پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

ماشین زمان

فرض کنین ماشین زمان اختراع شده و هر کس می تونه تنها یکبار باهاش مسافرت کنه و به هر تاریخی که دلش می خواد – در هر نقطه از کرۀ زمین – بره؛ از عصر باستان گرفته تا آینده های دور.

 

شما چه زمان و چه مکانی رو برای مسافرت انتخاب می کردین؟

نظرات 10 + ارسال نظر
ترانه چهارشنبه 4 مهر 1386 ساعت 15:04 http://taranehmb.blogsky.com

اگر می شد می رفتم مدرسه ی هاگوارتز درس بخونم!

محسن یکشنبه 18 شهریور 1386 ساعت 12:18 http://filmamoon.blogsky.com/

منم بازی. من چن روز نبودم و اگه قامنت اینجا نذارم قامنت دونم درد میگیره.
من آینده خیلی دور را بیشتر دوست دارم. ولی اگه قرار برنگردم ترحیج میدم یه چن نفری رو با خودم ببرم از قرار معلوم تو خودتم یک پای این سفری. مقدماتش رو فراهم کنیم و بریم. من باید چیکار کنم. نون ساندویچی و خوراکی و ایناش با من. چون بعدن احتمالن بهمون فقط قرص و اینا میدن شاید ترش کردیم. باید یه چیزایی هم ببریم که به آیندگان یاد بدیم و پولم دربیاریم

پادرا یکشنبه 18 شهریور 1386 ساعت 02:08 http://padra.blogsky.com

من دوباره میام تو همین زمان . چون گذشته پر از سختیه و آینده پر از حیرت !

وای برای گشن و گذار خیلی حال میده خداییش :)

گیلناز جمعه 16 شهریور 1386 ساعت 14:54 http://www.hichvahame.persianblog.ir

من فقط دوست دارم برگردم به اولین روزی که بزرگترین اشتباه زندگیم رو انجام دادم و دیگه اون رو انجام ندم...البته اینکه این اشتباه چیه و باید چه بالایی سرش بیارم خیلی کنکاش می خواد!!!...

از رفتن به آینده یا گذشته زیاد خوشم نمی یاد(منظورم از نوع دورش) چون آینده گذشته تازه میشه حال که خوب معلومه چیه...آینده حال هم توش یه چیزاییه که عمر من بهش قد نمیده اون وقت فقط عقده ای میشم که چرا مثلن به اون دوره نمی رسم...و یا شاید چیز هایی ببینم و نتونم به کسی اثبات کنم که این ها یک روزی اتفاق میفته...یا مثلن بخوام تاریخ رو عوض کنم...به دردسرش نمی ارزه رفیق!!!

احسان پنج‌شنبه 15 شهریور 1386 ساعت 18:42

دوست دارم برگردم به اولین روزی که با هم ایستادیم و در مورد فیلم درخت گلابی صحبت کردیم! شد شروع دوستی صمیمانه من و تو.... اونوقت باهات حرف نمی زدم! تا مجبور نشم این همه سال تحملت کنم.



تو شانست رو هدر نده. من خودم قبلا اینکارو کردم... انتخاب رشته ام رو جابجا کردم که اصلا علم و صنعت قبول نشم که تو یکی رو نبینم! می دونی با برگردوندن زمان کجا قبول شدم؟ دانشگاه فردوسی مشهد!

فرهاد پنج‌شنبه 15 شهریور 1386 ساعت 13:27 http://choone.blogfa.ir

از همه ی این آرزوها بگذریم آرزو دارم یک ماشینی اختراع بشه که آدم رو ببره به زمان حال....یا به قول خودمونی تر ببره تو حال....باعث شه آدم زمان حال رو درک کنه...من که نمی تونم...همیشه آدم لحظه ای رو درک می کنه که دیگه توی اون لحظه نیست...حتی به اندازه ی چند ثانیه جلوتر
چی دارم می گم...ولش کن بابا...حالا حسام یه چیزی گفت...

فرناز پنج‌شنبه 15 شهریور 1386 ساعت 10:38

برخلاف خیلیها من بیشتر دوست دارم به آینده سفر کنم و اونو از نزدیک لمس کنم. دوست دارم بدونم آینده چه شکلیه؟ آیا شبیه همین تصاویریه که توی فیلمهای علمی میبینیم؟

اتقاقا من هم به دیدن آینده خیلی علاقه دارم و دلم می خواد ببینم سال مثلا ۲۹۷۸ چه شکلیه؟

فیروزه چهارشنبه 14 شهریور 1386 ساعت 12:28

به ابتدای پیدایش نخستین انسان میخوام ببینم چقدر این موجود دوپا عوض شده

ولی یک بار کمه یه تجدید نظری بکنین تعداد سفرها بیشتر بشه هم فاله هم تماشا

همینه که هست. شکایتی دارین؟ نمی شه آقا... نمی شه... فقط یکبار... اصلا مجوز سفر شما رو هم لغو می کنیم!

فرزاد چهارشنبه 14 شهریور 1386 ساعت 11:18

ماشین زمان یکبار مصرف بدرد من نمی خوره حداقل باید 7-8 بار کار کنه تا من بتونم به آرزو هام برسم . فعلن اولیشو داشته باش :

مکان : جنوب فرانسه ، یک مزرعه بزرگ شامل یک تاکستان بزرگ کلی درختان میوه کلی گاو و گوسفند و مرغ و خروس 30 - 40 تا سگ از انواع مختلف - کارگر به میزان مکفی
زمان : ترجیحا 1930 بشرطیکه جنگ جهانی 2 به تعویق بیفته یا 1970 به بعد

اوووووه چقدر شرط و شروط داری! اصلا به شما ماشین زمان نمی دیم!

تینا چهارشنبه 14 شهریور 1386 ساعت 00:43 http://redlife.blogsky.com/

هر بار که به وبلاگ شما نیمچه سری می زنیم و احساس می کنیم که یک نفر بر تعداد فضول سنجتان می افزاییم احساس نه چندان جالبی به ما دست می دهد...و اما در مورد زمان...از انجایی که در حال حاضر دل خوشی از روزگار نداریم اینده را بر همه چیز ترجیح می دهیم. چندین سال بعد یه زمانی که عقل ادم ها خیلی بیشتر از این رشد کرده باشه و چیزی به اسم احساس دیگه از بین رفته باشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد