پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

داستان کوتاه: یه روز نه چندان گرم، نزدیک پاییز

آسمون... آبی کمرنگ، با دو تا تیکه ابر قلمبۀ سفید. از همون ابرهایی که شبیه پنبه هستن و دلت می خواد گازشون بزنی! با اینکه نزدیک ظهره، اما هوا آنچنان گرم نیست. حداقل اینجا زیر سایۀ این درخت که خیلی خوبه، حالا شاید تو آفتاب یه کم گرم تر باشه... البته بگم، دیگه نزدیک پاییزه و هوا رو به خنکی می ره. پاییز، مدرسه ها، زمستون، سرما، برف... زمستون امسال چقدر برف میاد؟ حالا بیاد یا نیاد اهمیت نداره، چون به هر حال من برف و سرما رو دوست ندارم.

نگاه نکردم تحویل سال بعد چه ساعتیه. می تونم حساب کنم، کاری نداره که... ببین امسال ۹ شب بود، پس فکر کنم سال دیگه بیفته دم صبح. از اون سال تحویل هایی که باید نصفه شب از خواب بیدار بشی، لباس نو بپوشی، ادکلن بزنی و بشینی سر سفره هفت سین... اه! اینجا چقدر شلوغه، کاش یکی بهشون بگه انقدر سر و صدا نکنن...

تو الان سر کلاسی. گوشیت هم خاموشه. یا روی سایلنت. به هر حال که نمی تونم بهت زنگ بزنم. تو بعد از ظهر میری خونه، ناهار می خوری، یه کم می خوابی، عصر با دوستات تلفنی حرف می زنی، بعد شب زنگ می زنی تریپ شاکی، از اینکه چرا امروز حتی یه s ندادم... جالبه، الان که بهت فکر می کنم می بینم چیزی که بیشتر از همه برام واضحه چشماته. چشمای روشنی که با رنگ پوستت همخونی فوق العاده ای داره... فقط حیف که همیشه دوست داری موهاتو ببندی، با اینکه چند بار بهت گفتم از موهای باز بیشتر خوشم میاد، اما همیشۀ خدا موهاتو می بری عقب و با یه کش گنده یا گیره می بندیشون... الان یهو بیخودی یاد اون شب افتادم خونۀ شما که دزدکی به هم نگاه می کردیم... یادته؟ برای یه لحظه نگاهمون رو هم ثابت می شد، بعد یکیمون نگاهش رو می دزدید... عجب شبی بود.

ابرها دارن دور می شن. یعنی از محدودۀ دید من خارج می شن. نمی تونم سرمو بچرخونم. اصلاً هیچ حرکتی نمی تونم بکنم. البته نیازی هم نیست. جام خوبه. هر چی باشه آسمون بهتر از سقفه! همیشه فکر می کردم بیشتر مردم دنیا آخرین تصویری که تو زندگیشون می بینن یا سقفه یا آسمون! فکر می کنم در هر حال آسمون بهتر از سقف باشه... یه حرکتی توش هست، انیمیشن داره! سقف که یه فریم ثابته.

اصلاً نفهمیدم چه اتفاقی افتاد، یعنی نفهمدیم چطوری بود. یادم نمیاد... اهمیتی هم نداره.

دیگه اثری از ابرها نیست، فقط آسمون مونده. یه آسمون آبی خوشرنگ. فکر کنم دیگه می تونم چشمامو ببندم... بقیۀ کارها رو اینایی که دورم جمع شدن و انقدر هم دارن شلوغ می کنن handle می کنن! موبایلم دست اون آقاهه اس، چند دقیقه پیش از توی جیبم درش آورد... خنگ خدا هنوز نتونسته از توی فون بوکش یه شماره پیدا کنه زنگ بزنه... حتماً داره زور می زنه اول گوشیمو فارسی کنه بعد بره تو منوهاش... چقدر بعضی ها بی سوادن!

خب، دیگه بریم...

راستی، یه چیز دیگم بگم بعد... اونقدرهام که فکر می کردم سخت نبود!

نظرات 3 + ارسال نظر
گلناز چهارشنبه 24 شهریور 1389 ساعت 16:46

خیلی قشنگ بود .میشه از روش یه فیلم کوتاه ساخت...

محمد یکشنبه 21 شهریور 1389 ساعت 09:44 http://mohamed.blogsky.com/

دقیقا یه هفته ی قبل عین عین داستان کوتاهت جلوی چشمم اتفاق افتاد. همون قضیه موبایل و بقیه و بی تفاوتی و شلوغ پلوغی اینا عیییییییین قصه ی تو اتفاق افتاد.

من دوست دارم قصه م تو یه روز برفی یا بارونی و تو رختخواب گرم ونرم تموم شه و بالا سرم سقف باشه .فقط زیر لوستر نباشم.) اوووووووووونقدر هم برف بیاد که همون بقیه اصلا حواسشون به من نباشه و مواظب باشن خودشون لیز نخورن.)

موهای بلند و باز همیشه قشنگترن.

این داستان رو با الهام از دیدن صحنه ای که مدتی پیش دیدم (پسری که در حال عبور از خیابون تصادف کرد و چند ثانیه بعد هم کنار خیابون فوت کرد) نوشتم.

درباره مو هم نظریات مختلفی وجود داره. خود من از موهای کوتاه و گردالی (نمی دونم اسم مدلش چیه، مصری؟) هم خوشم میاد. مثل موهای ناتالی پورتمن توی لئون. اما از موهای بلند هم خوشم میاد. البته اگه باز باشه.

کوروموزوم نا معلوم شنبه 20 شهریور 1389 ساعت 16:42

خیلی خوب بود هم توصیفاشو دوست داشتم هم حس رخوتی که توش وجود داشت رو با اینکه به خاطر مرگ آخرش باید غمگین میشدم نشدم و فقط همین حسش بود که برام خیلی ملموس و دوست داشتنی بود.اسمشم که خوب خیلی قشنگه

آخه به نظرم لزوما غمگین نیست. بستگی داره کجا و تحت چه شرایطی اتفاق بیفته. بستگی داره تا اون لحظه به کارهایی که دلت می خواسته انجام بدی رسیده باشی یا نه. بعد هم اینکه این اتفاق ممکنه برای اطرافیان مهم باشه، اما برای بقیه اصلا نیست. یعنی در کل یه اتفاق خیلی ساده اس.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد