پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

حالا یه کاریش بکن!

مواقعی پیش میاد که آدم ناخواسته تبدیل می شه به تنها امید یک نفر! حالا اگه بتونی براش کاری انجام بدی حرفی نیست، اما گاهی مطمئنی که هیچ رقمه نمی شه کارش رو راه انداخت! اونوقت نمی دونی با چه زبونی بهش بفهمونی که آقا جان از من کاری برنمیاد برو یه فکر دیگه کن!

یه جملۀ قشنگی دربارۀ امید خوندم، یادم نیست از کی، که می گه: "هیچوقت امید کسی رو ازش نگیر، شاید این تنها سرمایه ای باشه که براش باقی مونده". اما بعضی وقت ها واقعاً نمی شه...

چند سال پیش جلوی سفارت کانادا صحنه ای دیدم که دقیقاً همین بود. اون زمان بخاطر یه سری مسائل سیاسی روابط تیره و تار بود و سفیر و کارمنداش از ایران رفته بودن. یعنی هیچکی توی سفارت نبود. فقط یه سرباز مافنگی وایساده بود جلوی در نگهبانی می داد. یه پیرزنی اومد گفت "می خوام برم کانادا پسرم رو ببینم". سربازه گفت "مادر جان، سفیر رفته، سفارت تعطیله، ویزا نمی دن". پیرزنه اصرار می کرد که "آخه نوه ام دنیا اومده می خوام برم ببینمش!". سرباز بدبخت هی قسم می خورد که "اینجا کسی نیست کارت رو راه بندازه، برو چند ماه دیگه بیا..."، اما پیرزنه التماس می کرد که "حالا تو ببین برام چیکار می تونی بکنی!!!".

بعضی وقتا واقعاً کاری از دستت برنمیاد اما می بینی طرف وایساده داره با امید تمام تماشات می کنه! اینجور مواقع همیشه این جملۀ رضا کیانیان توی فیلم "خانه ای روی آب" (فرمان آرا) از ذهنم می گذره که "تو دیگه چقدر بدبختی که تنها امیدت منم"!

*** دلیل نوشتن این پست بماند!

نظرات 13 + ارسال نظر
علیرضا پنج‌شنبه 26 دی 1387 ساعت 01:31

حالا چی بهش بگیم که دلش نشکنه و یه خورده هم کارش راه بیفته ؟ ؟ ؟ ! :(

سعی کنیم منطقی براش توضیح بدیم که چرا از ما کاری ساخته نیست...

لاله چهارشنبه 25 دی 1387 ساعت 18:00 http://barani.ca

خوشحالم که اینجا دیگه از دست آبدارچی جماعت و نگهبان و ... راحتم.فضولی آبدارچی ها یه طرف پرتاب کردن استکان چایی روی میزتون هم یه طرف.انگار طرف باورش شده بود همه کاره ست.
اینجا خدا رو شکر پستی به اسم آبدارچی تعریف نشده است.
اما خوب نیست ما عادت داریم خبرهای توی محل کارمون رو زودتر از خود مدیر عامل بفهمیم اینه که بعضی وقتها از فضولی و بیخبری داریم میمیریم :)

توی شرکت های خارجی پست آبدارچی وجود نداره اما معمولا منشی ها و نظافت چی ها از همه چی خبر دارن و کافیه یه کم باهاشون گرم بشی تا از خیلی خبرها سر دربیاری!
این فضولی هم یکی از خصوصیات ما ایرانی هاس که به قول شهرام شب پره اصلا انگار توی خونمونه و نمی تونیم هیچ جوره بذاریمش کنار!

رزیتا چهارشنبه 25 دی 1387 ساعت 16:06

یادمه اون موقعها که خیلی راحت نمیشد تو مو سسه زبان ایران آمریکا ثبت نام کرد یکی از دوستان من برادرش با روزنامه فروشی که توی اون دکه روبروش بود دوست بود و همون آقا هم اسم ایشون رو اونجا نوشت!!اصلا انگار اونجا سهمیه داشت (:

اصلا توی بعضی شرکت ها و اداره ها آبدارچی ها و نگهبان ها بیشتر از مدیرعامل حرفشون خریدار داره. کافیه با یکیشون آشنا باشی تا همه کارهات راه بیفته!

محسن چهارشنبه 25 دی 1387 ساعت 09:02

حالا یعنی واقعن نمیتونی یه کاریش بکنی؟

بعضی وقتا نه گفتن قاطع بهتر از امید الکی دادنه. اینجوری طرف می ره سراغ یه راه حل دیگه .

احسان سه‌شنبه 24 دی 1387 ساعت 17:20 http://nagofteh-ha.blogsky.com

به نظر من که در ایران بیشترین کارها رو همون سربازهای دم در و دربون ها و آبدارچی ها انجام میدن. بعضی وقت ها دل خوش کردن به این سربازها اینقدر حال میده. چون میدونی هیچ مدله کارت درست نمی شه. میگی شاید این دیگه یک کاری بکنه!

نکنه کار شمارو هم آبدارچی گلدن گروپ ردیف کرد؟!
---
راستی امروز میکائیل بیک پور رو دیدم، اومده بودن از ما بازدید بعمل بیارن. هر چی فکر کردم اسمش یادم نمیومد تا اینکه موقع خداحافظی کارتشو داد بهم!!!

remedios سه‌شنبه 24 دی 1387 ساعت 14:42 http://barayeramises.blogfa.com

in posto dust daram

ghorboone shoma
!!!pas bazam sar bezan

محمد سه‌شنبه 24 دی 1387 ساعت 14:22 http://mohamed.blogsky.com/

پس بیچاره خدا چی میکشه !
به نظر من اون که با اصرار ازت یه چیزی میخواد و ول کنم نیست یه جورایی مطمینه که میتونی کمکش کنی. منظورم اینه که وااااااقعا اصرار کنه ! اون وقته که تو هم واقعا اگه بخوای میتونی کمکش کنی.
مثلا اگه اون پیرزنه هر روز بره سفارت بالاخره اون سربازه یه کاری براش میکنه. مطمینم!

آخه بعضی ها اصرار دارن که همین الان کارمو راه بنداز!
حالا...
بگذریم...

ترانه سه‌شنبه 24 دی 1387 ساعت 11:25 http://taranehmb.blogsky.com

یعنی ممکنه از ماجرای عجیب بنجامین بوتون بهتر باشه؟

من هنوز از تو شوک هث لجر بیرون نیومدم. در ضمن برای کاندیدی اسکار هفت تا مرد رقابت دارن.

ُSlumdog Millionare واقعا شاهکاره. هر چی بگیره حقشه! پست بعدی درباره اش می نویسم.

فرشته سه‌شنبه 24 دی 1387 ساعت 07:34

اینجا ۱۶ دلار ورودی هر فیلمه! ایران جدید ترین فیلم ها رو می گرفتیم ۱.۵۰ دلار...

آره لامصب ها! پول سینما برای ما ایرانی هایی که به فیلم مفتی دیدن عادت کردیم خیلی زور داره!
چند وقت پیش Slumdog Millionare رو دیدم. فوق العاده اس. حتما توی پست بعدی درباره اش می نویسم.

فرشته دوشنبه 23 دی 1387 ساعت 16:35 http://freshblog.blogsky.com

من شرکت سازه بودم و دقیقا هم روبروی درب اصلی سفارت بود..و شرکت سازه اون دور و ور رو قرق کرده بود!!!
در ضمن فردا ما قراره بریم سینما فیلم بنجامین باتن ... (-:

پس اونجا هم همسایه بودیم! ما ساختمون مشکی ۵ طبقه کناری بودیم ولی بدون تابلو!
سینما هم خوش بگذره... اگه تونستین برین یه فیلم سه بعدی ببینین که بفهمین واقعا سینما یعنی چی!
در ضمن بنجامین باتن اینجا DVD 9 اومده!!!

ترانه دوشنبه 23 دی 1387 ساعت 09:40

من مراسمو به طور زنده دیدم!واقعا که با اون پیشبینی هامون!هر چی گفته بودیم ماجرای عجیب بنجامین بوتون، سلام داگ میلیونر گرفت. وقتی که اسم هث لجر اعلام شد پریدم و کف زدم. همم اونجا پاشدن و واستادن!

ما برای اسکار پیش بینی کردیم نه گلدن گلاب.
پارسال هم فیلم Atonement بیشتر جوایز گلدن گلاب رو گرفت درصورتیکه No Country for Old Men جوایز اسکار رو برد. هیات داوران جوایز گلدن گلاب رو منتقدین و نویسندگان خارجی (غیرآمریکایی) تشکیل می دن و برای همین به فیلم های غیرآمریکایی بیشتر اهمیت می دن. فیلم Slumdog Millionare هم که یه فیلم تقریبا هندیه. معلوم بود جایزه می گیره.

محسن یکشنبه 22 دی 1387 ساعت 23:08 http://after23.blogsky.com

من یک وختی در دوران شباب تمرین خط نستعلیق می کردم. جمله قشنگی سرمخشم بود. سرمخشی که شاعرش را نمی شناسم ولی خط از استاد مسلم این خط یعنی آقای غلام حسین امیرخانی بود:
دست از کرم به عذر تنک مایگی مدار
برگی در آب کشتی صد مور می شود

فرشته یکشنبه 22 دی 1387 ساعت 16:35 http://freshblog.blogsky.com

تا اونجایی که من یادم میآد دور و بر سفارت خبری از اغذیه ای و مغازه و ... نبود.
اقا دیدی من گفتم حرفات بوی مهاجرت میده!!!
۷۰ درصد نوشته های وبلاگ مال دل خود نویسنده هاست که دوست دارن با بقیه تقسیمش کنن و برای نوشتن هر مطلبی که نباید دلیلش رو بیان کنیم ...

من اون موقع شرکت تهران فراژه کار می کردم که درست روبروی سفارت بود و هر روز آدم های مختلفی رو می دیدیم که برای گرفتن انواع ویزا میومدن... هر کدومشون یه داستانی داشتن!
...
چرا ۷۰٪؟ به نظر من ۱۰۰٪ نوشته های وبلاگ ها حرف دل نویسنده هاشونه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد