پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

شاخ گاو!

چند شب پیش یه فیلم ایرانی در پیت دیدیم به اسم "مادرزن سلام". فیلم از لحاظ ساختاری و روایی نمره ای در حد صفر می گیره اما از یه جمله ای که توش می گفتن خوشم اومد:

دشمنی شیرین تر از اولاد نیست
شاخ گاوی بدتر از داماد نیست!!!

البته پدرزنه اینو می خوند مدام! شاید از دید اونها واقعاً دامادها چیزی مثل "شاخ گاو" هستن. البته "شاخ گاو" فکر می کنم کارکردی داره تو مایه های "دست خر". درسته؟

*** چند هفته پیش از خارجه برای خودم یه شاخ گاو خریدم که وقتی توش فوت می کنی صدایی می ده مثل این بوق هایی که سرخ پوست ها توی فیلم ها می زنن. خیلی باحاله!

نظرات 14 + ارسال نظر
احمد جمعه 25 شهریور 1390 ساعت 16:01

سلام
تصادفا این فیلمو از ماهواره می دیدم که به این دیالوگ رسید. از اونجایی که خیلی با اون حال کردم و دامادمون هم بد شاخ گاویه!، تو اینترنت سرچ کردم تا شعر کاملشو پیدا کنم. رسیدم به صفحه شما. جالب بود!

سلام

ظاهرا کل دامادها یه پا شاخ گاو هستن برای خودشون!

اینکه از سرچ کردن این عبارت به وبلاگ من رسیدین هم حکایت جالبیه!

کوروموزوم نا معلوم جمعه 19 شهریور 1389 ساعت 15:45

من یادمه بچه بودم با مامانم اینا رفته بودیم سینما اسم فیلمه شاخ گاو بود بعد هی فوت میکردن تو شاخ گاوه از همین صداها میداد.ولی خوب فیلمش اصن یادم نیست خیلی کوچیک بودم

حالا که گفتی منم یادم اومد. منم دیدمش اما اصلا یادم نیست. فکر کنم داستان یه پسری بود که میاد تهرون کار می کنه بعد یکی پولشو می دزده... شایدم این که می گم یه فیلم دیگه بوده اصلا!

فرهاد پنج‌شنبه 18 شهریور 1389 ساعت 16:17 http://www.rahdari.ir

دوستی داشتم می گفت شب با دختر مردم صفا کردی صبح زود هم رفتی حموم حالا هم نشستی بغل دست پدرزن شیر و عسل و اقلام مقوی تو حلقت می کنند....جای پدر زنت باشی که این صحنه های زجرآور رو میبینه چکار می کنی....دست خر و شاخ گاو که گل و بلبله عزیزم...شانس می یاری نمی گن پهن دونه دونه گوسفند یا آب دماغ اسب یا شاش بز

خیلی بی ادبی فرهاد... قبلاها بهتر بودی یه کم!

آراد سه‌شنبه 16 شهریور 1389 ساعت 22:49

آقا من تو زندگیم هیچ وقت شاخ نشدم ... ولی دسته بیل چرا ...

از کجا می دونی شاخ نشدی؟ پرسیدی تابحال...

گلناز دوشنبه 15 شهریور 1389 ساعت 13:47

خیلی باحال بود..خوبه ما تو شمال این فیلمها هست و میبینیم و از سینمای ایران دور نیستیم خیر سرمون!!
اسم سرخپوستیت هم این هست:
مردی که از حرکت نمی ایستد
یا قطاری که دائما سوت میکشد
یا تارانتینو گیتس !!!!

حالا نمی شه بذاریم: قطاری که گاهی اوقات سوت می کشد؟

سونیا یکشنبه 14 شهریور 1389 ساعت 22:12

این فیلمو فقط یه ربعش را تونستم ببینم! خیلی مزخرف بود!
دیشب هم ؛طلاق به سبک ایرانی ؛ را تا نصفش را به زور دیدم!

پس نتیجه می گیریم طلاق به سبک ایرانی تقریبا سه برابر بهتر از مادرزن سلامه. چون تونستی ۴۵ دقیقه دوام بیاری.

محسن یکشنبه 14 شهریور 1389 ساعت 21:19 http://sedahamoon.blogsky.com/

فوت در شاخ گاو.

نه. اینکه نمی شه. باید یه چیز کلی باشه. نه موقت.

حمیدرضا یکشنبه 14 شهریور 1389 ساعت 18:18

خیلی حال کردم.من موندم اینا چه ربطی به هم داشت.شاخ گاو.دست خر.مادر زن سلام.گوزن.شقیقه. با بوقی که تو از فرنگ خریدی.تو هم متخصص اسمون ریسمون به هم بافتنی.

اتفاقا کاملا ربط داشت. ببین:

تماشای مادرزن سلام --> یه بیت شعر بامزه ---> داماد = شاخ گاو ---> شاخ گاو = دست خر ---> بوق شاخ گاو خودم

از نظر منطق ارسطویی همه چی سر جاشه!

محسن یکشنبه 14 شهریور 1389 ساعت 17:47 http://after23.blogsky.com

من به جای عینی نوشتم عنی. نکنه فک کنی که من کامنت بعداز نیمه شبی گذاشتم.
خوش به حالت که با فوت کردن توی اون شاخ فک میکنی سرخ پوستی.
راستی ببینم اسم سرخ پوستی تو چیه؟

اسم سرخ پوستیم؟ نمی دونم. اسم سرخ پوستی رو که خود آدم نمی ذاره بقیه براش انتخاب می کنن. مثل ایستاده با مشت، رقصنده با گرگ... شما اسم بذارین برام.

محسن یکشنبه 14 شهریور 1389 ساعت 13:44 http://after23.blogsky.com

تو از کابینت اومدی بیرون؟ یا هنوز توی کابینتی؟
از این که تو هم عنی خودم شاخ گاوی یک همذات پنداری باهات کردم.
در ضمن شاخ گاو دسته خر نیست. یه چیزیه مثل دسته بیل که میره توی یه تیکه آهن.

ما دیروز عصر اومدیم بیرون

محمد یکشنبه 14 شهریور 1389 ساعت 13:36 http://mohamed.blogsky.com/

عزیزم گذشت اون زمانی که دامادها احساس شاخ گاوی میکردن الان دیگه دست خرم نیستن!)

واقعا؟!

عمویی دیگر یکشنبه 14 شهریور 1389 ساعت 02:26

من فتحعلی اویسی رو دوست دارم رو این حساب این فیلم هم گرفتم دیدم .یکی دو تا تیکه باحال توش بود که فتحعل باحال میگفت . ولی انصافا در حد کرسی شعر محض بود آخراشو من ندیدم

سر سریال بدون شرح (سال ۸۲) یه مدت با فتحعلی اویسی بودم. من سریال رو سر صحنه تدوین می کردم و شب می فرستادیم برای بازبینی و پخش. آدم خیلی باحالیه. پشت صحنه باحال تر از جلوی دوربینه.

همون شنبه 13 شهریور 1389 ساعت 23:02

دفعه بعد که رفتی خارجه یه ست کامل سرخپوستی بخر از جمله چپق و پر عقاب و موقع دیدن فیلم های ایرانی ازشون استفاده کن خیلی حال میده...یه کاغذ هم بردار هی نمره ی صفر توش وارد کن...
میگم این همه شغل داشتی یه باره برو فیلم بلند ساز شو ببینم خودت چی می سازی برای نجات این کشتی به گل نشسته ی سینما...

تا وقتی مدیران سینمایی اینان و سیاست های فرهنگی هم این، این کشتی روز به روز بیشتر به گل فرو می ره... تنها راهش برگشت به ادامه سیاست های دهه هفتاد هست.

هادی شنبه 13 شهریور 1389 ساعت 21:44 http://playtime.blogsky.com/

شنیده بودم کسی که دوست داره منتقد باشه یا هست باید گاهی فیلمهای ضعیف هم ببینه اما نه دیگه "مادر زن سلام".
ما خوشبختانه با وجود ماهواره و تلویزیون و سریال های مختلف اون در مهمانی ها به اندازه کافی مثطفیذ!! می شیم..

باز صد رحمت به این... زندگی شیرین رو دیدی؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد