پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

وقایع نگاری یک روز غیرکاری

ساعت ۱۱تا ۱۴- خیابان کریمخان –  پاساژ طلافروشان
دیروز به مبارکی و میمنت به اتفاق عیال آینده حلقه نامزدی را انتخاب نمودیم، دادیم اندازۀ انگوشتمان کنند، برق رفت! گفتند بروید ۲ ساعت دیگر بیایید. موقع خروج از پاساژ مغازه داران حرف های نه چندان مودبانه ای دربارۀ خویشاوندان درجۀ یک وزیر نیرو و رئیس دولت می زدند که ما نفهمیدیم به چه علت بود.

ساعت ۱۵ – چهارراه ولی عصر – چلوکبابی حاج محسن
نخست رفتیم رستوران سورن واقع در خیابان حافظ، دیدیم فقط شنیسل دارد و غذاهای فرنگی. اما از آنجا که دلمان هوس چلوکباب کرده بود رفتیم رستوران حاج محسن (کنار بازار رایانه ای رضا) کباب کوبیده تناول فرمودیم. آخرش آمدیم دندانهایمان را خلال نماییم برق رفت و همه جا چونان زلف یار سیاه شد!

ساعت ۱۶:۳۰ – خردمند شمالی – شعبۀ مرکزی هاکوپیان
خواستیم کت و شلوار ابتیاع کنیم چون آنجا هم برق نبود، رنگها مشخص نبودند. البته با موتور برق آنجا را کمی روشن کرده بودند اما نهایتاً از خرید در تاریکی منصرف شدیم. چند حرف زشت به ذهنمان رسید اما به زبان نیاوردیم!

ساعت ۱۷ تا ۱۹ – ستارخان – استودیوی زیرزمینی موسیقی
بعدش می خواستیم به همراه پدرخانوممان برویم استودیوی "دی جی علی گلادیاتور" قرارداد ببندیم برای روز نامزدی، تیلیفون زدیم گفت برقمان رفته و ساعت ۱۸ می آید. رفتیم خانه، هندوانه تناول نمودیم، خنک شدیم، دوباره رفتیم. اینبار برق بود. قرارداد بستیم. عجب دم و دستگاهی داشت! فکر کنم در روز موعود حسابی خودمان را بجنبانیم و ترقص نماییم.

ساعت ۱۹:۳۰ – خیابان کریمخان – پاساژ طلافروشان
دوباره رفتیم همان طلافروشی و حلقه هایمان را تحویل گرفتیم. اینور خیابان برق آمده بود ولی آنور خیابان برق نداشت. مغازه داران داشتند یک چیزهایی دربارۀ اقوام نزدیک وزیر می گفتند که ما درست متوجه نشدیم چی بود!

ساعت ۲۰ تا ۲۲ – خیابان فاطمی – رستوران خانۀ کوچک
به همراه عیال آینده و مادرخانوم و پدرخانوممان رفتیم رستوران و به مبارکی این روز میمون شام پیتزا و جوجه چینی تناول نمودیم. استثنائاً برق نرفت! پس از آن تصمیم گرفتیم برویم خانۀ پدر مادر خودمان تا حلقه ها را روئت نمایند.

ساعت ۲۳ تا ۲۴ – پایینتر از میدان شهرک غرب - منزل ابوی
وقتی رسیدیم برق نبود! حلقه ها را زیر نور شمع نمایش دادیم. گویا خوششان آمد از سلیقه مان. با نور موبایلمان از پله ها پایین آمدیم و برگشتیم خانه. جامه های بیرون را از تن کندیم و پیژامۀ راه راهمان را پوشیدیم و خوابیدیم.

روز خوبی بود با عیال آینده و بدون برق!

نظرات 17 + ارسال نظر
مهدیه دوشنبه 14 مرداد 1387 ساعت 00:03 http://badoom.blogsky.com

چقدر شیرین بود این پست

محمد سه‌شنبه 8 مرداد 1387 ساعت 13:46

در جواب خانم He Dan Hua :

حسام جان عزیزم تقریبا 3 سال یا حداکثر 5 سال بعد وقایع یک روز غیر کاریت تا بالای 50 درصد همونی میشه که گفتم
یعنی یه چیز طبیعیه که دلت بخواد از صبح تا شب فقط بخوابی و یا فقط به کارای شخصیت برسی . البته عیال محترمتون هم همینطور حوصله نداشته باشه برات نهار و شام بپزه اونم روز تعطیل.
راستی چرا گفتم 5 سال بعد چون احتمالا تا اون موقع یه نینی کوچولو ( حداقل) به جمعتون اضافه میشه و تو تازه میفهمی من چی میگم. ایا هنوزم فکر میکنید اتفاقات عادی بالا وقایع ناگوار هستند ...

جواب با خود خانم He Dan Hua!

داود دوشنبه 7 مرداد 1387 ساعت 15:59

آقا سلامون علیکم. تبریکات بنده را پذیرا باشید. امیدوارم شاد و خرم باشید. از این پس با هم میگرییم.
قربانت

سلام داوود جان. خوبی؟ آقا شتره چطوره؟

سیما دوشنبه 7 مرداد 1387 ساعت 14:25

با مزه بود بخصوص اگر همه جواب های دوستان را هم بخونید. راستی حسام خدائیش خیلی حوصله داری امیدوارم همیشه انقدر پرحوصله و طنز نگر و ارام باقی بمانی .............
راستی فضولی و دو به هم زنی چرا مامان و بابای خودتان نبودند ..........
یک فضویلی دیگه با عیال آینده رفتید خونه تون و پیزامای راه راه پوشیدید....
البته می تونی جواب ندهی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ما اغلب خریدها رو خودمون با هم انجام دادیم. برای خرید حلقه هم من و تینا با هم بودیم و خودمون انتخاب کردیم.

نه ما به تنهایی رفتیم پیژامای راه راه پوشیدیم... با عیال باشیم که راه راه نمی پوشیم!

فرشته دوشنبه 7 مرداد 1387 ساعت 13:33 http://freshblog.blogsky.com/

مبارکاآآآآآآآآآآآآآآآآ و به سلامتی ما که دعوتیم به ارکسرتون بگو حتما برای من لزگی بزنه .... به احسان گفتم تلافی اون همه رقصتو توی نامزدی ما رو باید در بیاریم...

هواسمون باشه رو کت و شلوارت چیزی نریزیم.

He Dan Hua دوشنبه 7 مرداد 1387 ساعت 10:11 http://redlife.blogsky.com/

در جواب آقای محمد:
مطمئنم که هیچ یک از وقایع ناگوار بالا در آینده اتفاق نخواهد افتاد...

من مطمئنم هیچکدوم از این موارد تابحال برای خود محمد پیش نیومده... البته همچین ناگوار هم نیستن!

محمد یکشنبه 6 مرداد 1387 ساعت 18:02

حسام خداییش زندگی کردن با تو خیلی سخته
چقدر خوب ریزهکاریها و جزییات یادت میمونه تازه احتمالا همه رو هم ثبت میکنی
اصلا شریک زندگیت نمیتونه بپیچونتت در آینده ... )
اما وقایع نگاری یک روز غیرکاری ... ۳ سال بعد :
ساعت ۱۱ تا ۱۲ - منزل خودتان
تازه از خواب بیدار شدین و اصلا حال و حوصله هیچ کاری رو ندارین...
خانم محترم هم هوس نون تازه کردن اما شما نمیرین بخرین
همینجوری که دارین کل کل میکنید برق میره شما هم دوباره میخوابید

ساعت ۱۲ تا ۱۴ - منزل خودتان
از گشنگی بیدار میشین به عیال میگین ناهار عیال میگه کوفتم نداریم بعد زنگ میزنید براتون پیتزا و جوجه چینی میارن دم خونه. اما چون برق نیست مجبور میشین از پله برین پایین وقتی که دارین میاین بالا به همه زمین و زمان پرت و پلا میگین . همینجوری که دارین نهار میخورین یاد شام خرید حلقه میفتین و اهی میکشین . یهو برقا میاد .و شما خوشحال میشین و میگین بازم خدا پدر و مادر این رییس جمهور محبوب دوباره انتخاب شده رو بیامرزه که حداقل روزی ۲ ساعت برق داریم.

ساعت ۱۴ - ۲۱ - منزل خودتان
لم میدین رو متکا و میخوابین . عیال هم هی غر میزنه پاشو بریم کریم خان یه انگشتر برام بخر .بین خواب و بیداری یاد روز خرید انگشترتون میافتی با همه جزییاتش ولی دوباره میخوابی

ساعت ۲۱- منزل خودتان
باز هم از گشنگی رو به عیال میکنی میگی چی داریم عیال باز م میگه کوفت . شما که بد جوری هوس کباب کوبیده کردی به عیال میگی بابا بلند شو ببرمت بیرون یه کم بگردیم . میرید چهارراه ولیعصر میبینید چلوکبابی حاج محسن بسته دماغت میسوزه .هر چی هم که بالا و پایین میری میبینی همه پیتزا فروشیه. یه پیتزا و جوجه چینی میخورین برمیگردین خونه .
جامه های بیرون را از تن میکنید و پیژامۀ راه راهتان را میپوشیدو احتمالا میخوابید. )

تخیلت حرف نداره پسر!

شیما شنبه 5 مرداد 1387 ساعت 21:37

ما از داستانک شیرین شما فراوان لذت بردیم

ما هم از شما متشکریم بسیار!

فریدون شنبه 5 مرداد 1387 ساعت 15:32

سلام
ایکاش همانطور که محسن تقاضا کرده بود٬ متن را باعکسی(تمام قد) از چهره های گلتون مزین می کردی. این امکان فراهم می شد٫ بین دو نسل بتوان مقایسه کرد !!

همه که به جشن دعوت نمی شوند تا ضمن ترفصاندن٬ به مقایسشون هم برسن.

امیدوارم این لحظات را نا تنها در وبلاگ۲ که در قلبهایتان ضبط کنید.

فضولی!!!!! مگر خانه خودتان همون خانه بابا نیست؟
ر موبایلمان از پله ها پایین آمدیم و برگشتیم خانه. جامه های بیرون را از تن کندیم و پیژامۀ راه راهمان را پوشیدیم و خوابیدیم.
!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مبارکه!! خوشبخت و سلامت باشید.


سلام. ممنون از لطفتون.

نه! خانه خودمان خانه خودمان است، خانه بابا خانه خودش! ما از ۲ سال پیش مستقل شدیم مثلا!

باز هم ممنون.

سعید شنبه 5 مرداد 1387 ساعت 01:50 http://minaminoo.blogfa.com

سلام حسام عزیز
خبرهای خوشحال کننده نوشتی و ما را هم به یاد تنها اوقات خوش سابقمان انداختی!!
بعد از ترقص به ساز دی جی نمیدونم چی چی ، هیچی دیگه ، خودت را آماده کن برای یک عمر ترقص به ساز دی جی... !!! ( جرات نمیکنم بنویسم)
از خوشحالی و خوشبختی تو خیلی خوشحالم.

برق هم که اگر نرود یادمان میرود کجا و در چه زمان و در چه سیستمی زندگی میکنیم.

سلام سعید جان. ممنون از لطفت.

محسن جمعه 4 مرداد 1387 ساعت 00:26 http://after23.blogsky.com

اولند کاشکی یک عکسی با دستهایتان که دو تا حلقه توی انگشتانتان است می انداختید. ما مرده ایم از فضولی.
ثانیند ما هر وقت برقمان میرود در مورد شخص ریاست محترم جمهوری و نیاکان ایشان کلامهایی برزبانمان جاری میشود.
برای این که فکر نکنی که بلانسبت نسبت های ناروا به ایشان میزنیم برایت میگویم که ما میگوییم که از این نورها که گاهی میرود به قبرشان ببارد.

اول خواستیم یک همچین عکسی بگذاریم ولی پشیمان شدیم، گفتیم شمایلش لو می رود!
من فکر می کنم در کل این روزها دعاهای بسیاری برای نیاکان هیات دولت روانه آسمان می شود.

عمو پنج‌شنبه 3 مرداد 1387 ساعت 19:38

ببینم این برق چه دشمنی ای با وزیر مربوطه و رئیس نامربوطه داره که هی باعث اون حرفهای نه چندان خوشایند میشه؟
ضمن اینکه اگه هی برق نمیرفت که الان نمیتونستی این پست رو بنویسی که، میتونستی؟!

فعلا توی این مملکت هر چیز کوچیکی باعث بروز احساسات عشقولانه نسبت به آقای رئیس نامربوطه می شه.

گلناز پنج‌شنبه 3 مرداد 1387 ساعت 12:25

همه اینها بعدا میشه خاطرات قشنگی که هر وقت یادشون میافتیم خنده شیرینی رو لبامون میشینه....
تازه اگه این همه برق نمیرفت که براتون بامزه نمی شد.
در ضمن ما نیز هر وقت برقمان میرود فامیلهای درجه یک وزیر نیرو را می اوریم جلوی چشمانمان!!!! اگه هنوز علتشو نفهمیدی ۴-۲ امروز یه سر بیا اینجا !!!!!!

۲ تا ۴ هر روز سایپا هم برق می ره!

فرزاد پنج‌شنبه 3 مرداد 1387 ساعت 11:06

خسته نباشی ، تازه اولشه ، انرژی تو درست تقسیم کن تا بتونی تا اوونجا که ما برات کف می زنیم وسط مراسم ترقص بفرمایین البت به همرام عیال محترمه
حالا تاریخ کی هست ؟ زودتر بگو تا ما هم بریم کت شلوار بخریم .

فردا (جمعه) باهات تماس می گیرم.

خرس قطبی چهارشنبه 2 مرداد 1387 ساعت 19:52

حسام! مبارکا باشه!
ایشالا موقع جشن و پایکوبی برق داشته باشین؛ بقیه اش حله!

داریم دو تا موتور برق می گیریم واسه همین!

احسان چهارشنبه 2 مرداد 1387 ساعت 19:30 http://nagofteh-ha.blogsky.com

دلم برات میسوزه پسرم... هنوز جوونی و داغ!!! عشق هاکوپیان و جوجه چینی کورت کرده!!
ایشالله همیشه خوش باشین.

!Very nice of you

He Dan Hua چهارشنبه 2 مرداد 1387 ساعت 14:02 http://redlife.blogsky.com/

آررره ه ه ..روز خوشگل و به یاد موندنی بود...هیچ وقت فراموش نمی کنیم. یه روز پر ماجرا. فقط اون خانم محترم و ماجرای فیش تو گلدون رو جا انداختی!!!
E0 hth... ...

اون خانومه و ماجرای فیش تو گلدون هر کدوم یه سوژه هستن که باید جداگانه در موردشون بنویسیم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد