پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

یک داستان خیلی کوتاه: شام

تازه وارد دستشویی شده بود که صدای پسرش رو شنید.

"بابا بیا شام"

مرد متعجب از لحن نه چندان دوستانۀ پسر، شروع کرد به شستن لکه های خون از روی دستهاش. روز سختی رو پشت سر گذاشته بود...

نظرات 10 + ارسال نظر
محمد شنبه 12 دی 1388 ساعت 10:03 http://mohamed.blogsky.com/

خیلی تاسف اوره!

همیشه بهار چهارشنبه 9 دی 1388 ساعت 09:40 http://vaniya7.persianblog.ir

اکثرا خونواده هاشون میدونن اینا کجا میرن... از بین کسایی که میشناسمشون که اینجورین و حتی تو همین شلوغیا که با مردم حرف میزدم...خیلی بودند کسایی که یکی از افراد خونواده شون مقابل مردم ایستاده بودند اما زن و بچه هاشون میومدن تظاهرات و کنار مردم اعتراض میکردن و مرگ بر (..)میگفتن...یکی رو میشناسم که پدرش از همین حکومتی های متعصب بود اما پسرش تو راهپیمایی ۳۰ خرداد شهید شد.
به نظرم اونا این روزا بهشون سخت تر میگذره...مثل همین پسر بچه داستانت که ناراحتیش رو از پدرش با اون لحن نه چندان دوستانه بیان میکنه...

امیدوارم حداقل اینها بفهمن که مقابل خیل عظیمی از مردم و حتی زن و بچه های خودشون ایستادن... مرد داستان من که اصلا نمی فهمه چرا لحن پسرش دوستانه نیست!

عمویی دیگر سه‌شنبه 8 دی 1388 ساعت 21:02

نیروی انتظامی مثل زپ تو saw 1 نباید در موردشون خیلی بد فکر کرد .

مشکل ما هم با نیروی انتظامی نیست، با لباس شخصی هاس که خودشونو نخود هر آش می دونن.

آراد سه‌شنبه 8 دی 1388 ساعت 16:16

آقا من دیشب با دست خونی رفتم خونه ولی بچه ندارم و خودم مجبور شدم شام درست کنم ....

اتفاقا بهت میاد!

فرشته سه‌شنبه 8 دی 1388 ساعت 13:21 http://freshblog.blogsky.com

واقعا به بچه هاشون چی میگن؟؟؟ خانواده هاشون می دونن چه خائنینی توی خونشونه؟؟؟ خاله می دونه که نوه اش رو همین خواهر زاده بی شر ف اش با چماق زده ؟؟؟

فکر نمی کنم بدونن... اصلا روشون نمی شه به زن و بچه هاشون بگن امروز کجا بودن.

همون سه‌شنبه 8 دی 1388 ساعت 01:56

انیمیشن mary and max 2009 رو حتما ببین.

یکی دو ماه پیش دیدم. انیمیشن خیلی خوبیه. فکر کنم امتیاز ۷ از ۱۰ دادم بهش.

محسن دوشنبه 7 دی 1388 ساعت 22:50

یادم رفت که بنویسم منم یک عسک خوبی دارم برای نوشتن متن کامنتی که برای تو گذاشتم به عنوان یک پست برای خودم.

محسن دوشنبه 7 دی 1388 ساعت 22:49 http://after23.blogsky.com/

من نمیدونم این نیروهای ضدشورش شب که میرن خونه شون به زن وبچه شون میگن رفته بودیم سرکار؟

حتما دیگه!

کوروموزوم نا معلوم دوشنبه 7 دی 1388 ساعت 21:29 http://xxxy.blogsky.com

مردی که دستش آلوده به خونه باید از لحن دوستانه ی هر کس تعجب کنه نه از لحن نه چندان دوستانه...

این روزها توی مملکت ما خیلی ها دستشون مستقیم یا غیرمستقیم به خون آلوده اس...

aavin دوشنبه 7 دی 1388 ساعت 19:57 http://persiarome.persianblog.ir/

.....این داستان من رو غمگین کرد...

احساس امروز من دقیقا همین بود که توی این چند خط به داستان تبدیل شد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد