پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

یک درجۀ لعنتی: تصویربرداری – روز اول (سه شنبه، ۷ اردیبهشت)

ساعت هفت و نیم صبح همراه کاوه مظاهری (تصویربردار) و امیر فیروزی (دستیارش) رفتیم دفتر باراکا و تجهیزات رو تحویل گرفتیم. لوکیشن اول خونۀ فرهاد بود که باید سه سکانس رو داخلش می گرفتیم. از هشت و نیم شروع کردیم به چیدن نورها. بقیۀ بچه ها سر ساعت اومدن تا بالاخره ساعت ده همه چیز آمادۀ گرفتن اولین پلان بود.

مهدی آروم (فرهاد)متاسفانه اون روز از صبح یه گروه از شهرداری اومده بودن توی خیابون پایین خونه و مشغول مته کردن آسفالت بودن برای کار گذاشتن جدول! صدای مته برقی انقدر بلند بود که نمی شد کار کرد. امیر (که علاوه بر دستیار تصویربردار هر کار دیگه ای هم که پیش میومد انجام می داد) رفت پایین با رئیسشون صحبت کرد، نمی دونم چی گفت که قرار شد سر ساعت ده و نیم کارشون رو متوقف کنن برن یه خیابون دیگه! امیر ترکمن (صدابردار) می گفت اشکال نداره این صدا رو ضبط می کنیم می ذاریم روی کل فیلم تا راکورد صدا حفظ بشه!

پلان یک از سکانس یک، ورود فرهاد بود به خانه، باز کردن در و صدا زدن کیانا. اولین مشکل صدای کف خونه بود که به دلیل وجود سنگ صدای پاشنۀ کفش های مهدی آروم (فرهاد) به شدت روی میکروفون مینی گان اثر می ذاشت. چند دقیقه طول کشید تا مسیر حرکت فرهاد رو با فرش پر کردیم... و بعد از پنج برداشت، بالاخره اولین پلان مورد قبول واقع شد.

تا ساعت ۲ تمام پلان های مربوط به فرهاد رو گرفتیم و بعد از اون نوبت سکانس صحبت فرهاد و دوستش (سیاوش پورخلیلی) بود در سه پلان. بازی سیاوش خوب بود و با فضای کلی هماهنگی داشت.

بالاخره ساعت ۴ و نیم تصویرهای داخلی تموم شد و برای گرفتن سکانس حرکت ماشین فرهاد به سمت بیمارستان، رفتیم چند تا خیابون اونطرف تر: یه خیابون نسبتاً پهن و خلوت با چند تا پیچ نرم و ساختمون های بلند در پس زمینه. 

برای این سکانس می خواستم از سه زاویه فیلم بگیرم که سخت ترینش از روبروی ماشین بود. بستن Car mount سپر جلوی ماشین نیم ساعتی وقتمون رو گرفت. اما وقتی دوربین روش سوار شد انقدر محکم بود که خیالمون از بابتش کاملاً راحت شد. کاوه درست طبق استوری بورد دوربین رو به سمت فرهاد که رانندگی می کرد تنظیم کرد. سوار ماشین شدیم و چند بار خیابون رو رفتیم و برگشتیم تا بالاخره چیزی که می خواستم دراومد. بازی مهدی عالی بود. پلان های دیگه انقدر سخت نبود و تا ساعت ۶ بقیه رو هم گرفتیم. 

یک درجۀ لعنتی: پایان پیش تولید

بالاخره این مرحله تموم شد و از فردا وارد فاز تولید (تصویربرداری) می شیم. همیشه سخت ترین قسمت کار همین پیش تولید هست که اگه درست و اصولی انجام بشه تاثیر زیادی روی نتیجۀ نهایی داره.

برای این پروژه فاز پیش تولید سه هفته طول کشید که نسبتاً کوتاه و فشرده محسوب می شه. در این مدت تمام کارهای مربوط به انتخاب بازیگران، جلسات تمرین، انتخاب عوامل پشت صحنه، هماهنگی با هر کدوم از بچه ها، انتخاب و بازبینی لوکیشن ها، گرفتن مجوزهای لازم، تهیۀ صورت تجهیزات مورد نیاز، آفیش تجهیزات و استودیو، برنامه ریزی تصویربرداری، خرید برخی لوازم صحنه، آماده کردن استوری بورد و دکوپاژ فیلمنامه و... انجام شد.

فردا صبح ساعت ۷ وسایل رو تحویل می گیریم و اگه همه چیز درست پیش بره حدود ساعت ۱۱ کار کلید می خوره و اولین پلان رو می گیریم. روز اول با سکانس های داخلی شروع می کنیم و بعد چند پلان توی خیابون داریم.

فعلاً همین!

یک درجۀ لعنتی: سه روز تا تصویربرداری...

طبق یه سنت قدیمی هر کی سه بار بدقولی کنه از پروژه حذف می شه. همونطور که حدس می زدم روزبه قابل اطمینان نبود و رفتم سراغ آپشن دوم. پنجشنبه صبح با دفتر باراکا قرار گذاشتم و تجهیزات رو برای این هفته آفیش کردم. خیالم راحت شد. خیلی فرق هست بین دفتری که از ۸ صبح تا ۲ نصفه شب سر کار هستن و به تلفن جواب می دن با دفتری که تا ۲ بعد از ظهر هر چی زنگ می زنی هیچ کس برنمی داره.

دیروز جمعه یه جلسه داشتیم با بازیگرها برای توضیح شخصیتی که قراره بازی کنن. برای هر کدوم از گذشتۀ کاراکتر صحبت کردیم و عادت هاش، نوع رفتار و جنس بازی. همه خوب بودن و به نقش تسلط دارن. امیدوارم توی تصویر هم درست دربیاد.

برای نقش نیلوفر (که بازیگر کم داشتیم) سه نفر معرفی شدن و جمعه دیدیم. یکیشون خیلی خوب بود و دقیقاً مشخصاتی که می خواستیم رو داشت. دو نفر دیگه با اینکه خوب بودن و حتی حرفه ای تر از اولی (یکیشون چند تا فیلم بلند سینمایی هم بازی کرده بود)، اما مشخصات چهره و تن صدای خاصی رو که در نظرم بود نداشتن.

احمد افشاری (که یکی از نقش های مهم فیلم رو بعهده داره و خودش هم فیلم های کوتاه زیادی کار کرده) متوجه شد مجوز نیروی انتظامی ما کامل نیست. یعنی بعد از اینکه نامه رو از ناجی هنر گرفتیم باید می بردیم معاونت اجتماعی ناجا (میدون انقلاب روبروی سینما بهمن) که ما نبرده بودیم. اونجا از روی این نامه مجوز اصلی رو صادر می کنن! خوب شد متوجه شدیم. امروز صبح بردیم و فردا صبح مجوز اصلیمون آماده اس.

فقط موند بیمارستان. از طریق آشنایی که داشتیم نهایتاً به نتیجه نرسیدیم و بهمون گفتن برای تصویربرداری توی بیمارستان روزی ۳۵۰ هزار تومن می گیرن! خلاصه رفتیم سراغ یه آشنای دیگه که مدیر یکی از بیمارستان های معروف تهرونه. ایشون با شرایطی خاص (مثلاً اینکه حتما اسم بیمارستان در یک پلان نمایش داده بشه و توی تیتراژ هم بیاد) موافقت کرد که در ساعت و روز خاصی بتونیم اونجا تصویربرداری کنیم. حالا باید برنامه رو چک کنیم ببینیم اصلا امکانش رو داریم یا نه، چون این برنامه با هزار مکافات جور شده... نهایتاً اگه نشد می ریم سراغ بهداری دانشگاه خودمون که فضای نسبتاً خوبی داره و می شه توش یه کارهایی کرد. درسته که به اون معنا بیمارستان نیست اما کار ما رو به خوبی راه میندازه و از همه مهمتر اینکه کامل دست خودمونه می تونیم هر کاری دلمون خواست توش انجام بدیم!