پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

۱۰ صحنۀ کلیشه ای مسخره در فیلم ها

10 صحنۀ کلیشه ای مسخره در فیلم ها

از دیدن بعضی صحنه ها واقعاً حالم بد می شه. اصلاً نمی تونم درک کنم نویسنده و کارگردان چرا از یه همچین تصاویری کلیشه ای استفاده می کنن.

بکار بردن بعضی فرمول ها و قواعد سینمایی به خودی خود اشکالی نداره و حتی گاهی لازم هم هست، اما تماشای چیزی که قبلاً هزار دفعه نشون داده شده و دیدیم برام خیلی زور داره! مثل اینها:

قهرمان فیلم همه کار بلده انجام بده. از روندن ماشین و تانک گرفته تا هواپیما و بشقاب پرنده... مسخره تر هم وقتیه که قهرمان مثلاً می شینه پشت فرمون هلیکوپتر، چند ثانیه به دکمه ها نگاه می کنه و متوجه می شه باید کدوم دکمه ها رو فشار بده!

وقتی توی کافه یا بار بین دو نفر دعوا می شه، بعد از چند ثانیه همه درگیر می شن و شروع می کنن به زدن هم!

در صحنه های دلهره آور توی خونه، همیشۀ خدا بیرون داره رعد و برق می زنه، اونهم با چه شدت و سرعتی!

آدم بدهای فیلم همه بدقیافه هستن!

قراره کاراکتر اصلی فیلم از یه خبری مطلع بشه. بطور اتفاقی تلویزیون رو روشن می کنه و دقیقاً همون اولین کانال داره خبر رو پخش می کنه! اونهم درست از اول جمله!

خنثی کردن بمب ساعتی (با اون کانترهای مسخرۀ بزرگ، که دقیقاً بدونیم قهرمان فیلم چند ثانیه دیگه وقت داره)، که مثلاً همیشه هم بین دو تا سیم مردد می مونن، بعد یکیشو شانسی قطع می کنن و شانسی درست درمیاد!

آخرهای فیلم قهرمان اصلی گلوله می خوره میفته زمین... وقتی فکر می کنیم مرده، بلند می شه می ایسته و نگاه تشکرآمیز به جلیقۀ ضدگلوله اش میندازه!

توی فیلم های ترسناک، زنه از دست قاتل فرار می کنه، می دوه سمت ماشین و سوار می شه، با عجله دنبال سوئیچ می گرده... قاتل هم اون دور و برها پیداش نیست... بالاخره سوئیچ رو می چرخونه، اما ماشین استارت نمی خوره! با ناامیدی باز هم استارت می زنه. موسیقی غوغا می کنه... و ناگهان قاتل سریالی جلوی ماشین سبز می شه و خیلی خونسرد بهش نگاه می کنه!

قهرمان فیلم داره فرار می کنه و پنجاه نفر از آدم بدها به طرفش شلیک می کنن، اما حتی یه دونه تیر هم بهش اصابت نمی کنه!

در آخرین نمای فیلم دوربین به آرومی از زمین بلند می شه و ارتفاع می گیره!

نظرات 23 + ارسال نظر
محسن چهارشنبه 15 مهر 1388 ساعت 22:38 http://after23.blogsky.com/

جات خالی حسام. دیشب یه فیلم هندی دیدم. البته نیمساعت آخرش. توی همین نیمساعتی که نگاه میکردم و نمیکردم دو مورد از این موارد بود.
یکیش: یک پلاک فلزی که روی قلب جلوی یک گلوله ای رو گرفت که قرار بود کسی رو بکشه و این بابا فداکاری کرد و خودشو انداخت جلوی گلوله.
دومیش: دو تا پیاده که آرتیست بودن میدویدن و 4 تا موتور سوار تعقیبشون می کردن. رفتن توی یک کوچه و دقیقن یک متری ته کوچه دیدن که کوچه بن بسته و برگشتن سایه موتور ها بهشون نزدیک شد و اونام خیلی آروم جاخالی دادن. موتوریا خوردن به دیوار و از اون طرف دیوار عین گلوله توپ در چهار نقطه دیوارو خراب کردن و یک راست با موتورشون افتادن توی دریا. آخه اون شهره بندر بود. و این نما از نماهایی بود که کارگردان خودش خیلی خوشش اومده بود چون از شونصد نما اینو نشون داد.

فیلم های هندی که آخرش هستن... انواع صحنه های کلیشه ای توشون یافت می شه به وفور!
مثل صحنه های کتک کاری که یه نفر یه تنه همه رو می زنه و صدای طبل و سنج میذارن روش!

ترانه شنبه 4 مهر 1388 ساعت 17:13 http://taranehmb.blogsky.com

آقا منم به برخی صحنه ها آلرژی پیدا کردم. نمی دونم ذکر شده یا نه. من به چشمم نخورد. اونم تازه صحنه نیست! سوژس! اونم اینه که همه در طول فیلم می میرن، قهرمان اول فیمل وقتی که قراره کشته شه نجات پیدا می کنه و طلسم رو می شکنه! خدایی تو چن صد تا فیلم پیدا شده؟ حالا درجاتش فرق داره!

یکیم این که مثلا همه اسلحه گرفتن سمت هم، یهو یک دست رو نشون میده که شلیک کرده، بعد چشمای قهرمان اصلی گرد میشه، ولی بعد می فهمیم که تیر به اون نخورده به آدم بده خورده!

این که قهرمان هم همه کار بلده انجام بده خیلی حرص در میاره!

دومی رو توی خیلی فیلم ها دیدیم.
مثلا قهرمان فیلم فشنگش تموم می شه، مرد خبیث لبخند می زنه و تفنگش رو با بدجنسی تمام میاره بالا... قهرمان فیلم مثل چغندر داره نگاهش می کنه و احتمالا داره اشهدش رو می خونه که یهو صدای تیر میاد... بعد قهرمان فیلم به خودش نگاه می کنه می بینه سالمه، به مرد بدجنسه نگاه می کنه می بینه یارو تیر خورده افتاده زمین... بعد برمی گرده و دوست دخترش یا کس دیگه ای رو می بینه که اسلحه به دست وایساده... تازه چند صحنه قبل ناک اوت شده بود!

تینا شنبه 4 مهر 1388 ساعت 09:59

یکی دیگه از این صحنه های کلیشه ای مسخره دیدن صورت جوون شده و متعجب بازیگر اصلی توی اینه است که توی همه ی فیلم هایی که قراره زمان به عقب برگرده و یا کسی ارزوی جوون شدن میکنه تکرار میشه...

آره اینم زیاد تکرار شده، مثل Butterfly Effect، The Big و Back to the Future

محسن جمعه 3 مهر 1388 ساعت 10:02 http://axamoon.blogsky.com

دیشب یک سکانس تکراری دیدم.
توی سکانسای تعقیب اونیکه جلوتره میره توی یک کوچه و وقتی میرسه به ته کوچه میبینه که ای دل غافل ته کوچه از این توری های مرغی به ارتفاع چند متره توری رو میگره میره بالا که طرف میرسه و پاشو میگیره. حالا میکشدن پایین یا نه دیگه مهم نیست. من نمی دونم کوچه های خارج اینجوریه؟ اینجا که نداریم.

اتفاقا ما هم چند شب پیش داشتیم یه فیلم می دیدیم، یه صحنه تکراری توی همین مایه ها دیدیم.
یارو داره فرار می کنه یکی هم در تعقیبشه. یارو از عرض خیابون رد می شه، همون موقع یه اتوبوس یا تراموا یا تریلی از خیابون رد می شه و دید تعقیب کننده رو کور می کنه. اتوبوسه که میره، یارو رو گم می کنه و دیگه نمی دونه کدوم وری رفته!

سیروس محمدی سه‌شنبه 31 شهریور 1388 ساعت 00:38

حسام جان هم تولدت مبارک و هم ازدواجت مبارک.ببخشید دیر خبردار شدم.

مرسی، شما لطف دارین.

نونوش شنبه 28 شهریور 1388 ساعت 11:11

توی فیلما وقتی از طرف کسی یه نامه می رسه موقعی که خواننده نامه به آخر خط اول می رسه از بقیش صدای خوندن نامه با صدای اونی که نامه رو نوشته پخش میشه!
خیلی پیچوندم راحت ترم می تونستم بگم :دی

راست می گی اینم از فرمول های کلیشه ای فیلمهاس!

سعید شنبه 28 شهریور 1388 ساعت 10:20 http://minaminoo.blogfa.com

صحنه ی دیگر:
وقتی آرتیست فیلم با ماشین راه میافته و درست پشت سرش ماشین دیگه ای راه می افته و خیلی تابلو اون را تعقیب میکنه و آرتیست خیلی تیز!! میفهمه و سعی میکنه در بره و آخرش هم یا در میره و یا ماشین تعقیب کننده را میزنه یه جایی چپ میکنه یا منفجرش میکنه و یا می اندازه تو رودخونه...

آفرین، خیلی باحال بود!

محسن شنبه 28 شهریور 1388 ساعت 01:36 http://after23.blogsky.com/

هم غزه، هم لبنان، جانم فدای ایران.
اون همای اولی رو بیشترم کردین، کردین. ما انحصار طلب نیستیم.

ما نیستیم، اونا که هستن!

محسن شنبه 28 شهریور 1388 ساعت 01:35 http://after23.blogsky.com/

هی می خوام راجب ب اون جلیقه ضد گلوله بنویسم. یادم می ره. توی یه فیلمی جلیقه ضد گلوله نبود که آرتیست رو نجات داد. یک سکه ای که توی یکی از سکانسای قبلی توی جیبش گذاشت جلوی گلوله رو گرفت.
چی فک کردی. سکه های قدیمی ضد گلوله بودند.

آره منم این صحنه رو دیدم اما یادم نیست چه فلمی بود؟

محسن جمعه 27 شهریور 1388 ساعت 21:30 http://after23.blogsky.com

چیزی که خیلی توی فیلما اتفاق میافته اینه که یک بچچه ای رو میزدن. بعد برای این که این بچه کشته نشه شونصدتا پلیس و یک اتوبوس پر مسافر منفجر میشه یا چپ میشه و کلی از این اتفاقای دیگه و آخرش بچچه هه رو لای پتو پیچیدن و بغل مادر یا پدرشه. همه هم خوشحال که بچچه نجات پیدا کرد.
من روسی فکر می کنم؟

شما کلا روسی فکر می کنین!

محسن جمعه 27 شهریور 1388 ساعت 21:27 http://axamoon.blogsky.com

منظورم اینه که فیلم فارسی نگاه می کنی و آب خوردنو از اونا یاد گرفتی. اگرنه که میدونم که اینایی که نوشتی مال فیلمای خارجیاس که.

آهان!

ر و ز ب ه پنج‌شنبه 26 شهریور 1388 ساعت 23:48

تا "قیام دلاوران سبز" (قدس پیشین)

+ با امید... . .
چشم به راه "قیام دوباره سبز ها.."

نه غزه نه لبنان
جانم فدای ایران

آقا اینجا توی وبلاگ من تبلیغات سیاسی ممنوع نیست! مال خودمه دلم می خواد!

دارا پنج‌شنبه 26 شهریور 1388 ساعت 16:36

اصلن چرا مقابل آدم خوبه فیلمها باید یه آدم بد باشه؟

اگه نباشه ما بشینیم دو ساعت چی چی رو تماشا کنیم؟!

ترانه چهارشنبه 25 شهریور 1388 ساعت 18:21

نمی دونستم کجا تولدتو تبریک بگم! تولدت مبارک!

هر جا حال کردی!
مرسی!

فرشته چهارشنبه 25 شهریور 1388 ساعت 13:58

آره بابا........
خوبی؟ محسن برات نوشته منم در ادامه اون نوشتم ...

آهان! فکر کردم در ادامه خودت نوشتی!
:)

محمد چهارشنبه 25 شهریور 1388 ساعت 13:23 http://mohamed.blogsky.com/

تولدت مبارک باشه حسام جان.پیر شی پسر!))

مرسی.
بچه که بودم یکی می گفت پیر بشی الهی، فکر می کردم داره نفرین می کنه!

فرشته سه‌شنبه 24 شهریور 1388 ساعت 13:03 http://freshblog.blogsky.com

آه!!!!... واقعا فیلم فارسی می بینی حسام؟ واقعا اینقدر وقت ازاد داری؟
راستی از سریالهای دره پیت ماه رمضون چه خبر؟

Oh Angie!
تو اصلا مطلب رو خوندی؟!

محسن دوشنبه 23 شهریور 1388 ساعت 17:56 http://filmamoon.blogsky.com

از بس فیلم فارسی نگاه میکنی. هی میگم نکن. گوش نمیدی که.

اینا که گفتم هیچکدوم مال فیلم فارسی نبود که!

احسان دوشنبه 23 شهریور 1388 ساعت 17:47

دو تا هم ما بگیم حال کنین...
۱- در صحنه های ترسناک اول صورت طرف رو نشون میدن و دوربین با سرعت بهش نزدیک میشه در حالیکه چشاش از حدقه در اومده... بعد اون ور نشون میده که یکی یا سرشو بریدن یا دارش زدن...
۲- در فیلمهای پلیسی وقتی با احتیاط طرف وارد خونه میشه و همه جا تاریکه در حالیکه اسلحه رو بادقت دستش گرفته و مرتب این طرف اون طرف میکنه... یهو یکی از پشت میزنه زیر اسلحه اش....

شماره یک رو توی فیلم های ترسناک زیاد دیدم... یکی دیگه هم اینه که دختره داره جلوی آینه حموم مسواک می زنه مثلا بعد سایه قاتل رو یه لحظه توی آینه می بینیه...

با شماره دو خیلی حال کردم!

محمد دوشنبه 23 شهریور 1388 ساعت 15:53 http://mohamed.blogsky.com/

1-یکی از احمقانه ترین کلیشه ها اینه که اخر سر ادم بده فیلم فلج شه!
2- حال به هم زن ترین کلیشه هم از نظر من اینه که آخر قصه همه چی خوب تموم شه و عدالت کامل اجرا شه!
3-آدم خوب فیلم هم معمولا پخمس!
4-...

حالا که دارم فکر میکنم اصلا اگه این کلیشه ها نباشه چقدر کار سخت میشه!

شماره ۲ دقیقا پایان بندی سریال های ماه رمضونه!

فرشته دوشنبه 23 شهریور 1388 ساعت 12:46 http://freshblog.blogsky.com

پوشیدن پیرژامه راه راه آبی و مالیدن دستهای خیس بعد از خروج از دستشویی در فیلمهای عطاران یادت رفت!!

من فکر میکنم که اگر کارگردان خیلی خلاق و متفکر باشه شما این صحنه ها رو کمتر می بینی ! هر چند هنوز انسانها در فکر کردن یه مسیر رو دنبال می کنن و اون خط فکریشون با بقیه یکیه و این وسط اگه یکی پیدا بشه که اینها رو بفهمه برنده است و فیلم جدیدی رو خلق کرده.

مثل سگی که توی پارک ژوراسیک ۲ به دایناسوره پارس می کنه و چند لحظه بعد می بینیم که هیچی ازش باقی نمونده!

محسن دوشنبه 23 شهریور 1388 ساعت 10:18 http://after23.blogsky.com

چیزی که من رو می نماید اینه که -البته توی فیلمای ایرانی دیدم- هر آرتیستی که از در خونه بیاد توو و ما قرار باشه یک دو سه دقیقه ای ببینیمش چیزی حدود یک دقیقه اش صرف این میشه که بره سر یخچال و بطری آبو دربیاره و بخوره. فحشم بدن از این بهتره. مرد و مردونه کی از در خونه میاد تو و قبل از هرکاری میره سر یخچال؟ انگار همیشه ماه رمضونه و هیچ جا بیرون خونه هم نمیشه آب خورد.

درسته. البته خود من وقتی از بیرون میام اولین کاری که می کنم همینه!

پت دوشنبه 23 شهریور 1388 ساعت 03:34 http://iampat.keykoja.com

یک کلیشه‌ی دیگر هم من بگم که البته خیلی حال بهم زن نیست، اما من نسبت بهش آلرژی دارم. اون هم اینه که وقتی یک معلم و یا استاد داره سر کلاس حرف می‌زنه پشتش همیشه معادلات ماکسول در مختصات کروی را نوشته‌اند (این معادلات قیاوشون خیلی خفن به نظر می‌رسه) و اصلا مهم هم نیست که موضوع اون کلاس چیه.

راست می گی. فکر کنم حتی پشت سر ایندینا جونز (که استاد باستان شناسی بود) هم همین معادلات رو نوشتن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد