پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

یادداشتی بر فیلم "عیار ۱۴" (پرویز شهبازی)

چند سال پیش موقع جشنوارۀ فیلم فجر خواهرم ازم چند تا کارت خواست برای فیلم های بخش مسابقه. من به برنامه نگاه کردم و کارت چند فیلمی که می دونستم خوششون میاد بعلاوه چند فیلمی که نمی شناختم رو دادم بهشون. یه روز وقتی برگشت، شروع کرد از فیلمی به اسم "نفس عمیق" تعریف کردن. انقدر گفت که من علاقمند شدم به دیدنش. بالاخره کارتی پیدا کردم و فیلم رو دیدم. "نفس عمیق" در زمان خودش فوق العاده بود. فیلمنامه ای عالی با بازی های خوب. از همون موقع به بعد منتظر دیدن فیلم بعدی پرویز شهبازی بودم.

فیلم با نمایی از یک وانت شروع می شه که در حال حمل یک جنازه اس. کنار تابوت، قاب عکسی دیده می شه با چهرۀ محمدرضا فروتن. بعد از این پلان، محمدرضا فروتن (فرید) رو می بینیم که صاحب یک مغازۀ طلافروشیه و مشغول کار. پسری از راه می رسه و خبر می ده که فلانی برگشته: مردی که 5 سال پیش توسط فرید به جرم مالخری به پلیس معرفی شده و تابحال توی زندان بوده. فرید دچار وحشتی عمیق می شه از اینکه اون مرد تنها به قصد انتقام برگشته...

انتخاب لوکیشن ها در شهری پر از برف و یخ به خوبی صورت گرفته و تدوین هم بسیار هنرمندانه اس. بازی فروتن کاملاً قابل باوره و صدابرداری (در چنین شرایط محیطی) خیلی خوب از کار دراومده.

فیلم تا اواسط کار به خوبی پیش می ره. وحشت فرید بطور کاملاً منطقی روندی صعودی پیدا می کنه تا جایی که تصمیم می گیره شبانه با دختر مورد علاقه اش از شهر فرار کنه و با قطار ساعت ۱۲ شب به تهرون بره. اما از دقیقۀ ۶۰ به بعد سیر صعودی حوادث دچار افت می شه و دیالوگ ها و موقعیت ها به ورطۀ تکرار میفتن.

سکانس ورود اتفاقی فرید به مسافرخونه ای که همون مرد درش اقامت داره و احتمال رودررو شدنشون با هم، می تونست یکی از بهترین سکانس های فیلم باشه که به طرز عجیبی بی استفاده می مونه و از دست می ره.

تاکید چندبارۀ همسر فرید بر "خراب بودن گرم کن شیشۀ عقب ماشین" می تونست در سکانس پایانی کارکرد خیلی خوبی پیدا کنه که متاسفانه این هم از دست می ره. کار عجیبی که فرید در پایان فیلم انجام می ده (آتش زدن لاستیک ماشین برای گرم کردن خودشون اونهم درست کنار تانکر بزرگ بنزین) به هیچ وجه با شناختی که از کاراکتر فرید پیدا کرده بودیم همخونی نداره و اصلاً منطقی نیست.

قرار گرفتن فرید در موقعیت های خطرناکی که هرکدوم می تونه منجر به مرگش بشه، با توجه به پلان اول فیلم که جنازۀ فرید رو دیدیم و می دونیم که بالاخره قراره کشته بشه، یادآور عبور چند بارۀ ماشین کاراکترهای فیلم "نفس عمیق" از کنار سد کرج هست (که در اون فیلم هم می دونستیم قراره ماشینی در سد بیفته و دختر و پسری کشته بشن).

دیگه عادت کردیم به اینکه بعد از تماشای فیلم های ایرانی به "اگر"هایی فکر کنیم که در صورت انجام شدن، فیلم می تونست بسیار بهتر از کار دربیاد. "اگر"هایی که بیشترینشون حول فیلمنامه می چرخن. در هر صورت منتظر فیلم بعدی شهبازی هستم.

امتیاز: ۶ از ۱۰

نظرات 5 + ارسال نظر
نگین عظیمی چهارشنبه 17 شهریور 1389 ساعت 00:09

اها الان منظورتونو گرفتم.پس با هم موافقیم.راجع به پلان اخر باید بگم که مثل اخر فیلم زندگی و دیگر هیچه.و هیچ خلاقیتی نداره :(

کاش فیلم Ghost Writer (آخرین اثر پولانسکی) رو ببینی تا شاهد یکی از خلاقیت های بزرگ سینمایی در پلان آخر باشی.

روزبه سه‌شنبه 16 شهریور 1389 ساعت 03:50 http://hazrat-eshgh.com

چند روز پیش که اون گوشه دیدم می خواستم بیام بگم چه جالب! منم همینی روزا این فیلمو دیدم.

من در کل خوشم اومد از فیلم. نفس عمیق رو ندیدم ولی این فیلم بین این همه فیلم ایرانی به درد نخور به دلم نشست.
نکته ای که خوبم بهش اشاره کردی مکان فیلم بود. به نظرم خیلی مناسب بود برای فضای فیلمنامه. مثل معروفه انگار همه سرشون رو کردن زیر برف تو این فیلم بارز بود.

تنها طلافروش یک شهر که این جور در مقابل یک توهم (اگه بشه اسمشو این گذاشت) مجبور به آشکار کردن تمام لایه های دورنی و گاه زشت خودش میشه، در این فضای برفی و مکان دیدنی بود.

در مورد اون اشکالی که از فیلمنامه گرفتی باهات موافقم. منم دیگه داشت حوصله ام سر میرفت! همش کارگردان داشت ملت رو رودست میزد. پیش خودمون میگفتیم آره الانه که باهم برخورد می کننن... ولی باز نمیشد.
آخرشم آدم باورش نمیشد تو یک روز اونم از گونه معمولیش این همه اتفاق های عجیب و نادر واسه یه آدم بیفته و ...

راستی می دونستی که پلان آخر فیلم رو کیارستمی گرفته؟ جالب بود برام!

نمی دونستم. اما الان که گفتی دیدم چقدر شبیه کارهای کیارستمیه. جالبه.

نگین عظیمی سه‌شنبه 16 شهریور 1389 ساعت 01:13

اره منم سال ها منتظر فیلم جدید شهبازی بودم و این فیلم رو از ترس اینکه خاطره خوب نفس عمیق رو از بین ببره سینما نرفتم
اما به محض اینکه اومد خریدمش .به دیدنش می ارزید مخصوصا بازی فروتن و فضای مسخره مالیخولیاییه فارگو رو یاد ادم می انداخت.اما دوست نداشتم هیچ موقع بگم که نفس عمیق یک اتفاق بزرگ بود که برای شهبازی افتاد.و کاملا با شما مخالفم.نفس عمیق دردعمیقی داره که فک کنم همه هم نسلای من تجربش کردن و دارن باهاش دست و پنجه نرم می کنن پس همیشه از دیدنش می شه لذت برد.البته لذت که نه می شه باهاش کاتارسیس کرد.

خودتون گفتین نفس عمیق درد عمیقی داره که فک کنم همه هم نسلای من تجربش کردن... من هم همینو گفتم دیگه. گفتم کسانی که هم نسل ما بودن و در اون مقطع زندگی کردن خوب درکش می کنن. اما اگر الان مثلا برای یه دختر یا پسر ۱۸ ساله نمایش بدی اونقدر که ما باهاش ارتباط برقرار کردیم باهاش ارتباط برقرار نمی کنه.

محسن سه‌شنبه 16 شهریور 1389 ساعت 01:13 http://filmamoon.blogsky.com

یعنی پس بفرما که هیچ.
ولی من به طور کلی نظرم اینه که فیلم های فارسی سکانسهای اولی که میگیرن، هر چند ممکنه سکانسهای اولیه فیلم نباشه، خیلی بهتر از سکانسهای پایانیه. انگار بودجه تموم میشه، بازیگرا خسته میشن. توی گروه فیلم سازا دعوا میشه، قهر میکنن، ارشاد بعدش کلی گیر میده و قیچی میاد توی فیلم و .... اینا. در نتیجه نهایت کار میشه:
پس بفرما که هیچ.
ولی بازم با این همه ایرادی که به فیلم وارد کردی، نمره خوبی بهش دادی. دلت سوخت؟

۶ که نمره زیاد خوبی نیست. ۶ یعنی از متوسط یه کم بالاتر.

هادی دوشنبه 15 شهریور 1389 ساعت 18:58 http://playtime.blogsky.com

میشه بگین منظورتون از این که نفس عمیق در زمان خودش فیلم خوبی بوده چیه؟
من یه مطلب تو وبلاگم در مورد آگراندیسمان که شما این اواخر هم دیدی دارم خوشحال میشم نظرت رو راجع به اون مطلب بگی :
http://playtime.blogsky.com/1389/03/11/post-87

بعضی فیلم ها تاریخ مصرف دارن. یعنی دیالوگ ها، شخصیت پردازی و ساختار به شکلیه که در مقطع زمانی خاصی کاربرد داره و اگر مثلا ده سال بعد کسی فیلم رو ببینه احتمال اینکه بتونه باهاش ارتباط برقرار کنه کمه.

نفس عمیق هم از همینجور فیلم هاس که شاید مخاطبین نسل حاصر نتونن باهاش ارتباط خوبی برقرار کنن. اگر فیلم رو دیده باشی متوجه منطورم می شی.

مثال دیگه اینجور فیلم های زمان دار مثلا نان، عشق، موتور هزار هست که دیالوگ ها و شوخی هاش در زمان خودش کاملا قابل فهم بود اما الان دیگه کاربرد اون موقع رو نداره و شاید خیلی جاها گنگ یا بی معنی به نظر بیاد.

به وبلاگت هم همین الان سر می زنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد