پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

دلم می خواد...

دلم می خواد شروع کنم. دوباره. پر از انرژی و پر از ایده های جدید.

دوست دارم یکی از اون طرح های هیجان انگیزم رو بردارم و روش کار کنم. یکی که انفدر از ساختش هیجان زده باشم که حتی نصفه شب هام به طرح تیتراژ آخرش فکر کنم.

دلم می خواد چیزی بسازم که نشه ندیده اش گرفت. چیزی که همه جا صحبتش باشه. چیزی که دست همه برسه، حتی تارانتینو! اونوقت ازم دعوت بکار کنن، نه اینجا... کمپانی های بزرگ دنیا. دریم ورکس و پارامونت سر من دعواشون بشه. هی قیمت قرارداد رو ببرن بالاتر. نهایتاً پیشنهاد پیکسار رو قبول می کنم.

بعد از اینکه کارمو شروع کردم ایده هامو بهشون می فروشم. هر طرح یک میلیون دلار. تام هنکس و جورج کلونی برای گرفتن نقش هایی که می نویسم سر و دست می شکونن. آخر هفته ها با جیسون بیگز و آدام سندلر می ریم ماهیگیری، کلی می خندم از دستشون.

بالاخره یکی از فیلم هام کاندید اسکار می شه: بهترین فیلم، فیلمنامه و کارگردانی. روز برگزاری مراسم از صبح دلشوره دارم. تینا می گه مطمئن باش جایزه مال خودته. آخه فیلم های اسپیلبرگ و اسکورسیزی و حتی پیتر جکسون در برابر فیلم تو حرفی برای گفتن ندارن... متنی که آماده کردم رو با دقت می ذارم توی جیب کت اسموکینگ مشکی رنگم که هفتۀ پیش به قیمت ۴۵۰۰ دلار ار بورلی هیلز خریدم.

صندلی ما توی سالن کداک درست کنار صندلی سوزان ساراندون هست که با شوهرش تیم رابینز اومده. بالاخره نوبت رشتۀ بهترین کارگردان می رسه. هریسون فورد اسم پنج نفر کاندیدا رو می خونه و بعد جملۀ معروف:

And the Oscar goes to…

ویدئو وال های بزرگ عکس ما پنج نفر رو نشون می دن. هیجان داریم. می دونم که توی ایران همه دارن با دقت تماشا می کنن:

Sam Degani

سالن منفجر می شه. همه دست می زنن. موسیقی متن فیلمم که سعید ساخته توی سالن پخش می شه. می رم بالا. اسکار رو می گیرم دستم. همه دارن ایستاده دست می زنن. بعد از چند ثانیه سالن ساکت می شه. منتظر Acceptance Speech من هستن. متن رو به آرومی از جیبم درمیارم. نمای مدیوم از من و مجسمۀ اسکار روی تلویزیون میلیون ها بیننده سراسر دنیا قرار داره. همه دارن نگاه می کنن، مردم عادی، سیاستمدارها، ورزشکارها.... همه. بعد از چند ثانیه، بدون اینکه به متن نگاه کنم، شروع می کنم:

"با تشکر از همه، می خوام این جایزه رو تقدیم کنم به مردم سبز کشورم، ایران، که تونستن بعد از مدتها مبارزه در راه دموکراسی به هدفشون برسن..."

خلاصه خیلی دلم می خواد روزی برسه که یکی این جمله رو یه جایی به زبون بیاره. جاش مهم نیست، آدمش هم مهم نیست، فقط جمله اش مهمه!

نظرات 24 + ارسال نظر
محسن جمعه 25 دی 1388 ساعت 11:06 http://after23.blogsky.com/

یعنی میری بالاس سن و میگی من این تمشک طلایی رو به ملت سبز...........؟
***
البته احتمالن خیلی کامنت به وبلاگت سرازیر شده مبنی براینکه من نفوذی قهوه ای هستم.

نه دیگه اگه تمشک بگیریم تقدیم می کنیم به رئیس جمهور منتخب!
***
شما کلا مشکوک می زنین تازگی ها!

آراد جمعه 25 دی 1388 ساعت 01:36

چی میشه!عزیزم همین الان هم نیکول جوون نیست!تازه دیکاپریو پیغام داده واسه فیلم بعدی برم گفتم باید اول حسام ok بده!

بگو اول فیلمنامه کامل رو بفرسته با دکوپاژ کارگردان. با هم می خونیم اگه خوب بود اوکی در میکنیم.

آراد پنج‌شنبه 24 دی 1388 ساعت 13:42

شرمنده من فقط با نیکول هم بازی می شم اونم نقش اول. حالا که این طور شد به پیشنهاد مارتین جواب مثبت می دم و با لیو هم بازی می شم

هاهاها! تا اون موقع که نیکول پیرزن شده دیگه!

خدایی مجسم کن تو و لئو کنار هم چه ترکیبی می شین؟

محسن پنج‌شنبه 24 دی 1388 ساعت 13:02 http://filmamoon.blogsky.com

ایشاالله فیلمات همش تمشک طلایی بگیره.

بذار بگیره، تمشک باشه هم راضی هستیم!

آراد چهارشنبه 23 دی 1388 ساعت 20:43

اولا من شدیدا به این نظریه معترضم چون معلوم نیست من کجام ؟ دوما چرا بهمن ؟ ماه تولد من ؟ سوما بابا بی خیال سبزا ! من برا آدمای سفید و شفاف کار می کنم . چهارما تا اون موقع جکسن و بقیه فوت کردن... تازه واسه تو اونا که عددی نیستن ...

خب تو بازیگر نقش دوم مرد بودی مقابل مت دیمون. اون کاندید شد تو نشدی! ایشالله فیلم بعدی!

محسن چهارشنبه 23 دی 1388 ساعت 18:43 http://filmamoon.blogsky.com

پس منم توی وبلاق وزین فیلمامون پنبه فیلماتو میزنم. به زور یک ستاره بهش میدم اونم پارتی بازی برای بازی ترانه.
اینو میخواستی؟

نه! با ما اینکارو نکنین!

تینا چهارشنبه 23 دی 1388 ساعت 12:21

تو ثابت کردی به هر چیزی که دلت بخواد دیر یا زود می رسی.
فقط بگو که کی شروع می کنی؟؟؟؟

از ۷ بهمن!

ترانه چهارشنبه 23 دی 1388 ساعت 10:14 http://taranehmb.blogsky.com

میگم چه تلپاتی داریم ما با هم! اونروز هم من داشتم خیال بافی می کردم که توی اسکار اواردز کاندید بهترین هنرپیشه نقش اول زن شدم بعد با یه لباس سبز و یه دسبند سبز می رم رو رد کارپت بعد که اسکار گرفتم میرم روی صحنه و درحالی که بغز کردم میگم:
من این جایزه رو به مردم سبز کشورم تقدیم میکنم و ...

خیلی عالی میشه. دقیقام همه داشتن ایستاده دست می زدن به خاطر هنرنمایی عالی من توی اون فیلم.

ون داز تینا هو هر اگزمز؟

خب کارگردان اون فیلم منم دیگه!

تازه بعد از مراسم هم با اسکارهامون کنار هم چند تا عکس می گیریم که توی تمام مجلات چاپ می شه.

تینا هز اگزمز آل دیورینگ نکست ویک! بات آی ثینک وی کن میک ایت سونر دن دت. بیکاز آید لایک یو تو سی دی ایمپورتنت موویز بیفور دی آواردز!

ر و ز ب ه چهارشنبه 23 دی 1388 ساعت 03:35

من یاداشت رو بد خوندم!

می تونم بپرسم شما این فیلما رو از کجا گیر می یارین؟ احیانن تو سایتی هم دانلود می کنید؟
یا از همشهری لب خیابون دانلود می کنید؟

از طرق مختلف. اما اغلب از طریق دوستان می رسه دستم.

فرشته چهارشنبه 23 دی 1388 ساعت 02:29

بستگی به خمیر مایه صورت داره می دونی ولی ایشون چون شباهتش به اونطرف بیشتر ... "ماده میمون"

محمد سه‌شنبه 22 دی 1388 ساعت 13:09 http://mohamed.blogsky.com/

آخ جوووووون بالاخره یه پست از حسام که درباره ی یه فیلم ننوشته!)

خیلی با پستت حال کردم.کاشکی اون روز رو ببینم.))

چون اهل مبارزه و پیروزی و این حرفا نیستم راجع به جمله ی آخر هم نظری ندارم.کلا برام فرقی نمیکنه.

گلناز سه‌شنبه 22 دی 1388 ساعت 11:32

خیلی خیلی قشنگ بود.....آخرش داشت اشکم در میومد.امیدوارم این اتفاق که میگی بیفته.
راستی خیلی حال کردم که هیچ کس داوری جشنواره فجر رو به عهده نمیگیره.....تا اونجای همشون بسسسوزه!

اونجای همه شون ۶ ماهه که داره می سوزه، شدید!

ر و ز ب ه سه‌شنبه 22 دی 1388 ساعت 02:17

پرستویی نگفت !

پرستویی جایزه اش رو اهدا کرد به مبارزان، من می خوام تقدیم کنم به پیروز شده ها!

فرشته سه‌شنبه 22 دی 1388 ساعت 01:14 http://freshblog.blogsky.com

دیشب احسان با صدای بلند پستت رو می خوند و می خندید !!!

امیدوارم یه روزی به اونجا برسی ... خواستن توانستن است.
سعی کن لوکیشنهات رو در استرالیا برداری که ما هم بتونیم بیاییم ... یه امضا هم از رابرت پتسن برام بگیر و به تینا بگو لباسی که برای رد کارپت پوشیده بود خیلی بهش می اومد.


منم دلم می خواد:
یه روز جراح پلاستیک بشم و صورت احمدی نژاد رو برای تزم عوض کنم !!! آخ چه حاااااااااااااالی می ده.

امیدوارم تو هم هر چه سریعتر به آرزوت برسی!

حالا چه شکلیش می کنی؟!

پت دوشنبه 21 دی 1388 ساعت 23:47 http://iampat.keykoja.com

ای جوان آرزومند، امیدوارم به آرزوت برسی :)

قربونت!

کوروموزوم نا معلوم دوشنبه 21 دی 1388 ساعت 21:13 http://xxxy.blogsky.com

هوووووه چقدر عالی میشه!اون وقت منم میرم همه جا میگم که ببینید دوست وبلاگ نویس من اسکار برنده شد بعد کلی پز میدم همه جا!
این نوشته خیلی مدل خیال بافی های من بود!من خیال بافی هام البته موضوعش فرق میکنه یه مقدار مثلا حول این میچرخه با این وضعی که اسم درسامم بلد نیستم بشم یکی مثل مارگارت مید یا اینکه تو so u think u can dance اول بشم.یا اینکه اتفاقات ماورا طبیعه برام بیفته مثل افتادن تو جزیره ی لاست خون آشام شدن و ...
و در مورد جمله ی آخر...منم امیدوارم که یکی یه روزی اینو بگه...اما دلم میخواد اون تیکه ی بعد از مدت ها حذف بشه.نمیخوام طول بکشه...

محسن دوشنبه 21 دی 1388 ساعت 20:45 http://filmamoon.blogsky.com

یعنی من قرار نیست در فیلم تو بازی کنم و با تو برم خارجه؟
همه اش خیال بود؟

حالا ترانه ممکنه، ولی شما قطعا نه!

مقدم دوشنبه 21 دی 1388 ساعت 18:01 http://lovesky.blogsky

حسام جان هنوز عصبانی هستی ؟!
منظورم از نظریه خردجمعی به رخ کشیدن چیزی نبود اگه لحن متن طوری بود که اینطوری میشد استنباط کرد شما ببخش.

دوست شما .

این روزها چیزی که باید به شدت ازش دوری کنیم عصبانی شدن از دست همدیگه اس. باید درک کنیم صداها و نظرات مختلف در جامعه وجود داره که لزوما هیچ کدومش کاملا درست یا کاملا اشتباه نیست.

ممنون از توجهت.

aavin دوشنبه 21 دی 1388 ساعت 16:45 http://persiarome.persianblog.ir/

عالی‌ بود.....لذت بردم..باید بگم که منم به این داستانها فکر کردم! به امید ایرانی‌ سبز...

احسان دوشنبه 21 دی 1388 ساعت 14:43

این اولین پستی بود که ازت خوندم و کلی خندیدم. دمت گرم خیلی با حال بود. میگن ارزو بر جوانان عیب نیست. من هم خیلی وقت ها دوست دارم یه اجرا با شجریان و کیهان کلهر داشته باشم برای زلزله بعدی!!!

ولی خواهشا رفتی .اهیگیری بگو من بگم بن استیلر هم بیاد که خوراک خنده است!

مگه می شه من بدون تو برم ماهیگیری؟ بن هم بگو بیاد، خودت هم برنامه ات جور شد بیا.

محسن دوشنبه 21 دی 1388 ساعت 13:33 http://after23.blogsky.com/

بعدشم بر میگردی. توی فرودگاه ازت سئوال و جواب میکنن. مگه میتونن بگیرنت تا آکادمی اسکار سر و تهشونو یکی بکنه. -مگه کارگردانان فیلم به مزد همینو فیلم کنن و سال بعد اسکار بگیرن-بعدش یک فیلم درست میکنی که منم توش بازی می کنم. بعدش منو با خودت میبری به یک جشنواره ای. به منم جایزه میدن. منم اونو تقدیم میکنم به مردم سبز کشورم و اینا. ولی دیگه اگه برگردیم میگیرنمون. باید اونجا بمونیم. بعدشم زن و بچچه هامونو تحت فشار قرار میدن که ما رو به زانو در بیارن. بنابراین اونام باید با خودمون ببریم. که به این ترتیب عمه و خاله و عمو دایی یامونو تحت فشار قرار میدن پس باید اونا رو هم با خودمون ببریم. -منو باش چه همینجوری خودمو چسبوندم به تو که جرج و براد و باب سرت دعوا دارن- بعدش همسایه هامونو تحت فشار قرار می دن......
***
ولی تا جایی که من یادمه توی یکی از همین جشنواره ها یک هنرمندی که جایزه گرفت حالا نه به این شکلی که تو نوشتی ولی جایزه اش رو به مردم ایران هدیه کرد.

نه!

معلومه جمله آخر رو با دقت نخوندین:

...مردم که تونستن بعد از مدتها مبارزه در راه دموکراسی به هدفشون برسن..

ماجرا مربوط به بعد از پیروزی مردمه. دیگه از بگیر و ببند خبری نیست.

عمویی دیگر دوشنبه 21 دی 1388 ساعت 13:27

اول کامنت دادم بعد متن رو خوندم . بعد که میری روی سن ناتالی پورتمن هم باهات یه شوخیه بامزه می کنه .

آخ گفتی!

عمویی دیگر دوشنبه 21 دی 1388 ساعت 13:24

سریعترین کانت تو خاورمیانه

با اختلاف دو دقیقه دوم شدین!

محسن دوشنبه 21 دی 1388 ساعت 13:22 http://after23.blogsky.com/

متن رو نخوندم. ولی دیدم که حدود چند ثانیه قبل آپ کردی خواستم بگم سلام. و جایزه خودمو بگیرم.

سلام. شما همینجوری هم کلی جایزه دارین پیش ما!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد