توی یه شهر کوچیک، خیلی دور از پایتخت، یه بابایی بود که از این مملکت خسته شده بود. کارش نوازندگی بود و اینجا هیچ رقمه نمی تونست به اهدافش برسه. تصمیم گرفت مهاجرت کنه بره یه کشور خارجی، نشد. تصمیم گرفت پناهنده بشه، اقدام کرد، باز هم نشد. بهش گفتن توی ایران هیچ مشکلی نداری، چرا می خوای پناهنده بشی؟
تصمیم گرفت برای نمایندگی مجلس ثبت نام کنه و با برگۀ رد صلاحیتش دوباره برای پناهندگی اقدام بکنه... اما برخلاف انتظار، صلاحیتش تایید شد!
وقتی دوست و آشناها فهمیدن شروع کردن براش تبلیغ کردن، محبوب شد، مشهور شد، روز انتخابات رای بالایی آورد و به دور دوم راه پیدا کرد!
این هفته مرحلۀ دوم انتخابات برگزار می شه، به نظر میاد شانس زیادی داره و به احتمال قوی از رقیبش هم جلو میفته! اونوقت می شه نمایندۀ مجلس! نمایندۀ مجلس کشوری که تا همین ۶ ماه پیش نمی تونست تحملش کنه...
نکتۀ فلسفی: چرا فکر می کنیم هر کی در کاری موفق می شه خوش شانسه؟
نکتۀ سینمایی: یاد فارست گامپ افتادم!
سوال: بعدش چه اتفاقی بیفته که خیلی باحال بشه؟
سلام...
وقتی به قول بقیه رئیس جمهور شد و مصونیت سیاسی پیدا کرد اون موقع میره به همون کشوری که می خواست پناهنده بشه...اونا فایلاشون رو چک می کنن و می بینن این همون اون بود...و بعد از اون به بعد دیگه پناهندگی هیچ کس رو قبول نمی کنن اگه از ایران باشه...چون می تونن بعدن بگن که این ما بودیم که همه رئیس جمهور های ایران رو انتخاب می کنیم...اونم با یه راهکار ساده...
حالا هر چی میخوام چیزی نگم نمیذاری...
معلومه دیگه :
آخرش میشه "حسام دهقانی وبلاگ نویس"
خوشحال بودم حداقل توی این پست سر و کله ات پیدا نشد و کامنت نمی ذاری.
تو هم - مثل خیلی های دیگه - عجب آدم بیکاری هستی مدام سر می زنی ها! مگه کار و زندگی نداری؟ اصلا پاشو جمع کن وسایلتو برو سیدنی راحت بشیم از دستت دیگه...
با ویلونش ( حتی بدون ویلون هم می شه!) در مجلس ساز مخالف بزنه بعد بره با صدای آمریکا مصاحبه کنه شاید کورسویی از امید پیدا شه!
من یادم میره سئوال آخر رو جواب بدم.
من فکر میکنم توی مجلس برای یکی از پستای خالی وزارت کاندیدش میکنن و بعد در دوره بعد میشه رییس جمهور و توی فرودگاه وختی داره میره به اون کشوری که می خواست بهش پناهنده بشه سران اصلاح طلب و رد صلاحیت شده مثل محمدرضا خاتمی و بهزاد نبوی و تاج زاده رو میبینه و باهاشون بای بای میکنه. یه چشمکم به محترم تگهبان میزنه. اونام میگن برو داریمت.
انگار سویینی تاد بد جوری روی گل ناز اثر کرده. باید مواضبش باشیم. تازه ببین چقدر از کامنتشو خودش سانسور کرده که قابل نشر باشه. چیزایی مثل این:
قطعه قطعه بشه بعدشم توی چرخ گوشت بریزنش و باهاش پیراشکی درست کنن.
اینکه رای بیاره ولی همون روز به طرز فجیعی به قتل برسه و ...... یا به طرز مسخره ای بمیره..مثلا آب بپره تو گلوش و خفه شه..یا... خلاصه آخرش بمیره بهتره تا زنده باشه و ...آخه تو به این میگی زندگی!!!
برای این بابا رای آوردن از مرگ هم بدتره!
آخر کار فقط با اختلاف یک رای , رقیبش انتخاب میشه و از اون به بعد نه تنها نمیتونه جایی پاشو بذاره باید تمام مدت قیافه ی اون طرف رو هم تو تلویزیون و ...تحمل کنه و ..............
در این دنیا - و به خصوص مملکت ما - غیر ممکن، غیر ممکنه! دلت خوش باد به خوشی های زندگی
جمعه میریم و بهش رای میدیم تا مشت محکمی بر دهان یاوه گویان شرق و غرب بزینم.
سلام.
از یه جای خیلی بی ربط پیدات کردم.
خوشحالم که هستی و می نویسی.
تونستی واسم میل بزن که ...
شاید فرصت بهتری برای با هم بودن بود.
خوش باش
از اینکه بعد از مدتها (حداقل در یک محیط مجازی) دیدمت خیلی خوشحالم. حتما بهت ایمیل می زنم...
احتمالا باید بابت مسائلی مثل هسته ای و جزایر خلیج فارس و تقسیم دریای خزر سر میز مذاکره با همان طرفهای خارجی بنشینه که بهش پناهندگی میدادند.
به نظر من داماد احمدی نزاد اینا می شه.
؟! وای