پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

فیلم هایی که می بینم!

قابل توجه دوستان فیلمباز،
من از این به بعد درباره فیلم هایی که می بینم توی وبلاگ وزین فیلمهایی که می بینیم خواهم نوشت و لینکش رو هم می ذارم اون بغل. اولین یادداشت رو درباره فیلم مرکز تجارت جهانی (الیور استون) نوشتم و سعی می کنم درباره تمام فیلم هایی که می بینم (چه خوب چه بد) چند خطی بنویسم.

روزهای بی حادثه

مدتیه که هیچ اتفاق خاصی نمی افته. هیچ چیزی نیست که خیلی مهم باشه یا خیلی هیجان انگیز.

 

نه فیلمی میاد که ساخت و اکرانش یه حادثه باشه. نه آلبومی هست که آهنگهاش همه جا شنیده بشه. نه روزنامه ای هست که هر روز به شوق خوندن مطالبش اونو بخریم. نه حتی مسابقۀ فوتبالی که خیلی مهم باشه. اصلا چند ساله که هیچ حادثۀ مهمی اتفاق نمی افته. این روزا منتظر هیچی نیستیم...

 

در این شرایط، اینکه چند لیتر توی کارت سوخت هر کی مونده می شه بحث شیرین مهمونی ها... مال یکی صد تا مونده، یکی سیصد تا و یکی هم هیچی نداره. اینکه چرا "سنتوری" اکران نشد، سپاهان چه جوری از کاوازاکی برد یا رئیس دانشگاه کلمبیا قبل از سخنرانی احمدی نژاد چی گفت دیگه اصطلاحا end حرف های تخصصی محسوب می شه.

 

یاد سال های خوب ۷۶ تا ۷۸ به خیر. چقدر حادثه بود. چقدر اتفاق:

انتخاب خاتمی، مسابقات مقدماتی جام جهانی ۱۹۹۸ و بازی معروف ایران –  استرالیا، آلبوم اول آریان، فیلم آژانس شیشه ای، انتخابات اول شورای شهر، کتاب های مسعود بهنود، نوشته های ابراهیم نبوی، صبح امروز، جامعه، مشارکت،... اصلا انگار در تمام زمینه ها فعالیت چند برابر شده بود. سرمون گرم بود و نگران تحریم و تهدید نبودیم. نگران اینکه رئیس جمهور حرفی نزنه که اوضاع بدتر بشه... . انگار تمام اتفاقات خوب با ترور سعید حجاریان (هفتۀ آخر اسفند ۷۸) تموم شد. بعد از عید ۷۹ با دستگیری گروه زیادی از فعالان سیاسی (به جرم شرکت در کنفرانس برلین) و توقیف فله ای مطبوعات همه چی تموم شد.

 

دلم می خواد فیلمی باشه که برای اکرانش روزشماری کنم. دلم می خواد کنسرتی باشه که برای تهیۀ بلیتش یه صبح تا شب توی صف وایسم. دلم می خواد مسابقۀ فوتبالی باشه که موقع دیدنش نود دقیقه هیجان داشته باشم. دلم روزنامه ای می خواد که هر روز صبح به شوق خوندن مقاله های مختلف بازش کنم. دلم کتابی می خواد که روز اول انتشار برم میدون انقلاب و بخرمش...

 

واقعا چرا این روزا هیچ اتفاقی نمی افته؟ در این شرایط تنها امیدم به اینه که شبها به آسمون نگاه کنم تا شاید یه بشقاب پرنده ببینم... یه بشقاب پرندۀ واقعی. راستی شما به موجودات فضایی اعتقاد دارین؟!

یادداشتی بر سریال Lost

مبادلۀ فیلم با فرزاد کار دستم داد. ازش سریال Lost رو گرفتم و دوباره به دیدنش معتاد شدم! اگه هر شب یه قسمتش رو نبینم خوابم نمی بره!

 

پخش این سریال سه سال پیش (۲۰۰۴) شروع شد و از همون اولین قسمت منو جذب کرد. هر هفته چهارشنبه شب ها می نشستم پای تلویزیون. من زیاد اهل دیدن سریال های تلویزیونی نیستم اما چند تا سریال رو هیچ رقمه نباید از دست داد که یکیش همینه. سریال های Monk، Grounded for Life و X-Files رو هم خیلی دوست داشتم و البته Taken.

 

داستان Lost دربارۀ عده ای از سرنشینان یه هواپیماس که در مسیر سیدنی به لوس آنجلس دچار سانحه می شه و سقوط می کنه. کسانی که زنده مونده ان منتظر کمک هستن اما بعد از گذشت چندین روز هیچ خبری نمی شه و ناچار می شن یه جوری از پس زندگی در یک جزیرۀ متروک بر بیان... اما ظاهرا جزیره متروک نیست و "دیگران" هم در این جزیره زندگی می کنن... شب ها صداهای وحشتناکی شنیده می شه و روزها اتفاقات عجیبی میفته.

 

با فلاش بک هایی که در جاهای مختلف فیلم وجود داره با شخصیت و گذشتۀ تک تک کاراکترهای سریال آشنا می شیم. خیلی از بیننده ها این فلاش بک ها رو اضافی می دونن و ترجیح می دن بیشتر به حوادث زمان حال پرداخته بشه در صورتیکه خیلی از نکات و دلایل عکس العملی که شخصیت ها نشون می دن ریشه در حوادث گذشته داره.

 

این سریال در هاوایی تصویربرداری شده و طبعا مناظر بسیار زیبایی داره. البته نباید از هنر تصویربردار هم غافل بود که تونسته حس هر سکانس رو به بهترین شکل ممکن به بیننده منتقل کنه. تدوین در این فیلم یکی از کلیدی ترین ویژگی هاست اون هم به دلیل وجود داستان های موازی فراوان در زمان حال و گذشته. البته به نظر من کار تدوینگر در سری اول این مجموعه به مراتب بهتر از سری دوم و سومه.

 

بازیگران از همون قسمت اول نقش خودشون رو به بهترین شکلی ایفا می کنن، خصوصا شخصیت جان لاک که اصلا میمیک صورتش جون می ده برای بازی کردن نقش آدم های مرموز. بازیگر نقش جک (نقش اول سریال) و سعید (بازیگر هندی الاصلی که در این سریال نقش یک عراقی رو بازی می کنه) هم خیلی خوب جا میفتن و بهشون علاقۀ خاصی پیدا می کنیم.

 

جدای از تمام ویژگی های مثبت این سریال باید به موسیقی بسیار بسیار زیبای اون اشاره کرد که به ساده ترین شکل ممکن، تاثیرگذارترین لحظات رو خلق می کنه. تیتراژ پایانی که فوق العاده اس و هیچوقت از یاد نمی ره.

 

هر قسمت این سریال دقیقا ۴۲ دقیقه هست. تا بحال سه سری از سریال Lost پخش شده (2004، 2006 و 2007) و ادامۀ اون – سری چهارم – از ژانویۀ 2008 میره روی آنتن.

 

کلام آخر اینکه هر کی این سریال رو ندیده باشه ۶۲ درصد از عمرش بر فناست!