"در دنیا تنها هفت داستان اصلی وجود دارد که به اشکال مختلف نوشته می شوند"
نمی دونم اولین بار فرضیۀ محدود بودن تعداد داستان های دنیا رو چه کسی مطرح کرد (شاید ارسطو)، اما چند سال پیش نوشتۀ کریستوفر بوکر رو در این باره خوندم که این هفت خط داستانی رو توضیح داده. در عین حال که طرفداران زیادی برای این دسته بندی وجود دارن، منتقدانی هم هستن که معتقدن این فرضیه توهین به نویسندگان بزرگ دنیاست.
و اما هفت خط داستانی اصلی دنیا:
یک. غلبه بر هیولا: وجود یک نیروی شیطانی (در قالب حیوان، انسان یا موجودی ناشناخته) که باعث تهدید جان انسان هاست و قهرمان داستان باید طی حوادثی بر او غلبه کند.
مثال: آرواره ها، سکوت بره ها، هانسل و گرتل، هفت سامورایی، جیمز باند، پارک ژوراسیک،...
دو. راه های افتخار: در این خط داستانی کاراکتر اصلی از هیچ به شهرت یا ثروت دست می یابد. معمولاً در اوایل داستان موفقیتی بزرگ کسب می کند که به سرعت از بین می رود اما قهرمان داستان با تلاش و پشتکار و غلبه بر "چیزی" به موفقیت اصلی می رسد.
مثال: آرزوهای بزرگ، جین ایر، جولی و جولیا، سیندرلا، علاءالدین، The Blind Side،...
سه. جستجو: قهرمان داستان به دنبال هدفی است معمولاً سخت و دست نیافتنی که تا رسیدن به آن آرام نمی گیرد. او در این راه با موانعی (انسانی یا طبیعی) روبرو می شود ولی در نهایت به خواسته اش دست می یابد.
مثال: اودیسه، ایندیانا جونز، ارباب حلقه ها،...
چهار. مسافرت و بازگشت: این مدل شباهت بسیاری به مدل "جستجو" دارد. در این خط داستانی قهرمان به سرزمین یا دنیای دیگری مسافرت می کند و با تجربه یا شناختی جدید از خود یا دنیای اطرافش برمی گردد.
مثال: آلیس در سرزمین عجایب، بر باد رفته، گالیور، جادوگر شهر زمرد،...
پنج. تولد دوباره: قهرمان داستان توسط کسی (نیروی شیطانی یا حتی خودش) تحت طلسمی سیاه قرار می گیرد که تنها اقدامات نیروهای مثبت باعث رهایی او می گردد. در اغلب مواقع از عشق (به اشکال مختلف) بعنوان نیروی مثبت استفاده می شود.
مثال: سرود کریسمس، دیو و دلبر، شاهزاده و قورباغه، زیبای خفته،...
شش. تراژدی: طبق تعریف ارسطو، تراژدی داستانی است که طی آن کاراکتر اصلی اقداماتی انجام می دهد که ندانسته زمینۀ سقوط خود را فراهم می سازد. این سقوط باعث تحول روحی کاراکتر اصلی می گردد و درس هایی اخلاقی را به تماشاگر منتقل می کند.
مثال: هملت، مکبث، دوریان گری، کارمن، بانی و کلاید، آنا کارنینا،...
هفت. کمدی: ارسطو تراژدی را "نمایش انسان ها بزرگتر از آنچه هستند" و کمدی را "نمایش انسان ها بدتر از آنچه هستند" تعریف کرده. کمدی موقعیتی است که کاراکتر اصلی ناآگاهانه یا از روی سوء تفاهم در آن قرار می گیرد و باید به هر شکل ممکن آنرا برطرف سازد. تقابل شخصیت ها، دیدگاه ها و تضاد حاصله از برخورد افکار اساس کار کمدی است.
بعضی منتقدان ادبی دو خط داستانی جدید هم به این هفت تا اضافه کردن:
قیام قهرمان و یارانش علیه یک شخصیت منفی
مثال: Hero، V for Vendetta،...
معما: نمایش یک حادثۀ مخوف و مبهم و سپس باز کردن گره های معمای آن طی کاوش و تحقیق
مثال: تمام داستان های کارآگاهی و پلیسی
حالا هر کدوم از این خطوط اصلی رو می شه با موارد دیگه ای ترکیب کرد، پایانش رو تلخ و تاریک و یا شیرین و خوب در نظر گرفت، داستان های کوچک فرعی بهش اضافه کرد و خلاصه انقدر باهاش سر و کله زد تا داستانی "ظاهراً" جدید از دلش بیرون کشید. درست مثل هفت نت موسیقی.
بر خلاف دوستان که از این تقسیم بندی خوششون اومده به نظر من یه کلی گویی بیشتر نیست.
مثلا من هم تقسیم بندی کنم دو دسته داریم : 1- شخصیت خیر و شر با هم در ستیزن
2- شخصیت خیر و شر نداریم یا با هم در ستیز نیستن
فیلم های ایرانی هم که براشو متاسفین شاید اگه میانگین بگیریم فیلمهای آبرومند و قابل احترام ما از هالیوود بیشتر باشه که مطمئنم هست(حالا اروپا و آسیا رو نمی دونم)
همونطور که گفتم این نظریه موافقان و مخالفان بسیاری داره و فقط یه نظریه بیشتر نیست. اما ارسطو هم یه همچین تقسیم بندی کرده بود... و این نشون می ده این قضیه - یه کم بالا پایین - می تونه درست باشه.
در مجموع هالیوود بیشتر از اینکه به هنر سینما بپردازه، بهش بعنوان یه سرگرمی پولساز نگاه می کنه و مهمترین دغدغه شون هم فروش فیلمه. در ایران هم فیلم های خوبی ساخته می شه که اگه تبلیغات مناسب تری براشون صورت می گرفت می تونستن خیلی بیشتر از اینها دیده بشن. مثل درباره الی، بیست، آتشکار،... مگه این فیلمی که امسال قراره اسکار بهترین فیلم خارجی رو بگیره چی داره؟ یه فیلم طولانی که حوصله بیننده رو سر می بره... اما تا دلت بخواد تبلیغات داره... الان همه چیز روی تبلیغات می چرخه. چیزی که ما نداریم.
سلام..سپاس حسام عزیز....مطلب بسیار جالبی بود..
فیلم ایرانی هم بهش اضافه کن یا همون آبدوخیاری...
فیلم های ایرانی که کلا در دو دسته قرار می گیرن!
خیلی برام جالب بود ... همیشه می گفتم که چرا داستانها یه مدلن یه جوری تموم میشن و همیشه هم جواب میدم که ذهن بشر یه محدودیتی داره و از اون فراتر نمیره ولی به تصویر کشیدن داستانها خیلی خیلی در سینما مهمه!!!
خوناشام ها هم هستن ... اونها هم خالق ذهن بشرن که فکر میکنم میشه در دسته اول جاشون داد!
من تا برم و ببینم که چه فیلمی را که دیده ام با این فرم کلاسه شده می خونه یا نه بهتره بگم که:
آفرین
چرا؟ چون من هیچ وقت به این مطلب فکر نکرده بودم.
نافرین
چرا؟ خب کک این یکی را هم انداختی به تنبان مبارکمان.
ولی بازم:
آفرین
از ظهری دارم فکر میکنم فیلمی مث تاوان تو تراژدی ها هست آیا؟یا این فیلمایی که فقط یه تم رمانسی دارن؟
فکر می کنم تاوان در قالب تولد دوباره بیشتر معنی داره... یا حتی جستجو.
حالا که حرف سر حرف شد. من 2-3 شب پیش Dorian Gray را دیدم، خیلی فیلم افتضاحی بود. من نمیدانم همین رنک 6.6 را چه کسی بهش داده. من شخصا بهش 2.2 میدهم.
واقعا مزخرف بود. فکر کنم من ۴ دادم.
پس اینجور که معلومه میشه بر مبنای نوع و تعداد و تلفیق این هفت قصه تو یه فیلم برا اون فیلم موسیقی هم خلق کرد.
به نظر من همه ی قصه های انسانی آخرش یکی هستن و اونم عشقه!
طفیل هستی عشقند آدمی و پری...
دقیقا!