو دور نریخته!

چه حرفی می زنی ها... آخه کدوم زنی میره آدمکش اجیر می کنه، اونم یه آدمکش زن، برای کشتن شوهرش؟

زن تو!

صدای شلیک... شلیک دوم... چند لحظه سکوت.

Shit! کاش اول جای مایو رو پرسیده بودم!

نظرات 17 + ارسال نظر
محسن شنبه 8 آبان 1389 ساعت 09:36 http://filmamoon.blogsky.com

حالا مدلش که نه. عسک کلاه و عینک و دمپایی که میتونی آپ کنی. فکر کردی من میخوام تو رو به اشاعه فحشا و بی ناموسی متهم کنن؟

آخه کلاه و عینک و دمپایی بدون مدل توش که فایده نداره. اصل مدله! ما هم که میانه کار نمی کنیم. یا آپ نمی کنیم یا اگر بکنیم دیگه فیلتر شدن رو شاخمونه.

محسن جمعه 7 آبان 1389 ساعت 04:15 http://filmamoon.blogsky.com

حسام باور کن که تو از مصادیق بارز بچه مثبت و اسوه تقوایی. کلی برای دیدن عسکای بعد از نیمه شبی لینکاتو کپی پیست کردیم توی آدرس بارمون ولی دریغ. اینا توی جمهوری اسلامی هم می تونن با این مایوها برن توی آب و اسلام هم با این که چپ و راست در خطر می افته سر جاش وایساده باشه و تکون نخوره.

خب انتظار دارین من عکس مایوی مدل عینک، کلاه، دمپایی اینجا آپ کنم؟!

من پنج‌شنبه 6 آبان 1389 ساعت 23:13 http://blood-cup.blogspot.com

عالی مینویسیا!خوشم میاد از قتل عام.

از اسم وبلاگت معلومه!

عمو پنج‌شنبه 6 آبان 1389 ساعت 18:34

نه برادر! اینی که شما عکساشو معرفی کردی بیشتر یا مال بچه هاست یا مال علافی کنار ساحله که پوست بدن نسوزه. چندان به عنوان مایو بکار نمیره! نه اینکه اصلا بکار نره، ولی معروفترین و این حرفا نیست.
این پستت هم که مال بعداز نیمه شبم نیست که بشه راحت توضیح داد که!
ما کماکان صبر میکنیم شعر مولانا رو بزاری با محسن خان یه اختلاطی کنیم...

اینا که من عکساشو گذاشتم چیزایی بود که می شد نشون داد... وگرنه اصل مایه سه تیکه همانا تشکیل شده است از عینک و کلاه و دمپایی!

شعر مولانا هم چشم.

عمو پنج‌شنبه 6 آبان 1389 ساعت 16:19

والله ما تا اونجائی که اطلاع داریم اینجا مایوها از صفر تیکه شروع میشه و به دو تیکه ختم میشه. بیشتر از اونش دیگه تیکه تیکه حساب میشه!
مثل یک ، دو ، خیلی!

ولی معروفترین نوع مایو همانا مایوی سه تیکه اس. جهت اطلاعات بیشتر می تونی روی لینک زیر کلیک کنی:

http://www.vivaswim.com/largeSubcatDisplay/Three-Piece+Swimwear

اینم دو تا عکس:

http://cn1.kaboodle.com/hi/img/c/0/0/25/c/AAAADBZfLR8AAAAAACXG8Q.jpg?v=1231544803000

http://hosting.dinodirect.com/hosting/61/20100528/A1895000QQ/swimsuit-3piece-women-skirt-dot-1-big.jpg

اینم ویکی پدیای Tankini (یکی از انواع مایو):

http://en.wikipedia.org/wiki/Tankini

عمو پنج‌شنبه 6 آبان 1389 ساعت 01:08

آهان پس طرف کون لخت میره تو آب؟!

وا! مگه ندیدی؟! شما اونجا از این مدل مایوها ندارین؟؟؟!

محسن چهارشنبه 5 آبان 1389 ساعت 23:43 http://filmamoon.blogsky.com

انگاری توی ولایت عمو از این خبرا نیست. اونجا انگار مایوها حتا دو تکه هم نیستن. و یه تیکه اند.
واقعن که. بگو عمو پاشو بیا اصفهان. هر چند شبی 400 هزار تومن؟ و تازه آش نخورده و دهن سوخته.
راستی حسام بیا و یک بیت شعر مولانا که اصلن نیمه شبی نباشه توی نیمه شب بنویس تا مغزمون یک کمی به کار بیافته. من احساس می کنم که دارم پس میرم.

آره والله. اینجا دریای روبروی باغ نظر هم که بریم (که به قول اون دوستتون به اسم دارا بهترین دریاس) از اینجور مایوها می بینیم چه جور!

باشه. یه بیت شعر مولانا می نویسم ببینم از توش چی درمیارین!

عمو چهارشنبه 5 آبان 1389 ساعت 17:01

ببینم منظور از مایوی سه تیکه یعنی دو تیکه برای خانوم و یک تیکه هم برای حضرت آقا دیگه ، نه؟
فکر کنم این آقای فیلم شما مایوی خودش رو هم یه تیکه حساب کرده و جمع کرده با اون دو تیکه کذائی!

نه خیر. سه تیکه یعنی کلاه و عینک و دمپایی!

عمویی دیگر سه‌شنبه 4 آبان 1389 ساعت 22:43

باحال بود و ساده

محسن سه‌شنبه 4 آبان 1389 ساعت 11:07 http://filmamoon.blogsky.com

آخه سناریو خیلی جذابه برای کامنتای نیمه شبی.

من اگه شعر مولانا هم بنویسم شما از توش کامنت نیمه شبی درمیارین!

محسن دوشنبه 3 آبان 1389 ساعت 16:01 http://filmamoon.blogsky.com

این ماهی فروشی که گفتی یه ورژن میوه فروشی هم داره که میگه:
یکی برداشت توی مغازه ای تابلویی زد که:‌؛بزودی در این مکان میوه فروشی افتتاح می شود؛. یکی رد شد و بهش گفت: خب تو که داری سنگ کاری و اینا میکنی معلومه که بزودی یه اتفاقی میافته. بزودی اش رو بردار. اونم نوشت در این مکان میوه فروشی افتتاح می شود.
یکی رد شد و گفت: خب معلومه در این مکانه. تو که برای جای دیگه تبیلیغ نمی کنی که. در این مکانشو برداد.
تابلو شد:
مغازه میوه فروش افتتاح می شود. یکی رد شد و گفت خب معلومه افتتاح میشود. مردم خر که نیستن میبینن که افتتاح نشده. تابلو تبدیل شد به:
میوه فروشی
یکی رد شد و پرسید: میوه فروشی اینجا کجاست که تابلو زدید. اونم گفت افتتاح می شود. پرسید کی: گفت: بزودی. گفت کجا؟ گفت همین جا.
طرف گفت: خب مرد حسابی اینا رو بنویس تا آدم گیج نشه. مارو گرفتی؟

دقیقا همینه.

بستگی داره مخاطب رو چطور ببینیم. اگر مخاطب مثل چند نفر اول باشه که با برداشت های بصری و خوندن جملات (همون دیالوگ ها) به برداشت صحیح از تصویر برسه، باید تا حد امکان دیالوگ ها رو کم کرد. چون معلومه که در این مکان و معلومه که ماهی و ...

اما اگر بخوایم مخاطب رو عامه مردم ببینیم که فقط به دیالوگ (یا همون تابلوی فروشنده در این مثال) دقت می کنن و هر چی بهشون بدیم رو می گیرن، باید قشنگ همه چیزو توضیح داد.

این داستان دو شکل دیگه هم داره.

محسن دوشنبه 3 آبان 1389 ساعت 15:48 http://filmamoon.blogsky.com

من برای فهمیدن درست فیلمنامه این رو میخواستم والا نظر شخصی خودم اصلن مهم نیست چرا که ممکنه کراوات و سیگار و فندک رو انتخاب کنم.
حالا یه چیز دیگه. دو تا تیر شلیک شد یا بیشتر. سکوت از نظر کی بود؟ مقتول؟
بازم سئوالات دیگری هم هست که میزارم همین که بحث های کارشناسی تمام شد بپرسم که کامنتا به سمت یادداشت های نیمه شب نرن.

ما بخوایم نخوایم کامنتامون به سمت نیمه شبی می رن، کاریش نمیشه کرد.

محسن دوشنبه 3 آبان 1389 ساعت 10:39 http://filmamoon.blogsky.com

مایوی سه تکه منظورت همون کلاه و عینک و دمپاییه؟
یا شکل دیگه ای که من ندیدم. میدونی تصورم نمی خوام از فیلم غلط باشه.

مایوی سه تیکه مدل های مختلف داره:

کلاه، عینک، دمپایی

زیرانداز، چتر، نی (جهت خوردن آبمیوه)

دماغگیر، عینک زیرآبی، کفش غواصی

و...

دیگه بسته به سلیقه یکیو انتخاب کنین!

باران نوامبر یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 21:07

پس چرا گفت آخه کدوم زنی آدمکش اجیر میکنه؟
نه نشندیم ماهی تازه چیه؟

چون فکرشو نمی کرد یه زن بره دنبال همچین کاری... اونم کشتن شوهر پولدارش.

یه قضیه ای هست که توی دیالوگ نویسی برای فیلم یا داستان هایی که می خواد خیلی کوتاه باشه بکار می ره و تو کلاس های فیلمنامه نویسی درس می دن:

یه روز یه بابایی نشسته بود کنار خیابون بساط پهن کرده بود و ماهی می فروخت. یه تابلو هم زده بود کنارش روش نوشته بود: در این مکان ماهی تازه به فروش می رسد.

یکی رد می شه می گه آقا چرا توضیح واضحات دادی؟ خب معلومه در این مکان داری ماهی میفروشی دیگه... جای دیگه که نیستی. سه کلمه اولش رو حذف کنی بهتره.

یارو خط می زنه می شه: ماهی تازه به فروش می رسد.

دوباره یکی رد می شه می گه آقا چرا نوشتی به فروش می رسد؟ خب معلومه می خوای بفروشی، نمی خوای بخری که...

اونم خط می زنه می شه: ماهی تازه

باز یکی رد می شه می گه آقا جان ما چشم داریم می بینیم داری ماهی می فروشی، مرغ که نیست...

خلاصه اینکه تا آخر کلمه ها یکی یکی حذف می شن تا اینکه هیچی باقی نمی مونه.

منم دیالوگ های این داستان رو طبق همین فرمول نوشتم. یعنی اولش دیالوگ ها خیلی طولانی تر از این بود. توضیحات زیادی هم داشت. اما کم کم کلمه به کلمه حذف شد تا رسید به این!

به این فن می گن دیالوگ نویسی طبق ماهی تازه در این مکان به فروش می رسد!

باران نوامبر یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 18:34

یعنی چی؟مرده خودشم میدونست زنه قاتله؟بعد با یه قاتل رو هم ریخته بود؟
چه هیجان انگیزه آدم با یه قاتل روهم بریزه

مرده که نمی دونست. همینجوری از این مدل سر راهیا سوار کرده آورده ویلای خارج شهرش...

ایراد از داستانه که دیالوگاش خیلی کمه... موضوع در این مکان ماهی تازه به فروش می رسده... شنیدی؟

محسن یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 16:53 http://filmamoon.blogsky.com

بزار من فعلن خودمو درگیر کامنت برای این پست نکنم.

هادی یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 10:13 http://playtime.blogsky.com

شما که فیلمی هستی این داستان خیلی کوتاه شما لطفش در اینه که به صورت فیلمنامه و با جزئیات کامل تصویری و دکوپاژ باشه.
اونوقته که میشه ازش لذت برد.
البته که این یک نظر شخصیه..

کاملا درسته... اما اونوقت می شه تخیل من از کاراکترها، چهره هاشون، لوکیشن باغ، رنگ ها، روز یا شب،...

اینبار خواستم فقط دیالوگ ها رو بنویسم تا هر کی می خونه به دلخواه خودش تصویرش رو مجسم کنه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد