پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

ارتباط مستقیم!

"خب بینندگان عزیز، ظاهراً ارتباط ما برقرار نشد... به ادامه خبرها توجه بفرمایید..."

 

تا حالا چند بار جمله بالا رو از زبون مجریهای اخبار شنیدین؟ چند بار خواستن ارتباط مستقیم و زنده با یه جایی بگیرن و نشده؟ فکر می کنین چه دلایلی می تونه وجود داشته باشه که یه ارتباط برقرار نشه؟ از مشکلات فنی و ماهواره ای بیاین بیرون! موضوع خیلی ساده تر از این حرفاس...

من چهار-پنج سال توی سازمان کار کردم، بخش های مختلف. یه مدت هم توی اداره کل پخش اخبار بودم. اتفاقا اولین باری که وارد اتاق رژی خبر شدم، یه خورده قبل از ساعت 2 ظهر بود و چند دقیقه بعد باید اخبار سراسری شبکه یک میرفت روی آنتن. به جز آقای حیاتی (که داشت خبرها رو مرور میکرد) و دو نفر که روی صندلی هاشون خوابیده بودن، هیچکی دیگه اون دور و ورا نبود. من هم نشستم یه گوشه بلکه یکی بیاد ازم بپرسه اینجا چیکار داری.

ساعت یک و پنجاه دقیقه. سکوت محض. من با تعجب به اطراف نگاه می کردم که چرا هیچکی نیست. نه از تصویربردارها خبری بود، نه از کارگردان، نه از فنی ها. چند دقیقه گذشت...

همونجا نشسته بودم که یهو یه صدای فریادی بلند شد: "بچه ها، خبر"! آقا یه دفعه از گوشه و کنار اتاق صد تا آدم دراومد! از پشت صندلی ها، زیر میزها، توی انبار،... یهو اتاق پر شد از آدم. ملت بدو بدو اینور اونور میرفتن و کسایی رو که هنوز خواب بودن بیدار می کردن که "آی پاشین اخبار داره میره روی آنتن"! کمتر از یک دقیقه مونده بود به شروع اخبار که یهو یکی وحشتزده از یه گوشه داد زد "بچه ها امروز ارتباط مستقیم داریم"... برای چند لحظه همه خشکشون زد! یارو یه داد دیگه زد و ملت به خودشون اومدن... (بقیه اش رو اسلوموشن بخونین!) همه شروع کردن تو سر خودشون زدن. حیرون و هراسون فیش ها رو وصل می کردن... یکی بدو بدو کابل میاورد، یکی دکمه های میز کنترل رو تنظیم می کرد، یکی منتظر بود کامپیوترش بیاد بالا که زیرنویس ها رو تایپ کنه!

ساعت دو شد. ملت می دوئیدن!... آرم رفت... ملت هنوز می دوئیدن!... حیاتی شروع کرد... ملت همچنان می دوئیدن!

یهو یکی داد زد "یه سیم رابط کم داریم"! جماعت شروع کردن دنبال سیم رابط گشتن! توی کشوها، زیر میزها، توی کمدها...

حیاتی: در همین زمینه ارتباط مستقیمی داریم با همکارمان...

یه عده زیر صندلی ها رو می گشتن، چند نفر دوئیدن سمت یه اتاق دیگه... من که تا حالا داشتم با دهن باز نگاهشون می کردم، چشمم افتاد به سیمی که روی صندلی کناریم افتاده بود. برش داشتم و گفتم "از این سیما می خواین"؟... یهو همه وایسادن... انگار تازه منو دیدن! چند ثانیه مکث...

حیاتی: آقای بیات بفرمائید.

یهو یکی پرید سیمو قاپید. پرتش کرد اونور اتاق.

حیاتی: آقای بیات صدای منو می شنوید؟

دو نفر به سرعت وصلش کردن... ارتباط برقرار شد! تصویر رفت روی آنتن... همه نفس راحتی کشیدن. نشستن روی صندلی هاشون! این بار به خیر گذشت!

 

از این به بعد اگه دیدین ارتباط برقرار نشده، فکر نکنین حالا ماهواره های آسمون جواب نمیدن! نه بابا، شاید مشکل از یه سیم رابط ناقابل باشه!!!

واقعاً که آخر برنامه ریزی و نظم و وجدان کاری هستیم. به خدا!

نظرات 7 + ارسال نظر
اوسنه شنبه 23 دی 1385 ساعت 12:37 http://www.osaneh.blogfa.com

آقای دهقانی سلام .
چون از این مطلب خیلی خوشم آمده بود آن را در وبلاگم گذاشتم ( با رعایت حقوق مولفان و مصنفان ) . متاسفانه بلد نبودم لینک بدهم . اگر موافق نیستید لطفا بفرمایید تا برش دارم .
با احترام

سلام
اتفاقا خوشحال می شم. اگه با اینکار حتی یک نفر هم بر تعداد مخاطبین این نوشته اضافه بشه باعث خوشحالی است.

غریب چهارشنبه 20 دی 1385 ساعت 18:14

آقا اگه بازم گذرت اونجا افتاد باز دیدی که ملت دنبال سیم رابط میگردند، توروخدا اگه پیدا کردی بهشون نده! بابا حالا فرض کن که این ارتباط مستقیم هم برقرار شد، باید یه نفر رو ملت ببینند که کت و شلوار به تنش داره زار میزنه، یقه اش هم که کجه ! و داره سعی میکنه به مردم بقبولونه که همه دنیا دارند همدیگر رو میکشند و فقط این ایرانه که امن و امانه!
بابا این کار خداست که این سیمها هی گم میشن! تورو خدا تو کار خدا دخالت نکن !
ولی گذشته از شوخی توصیفت خیلی با هال بود ....

روزنوشت حامد چهارشنبه 20 دی 1385 ساعت 11:26 http://www.hamed.cc

جالب بود واقعا :))

ترانه چهارشنبه 20 دی 1385 ساعت 10:28

خیلی خوشگل تعریف کردی، آدم یه جورایی دلش خنک میشه !! در این که تو فرشته نجاتی حرفی نیست.
حالا اونجا ارتباط برقرار نشه اشکال نداره !بعضی وقتها این اتفاقات در بیمارستان می افته که متاسفانه در بیشتر موارد ارتباط آدما با این دنیا قطع میشه و با اون دنیا برقرار میشه! البته این زیاد جالب نیست ولی به همه چیزمان می آید.

عمو چهارشنبه 20 دی 1385 ساعت 10:16

همینه دیگه ، نفت و قیر داغ و قیف و غیره ...
البته تا وقتی که تعهد باشه چه نیازی به تخصص؟!!

حسن سه‌شنبه 19 دی 1385 ساعت 18:52

خب ۰همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید.

نیره سه‌شنبه 19 دی 1385 ساعت 10:39

دقیقا می دونم چی میگی!!! خیلی با حال بود توصیفت چون واقعا همینه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد